پشیمانم که چرا همان موقع از دکتر نخواستم توضیح بیشتری در مورد شرایط پیش آمده برایم بدهد که اینقدر دلنگران نشوم و حرفهای دیگران ته دلم را خالی نکند
یه بخشی از روز خوبم و از یک زمانی به بعد حسابی میترسم. به خصوص که از روز بعد از دکتر رفتن کمردرد گرفته ام و نمیدانم علتش چیست. قرار بود الان آرایشگاه باشم اما از درد کمر روی تخت ولو شده ام و ناهار هم نخورده ام. نه که دردش غیرقابل تحمل باشد! شبیه کمردردهای ماهیانه است. اما با روانم بازی میکند. اگر بیمارستان نزدیک بود همین امروز خودم را میرساندم بیمارستان تا با دکتر صحبت کنم شاید کمی خیالم راحت شود.
راستش از این وضعیت درونی ام به شدت ناراضی ام. هیچ دوست ندارم ماه اک تحت تاثیر این نگرانی ها قرار بگیرد اما بلد نیستم خودم را آرام کنم. شاید و فقط اگر شاید تا این اندازه تنها نبودم؛ این حجم از فکر و خیال روی مغزم و این حجم از ترس و دلشوره در دلم آوار نمیشد
در این ایام سخت و شیرین بار شیشه، روانم چنان دستخوش تغییرات هورمونی و جسمی شده است که یارای مدیریت کردنم نیست
اینها را که ندید بگیریم، دو روز پیش که به ملاقات پزشک رفته بودم، بعد از شنیدن صدای قلب ماه اک و معاینه شکمم، با همان لحن مهربان و صورت همیشه خندانش گفت ضربان قلبش خوب است. اما وزن بچه کم است و وزن کم احتمال زایمان زودرس را بالا می برد. چرا بچه آمده پایین؟ چند سوال مهم داشتم که بپرسم اما با شنیدن این جمله کلا سوالات از ذهنم پرید و دچار دلنگرانی و تشویشی شدم که به هیچ چیز دیگر فمر نمیکردم. دوباره لب به سخن گشود و پرسید: زیاد روی پایت می ایستی؟ گفتم بله. شکم بندت را هم که نبستی!!!
پرسیدم حالا چاره چیست؟ گفت باید مواد پروتیین دار بخوری و استراحت کنی. شکم بند را هم از صبح که بیدار میشوی میبندی تا زمان خواب.با اینکه لحن دکتر آرام و خالی از هرگونه نگرانی بود اما آتش دلواپسی بزرگی را در دلم روشن کرده بود که حالا چه کنم با این کوچک شیشه ای که مراقبت از او سخت تر از هرکار دیگری می نماید و چه کنم با کارهای خانه و توصیه استراحت پزشک که این دو درست در تضاد هم هستند.
پودر لیدی میل را که نوشت گفت بعد از خوردنش یک ساعت تا یک ساعت و نیم باید استراحت کنی تا این مواد جذب بدن کوچکت شود نه جذب بدن تو
صبح بعد از نماز، پودر را طبق دستور خوردم و روی تخت ولو شدم که بهوابم و این استراحت موجبات جذب مواد مغذیبه بدن ماه اک را فراهم آورد لکن همانقدر که چشمانم از شدت خواب داغ بود و می سوخت، به همان اندازه خواب از آنها گریزان بود. ساعت نه و نیم صبحانه را خوردم و تا ساعت یک روی شزلون لم دادم و مثل چند ساعت قبل به رمان پست قبل پرداختم. ماه اک بیشتر از هر زمان دیگری شیطنت می کرد طوریکه گاه احساس می کردم دارم اذیت می شوم. مثلا تصمیم گرفته بودم کل روز را استراحت کنم اما داستان کتاب و حرفهای دکتر مثل خوره به جانم افتاده بودند و در هر صورت به جای یک استراحت آرام و دلنشین حسمی و روحی برای محافظت از شیرین جانم، با پرداختن به کتاب مذکور کل روزم به تباهی کشیده شد. این حس تباهی از آنجا سرچشمه میگرفت که از داستان خوشم نیامده بود و ناخودآگاه از خودم می پرسیدم یعنی ممکن است همسر هم بعد از سالها زحمت و تلاش دو نفره فیلش یاد هندوستان کند و تمام خوبیها و خوشیهای دونفره مان را فراموش که هیچ از درون انکار کند؟
در خانه چرخ میزدم و از نامرتبی و تمیز نبودن خانه عذاب می کشیدم لکن حرفهای پزشک مرتب در ذهنم تکرار میشد و مرا مجبور به استراحت می کرد. آنقدر این مسیله برایم آزاردهنده بود که بین حرفها اشک شدم و بحث گرفتن تمیزکار را پیش کشیدم اما همسرک جرات ندارد در این روزگار وانفسا غریبه ای پا به داخل خانه بگذارد. راستش خودم هم میترسم و با مخالفت همسر فقط ساکت شدم. حوصله آماده کردن شام نداشتم و در اثر سرزنش های درونی که نمیدانستم چطور خفه شان کنم تمام انرژی ام تحلیل رفته بود. بالاخره با هر سختی بود ظرفها را داخل ماشین چیدم. تابه و زودپز را با دست شستم. ماهی را سرخ کردم و برنج را دم گذاشتم؛ بدون لذت و فقط با اجبار و مرور این فکر که ای کاش تا این اندازه دور نبودیم تا مجبور به آشپزی نباشم. راستش ببشتر روی پا بودنهایم سر گاز و سینک به پختن و شستن میگذرد. شام که آماده شد از فکر و خیال میل به خوردن نداشتم. دلم را به نوازشهای همسرک موقع خواب خوش کرده بودