-
کریسمس
یکشنبه 7 دی 1399 00:06
به لطف تلاش مضاعف در فرهنگ سازی مناسبت های داخلی در برنامه ها و فضای شهر، ماهک از مناسبت ها با این سن کمش فقط کریسمس و بابانوئل رو میشناسه به خاطر کارتون های بامزه و شعرهای قشنگ کریسمس که پارسال زیاد دیده بود و از دو سه ماه قبل منتظر بابانوئل هستش و بهش سفارش هدیه داده و چون ما خیلی به مناسبت ها پای بندیم منتظریم یک...
-
دریچه ای نو
سهشنبه 2 دی 1399 11:19
تا چند ماه پیش به طرز وحشتناکی سردرگم بودم از اینکه چرا اینجا هستم؟ چطور باید زندگی کنم که پشیمون نشم؟ هدف از این زندگی چیه؟ چرا من همش فکر می کنم باید کار خارق العاده ای در زندگیم انجام می دادم و حالا که از نظر خودم هیچ کار خارق العاده ای انجام ندادم یعنی بد زندگی کردم. دائم به خودم ایراد می گرفتم. خودم رو سرزنش می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آذر 1399 11:12
شادمهر با ولوم بالا رو تکراره من دارم عادت های بدم رو لیست می کنم و عادتهای خوبی که باید ایجاد کنم رو می نویسم که ویرگول جواب پیامم رو میده و ناگهان از آرزویی که اون لحظه تو وجودم شعله ورتر از همیشه میشه صورتم خیس میشه و براش می نویسم یعنی میشه یک روز تو و اون خونه پر از عشقت رو ببینم؟ وقتی از خونه اشون می نویسه احساس...
-
شاید وقتی دیگر
سهشنبه 25 آذر 1399 13:49
قبل از این با چنین مخالفتهایی چقدر برآشفته میشدم و عکس العملهای تندی داشتم. اما امروز! به خودم افتخار می کنم که اندوه شنیدن نه رو به خشم تبدیل نکردم. با این حال نمی تونم منکر اندوهی بشم که در درونم شکل گرفته. اینقدر مخالفت های شبیه این ازش دیدم توی این چند سال که متاسفانه ذهنم دچار تفکر محدود در این زمینه شده و یک...
-
تعهد به اهداف
شنبه 22 آذر 1399 15:48
شما باید طالب چیزی باشید که بدانید چرا آن را می خواهید... این چرایی همان انگیزه ای است که شما را به حرکت در می آورد و به شما انگیزه و سوخت لازم برای ثابت قدمی می دهد دارن هاردی - اثر مرکب بالاخره یک وقت آزاد پیدا شد که بنویسم اما دقیقا وقتی این فرصت پیدا شد که من از درون یک حس های مبهمی دارم که اجازه نمی ده به اون...
-
بابای ریشه دار
پنجشنبه 20 آذر 1399 00:58
امشب ١٢:٤٠ اومدیم رو تخت که مثلا بخوابیم بعد جفتشون سر اینکه کی سرشو روی من بزاره کانتکت دارن و همدیگه رو هُل میدن. همسر سرش رو روی شکم من میزاره ناگهان ماهک مثل برق از جا میپره و محکم همسر رو هُل میده اونطرف و میگه اینجا جای منِ. صورت همسر میفته روی دستم و من میگم: "آخ، حامی دستم رو سوراخ کردی" ماهک برای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 آذر 1399 16:03
بعد از ریختن سقف این سومین باری هست که تشریف آوردن پایین واسه ترمیم گچ سقف و من اصلا جون و حوصله ضدعفونی کردن و تمیزکاری رو ندارم :((( واقعا فرصت تایید نظرات رو نداشتم
-
کمدی های این روزها
سهشنبه 11 آذر 1399 00:40
متاسفانه اطرافیان نتونستن روزنه ی چشمگیری که برای سلام و علیک مستقیم با همسایه طبقه بالایی ایجاد شده بود رو ببینند و به کل کورش کردن. به ناچار برای هزارمین بار در هفته گذشته راهی شستن دستشویی شدم. آب را با فشار زیاد باز کردم. هنوز در اندوه از دست دادن اون سوراخ مبارک سقف بودم که سر شیر جدا شد و افتاد اون اتفاق میمونی...
-
99/9/9
یکشنبه 9 آذر 1399 17:54
آخرین تاریخ رند قرن حاضر را چگونه گذراندید؟ ساعت ٥:٣٠ عصر به وقت کرج سقف دستشویی در اثر تعمیرات طبقه بالا ریخت و ما الان از پایین می تونیم با طبقه بالا سلام علیک کنیم :)))
-
لیوان مَجِسه
یکشنبه 9 آذر 1399 16:46
ماهک هر چقدر هم در طول روز از حامی محبت ببینه شبها موقع خواب به ندرت احازه میده بهش نزدیک بشه و با کمترین تماس دست یا صورت همسر جیغ می زنه. سه شب قبل روی تخت خوابیده بودیم و ماهک اومده بود بین ما و چسبیده به من. همینکه همسر بهش نزدیک شد شروع کرد داد و بیداد و تکون خوردن که برو اونطرف. همسر دستش رو انداخته بود دور ماهک...
-
ده دقیقه ای برای خودم
چهارشنبه 5 آذر 1399 15:52
کلید رو می چرخونم و در کمد رو باز می کنم. دنبال کت بافت مشکی میگردم وقتی بین بافتها پیدایش نمی کنم سویی شرت خاکستری محبوبی را که سوغاتی مامان هست از کنار کشو بیرون می کشم. باید عجله کنم و تا ماهک خواب است چند دقیقه ای را با خودم وقت بگذرانم. سویی شرت از خنکای داخل کمد سرد است و تنم یخ می کند. شال بافت مشکی بزرگ را از...
-
محبتی غیر قابل وصف
یکشنبه 2 آذر 1399 02:58
از وقتی یادم میاد سحرخیز نبودم. در عوض شبها میتونستم راحت تا دیر وقت بیدار بمونم. ساعت از 1:30 گذشته. باید خواب باشم اما از بس به امید زود بیدار شدن خوابیدم اما نتونستم زودتر از هشت بیدار بشم و تا اومدم نفس بکشم ماهک بیدار شد و تا اِلاه شب بیدار موند و من چند دقیقه وقت برای خودم نداشتم امشب بیدار نشستم. چقدر حرف نگفته...
-
من موز بودم
جمعه 30 آبان 1399 01:40
مست خوابم. با خودم قرار گذاشته بودم صبح زود بیدار شوم اما این کوچولوی دلبر بی خواب شده. وقتی مکمل می خوردم؛ خواهش کرد او هم بخورد و برای اولین بار در زندگی اش قرص خورد و بعد از کلی شیطنت پدر دختری روی تخت همراه با خنده های از ته دلشان؛ برای حامی قصه گفت هه هه هه هه یکی بود یکی نبود. غیر از مهربون هیشکی نبود........
-
ستایشگرانه
سهشنبه 20 آبان 1399 16:12
و نهایت کم خردی است رها کردن خودمان در منجلاب غصه و ناراحتی و انتخاب "افسرده بودن". هنگامی که ناخوشیم و غمزده، هر تلاشی برای بهتر شدن مذبوحانه می نماید اما کافیست از خودمان بپرسیم "آیا کاری بهتر از افسرده بودن از من ساخته است؟" و این سوال چنان قدرتمند است که پرده غم را می دَرَد و ذهن را چنان به...
-
هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی
دوشنبه 19 آبان 1399 21:45
به راستی که چه انتظار پوچ و بیهوده ای است اینکه فکر کنی با گذر زمان آدمها تغییرات مثبتی خواهند کرد. عین بازپرس ها برای خرابکاری (از نظر خودش) ماهک مرا بازجویی می کند و من عین احمق ها جواب تمام سوالات بیخودش را می دهم غافل از اینکه قرار است مثل همه این سه سال متهم به بی ملاحظگی شوم که سهل انگاری من باعث خرابکاری های...
-
پاییز دوست داشتنی ٩٩
پنجشنبه 8 آبان 1399 14:31
به نظرم میرسید دوران سرخوشی که احتمالا داروهای روانپزشکی برایم به ارمغان آورده بود حتی اگر شده موقتی، به پایان رسیده. یا شاید سندرم تغییر خُلقِ pms به بعد از دوره مذکور منتقل شده یا.... هر چه که بود سرزنش گر درونی به طرز بدی فعال شده بود و با اینکه رفتار بد یا اشتباهی از من سر نزده بود،با وجود خود کنترل گری ام باز هم...
-
آرامش و سلامتی
جمعه 18 مهر 1399 15:37
١٦ مهر ٩٩ صدای بلند موزیک (سلنا گومز) در فضای ماشین پیچیده، تازه از ترافیک خلاص شدیم و ماشین با سرعت توی اتوبان تهران کرج در حالِ حرکتِ؛ دقیقا وضعیتی که من عاشق اش هستم. ماهک از ترافیک و طولانی شدنِ زمان برگشت به خونه حوصله اش سر رفته و خسته شده و من درست مثل دوران بارداری که ماهک برایم آرامش دلپذیری به ارمغان آورده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مهر 1399 00:52
اولین بارون پاییزی باریدن گرفته اونقدر سردم بود که بافت تنم کردم برای خواب دلم نوشتن میخواد اما مست خوابم
-
من دکترم بلدم خوبش کنم
چهارشنبه 9 مهر 1399 20:16
+ شنبه که برای پذیرش MRI رفتم و داروی حین MRI روگرفتم؛ با دیدن آنژیوکت یاد MRI پارسال فنجون و ترسش از آنژیوکت افتادم. داشتم به همسر می گفتم چقدر سرنگش بزرگه که ماهک دوید و گفت: "اون چیه؟" گفتم: "آمپولِ" فردا شب داشت کارتون تماشا میکرد که یهو وسط تماشای کارتون دوید اومد توی آشپزخونه و دستش رو زد روی...
-
شاید خدا صحرا را آفرید تا انسانها با دیدن نخل ها لبخند بزنند
جمعه 4 مهر 1399 17:22
به منشی گفتم: "چقدر طول می کشه نوبتم بشه؟ همسرم داخلِ ماشینِ و بچه کوچک دارم" گفت: "شما برو داخل ماشین من بهت زنگ می زنم" خیلی فکر کردم که تنها برم یا نه؟ می ترسیدم که با ماهک بریم تو مطب اما جای کیست درست روی مفصل رونم بود و راحت نبودم موقع معاینه تنها باشم. از طرفی بودن همسر باعث میشد یک جاهایی...
-
خوشحالم از نتیجه
چهارشنبه 2 مهر 1399 09:57
از ترکستان برگشته بودیم و تقریبا حالم خوب شده بود. داشتم مطلبی رو می خوندم که نوشته بود تا دو ماه دیگه ... با حساب کتابهای ذهنی ام دو ماه دیگه میشد شهریور! تاریخ رو که نگاه کردم دیدم الان نیمه های شهریورِ و این برای من یک معنی داشت. من هنوز تو شروع تیر ماه جا مونده بودم. در واقع دو ماه بیماری رو اینقدر زندگی نکرده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مهر 1399 00:05
با یک حال خوب و دلی پر از آرامش می خزم روی تخت که بخوابم. دلم میخواد یک پست مفصل و دلچسب بنویسم ولی دیر وقتِ و خوابالودم. چهارشنبه نوبت دکتر جراح دارم . با این حال عالی ام. خودم رو سپردم به خدا و هر لحظه خدا رو شکر می کنم که باز به نقطه ای رسیدم که میتونم استرس هام رو مدیریت کنم و اجازه ندم فلج کننده باشه. هیچوقت...
-
کاش هیچی نباشه
دوشنبه 31 شهریور 1399 10:15
از پنجشنبه که مامان رفت و اون قرمزی رو دیدم ذهنم خیلی درگیره. واسه چهارشنبه نوبت گرفتم. خیلی دلم میخواد راه ها رو بلد بودم و تنها میرفتم که مجبور نباشیم ماهک رو با خودمون ببریم. این کیست قبلا هم بود اما دکتر جراح بهم گفت اگر توی یک مدت کوتاه یهو بزرگ شد، دردناک شد یا رنگش عوض شد بیا. تو دوران بارداری بزرگ شد اما مجال...
-
این روزای من
جمعه 28 شهریور 1399 17:58
به یک ثبات نسبی رسیدم اما ظرفیت و تحمل ناراحتی ام به شدت پایین اومده. با هر مسئله نگران کننده ای سریع مضطرب میشم و صبح لرزان و مضطرب البته با شدت بسیار کمتر از روزلی سخت بیدار میشم. پنجشنبه ١٣ شهربور اولین روزی بود که بعد از نزدیک دو ماه بدون اضطراب تو خونه خودمون بیدار شدم. دائم از حال خوبم توی ذهنم می نوشتم اما...
-
و امروز....
پنجشنبه 20 شهریور 1399 23:58
چه لذت رصف ناپذیریست که بعد از مدتها (حدود دو ماه) توی خونه خودت بدون اضطراب بیدار بشی و در کمال حیرت چشم بدوزی به آسمون و ببینی تاریک نیست و بعد از ساعت هشت بیدار بشی و شب از خستگی کارهای روزانه توان نشستن نداشته باشی خیلی وقت بود همین لذتهای کوچک بزرگترین آرزوم شده بودن.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 شهریور 1399 06:41
خدایا من پنج سال با سخت و آسون این زندگی تو غربت زندگی کردم؛ تلاش کردم و اغلب اوقات لذت بردم خدایا من که تنهایی هامو دوست داشتم چرا الان اینقدر آزار دهنده شده چرا فلجم می کنه خدایا کمکم کن من باید دوباره عادت کنم به شرایط زندگیم. به این دور بودن ترکستان که بودم فکرد میکردم حالم خوب خوب شده که صبحا خوب بیدار میشم و در...
-
عادت نکردم
یکشنبه 16 شهریور 1399 09:59
هنوز به خونه مون و خلوتی عادت نکردم. هنوز خود مچاله امو وسط پذیرایی می بینم. صبحای خونمون هنوز دلپذیر نیست. خدا کنه زودتر این بخش هم تموم شه و تو خونمون هم خوب بیدار شم. چقدر دلم میخواد خونمون ترکستان بود. اونجا عجیب برام دوست داشتنیه. همسر امروز خونه نیست و برخلاف قبل تنهایی لذتبخش نیست. دیروز باید برای خانم همسایه...
-
خنکای شب
جمعه 14 شهریور 1399 02:07
بقایای وسایل پخت و پز شله زرد نذری هنوز کنار پارکینگِ است.نگاهی بهشتن می اندازم و از کنارشان رد می شوم. پایم را که در َحیاط میگذارم خنکای شب هنگام دل مست ام می کند. بازوهایم از نوازش نسیم شب مور مور می شود. شاید برای آخرین بار روی تاب حیاط می شینم و خودم رو تاب میدهم. سعی می کنم به هیچی فکر نکنم جز این لحظه ای که...
-
صرفا جهت اطلاع
دوشنبه 10 شهریور 1399 16:19
با تغییر الگوی مصرف قرص از شب به صبح و گذشت یک هفته از شروع خوردن یک قرص کامل حمله های عصبی کم و کوتاه شدن اما هنوز به ثبات خُلق نرسیدم اغلب اوقات ساکت یک گوشه نشستم یا دراز کشیدم همچنان علاقه ای به جواب دادن تلفن ندارم و گوشی اغلب رو حالت پروازه و شبکه های اجتماعی هم تعطیل ولی شکر خدا خیلی خیلی بهترم ممنونم از تک تک...
-
ای خداااااا
دوشنبه 3 شهریور 1399 20:19
اللهم انی اسالک یا راحم العبرات و یا کاشف الزفرات (الکربات)، خدایا، از تو درخواست میکنم،ای رحمکننده به اشکها و ای رفعکننده آههای بلند خیلی دلم میخواد می تونستم نظرات رو جواب بدم و تایید کنم خیلی دلم میخواد باز هم با تموم عشق و هیجانم همسر رو در آغوش بگیرم خیلی دلم میخواد دوباره سرخوشانه با ماهک جیغ بزنیم و...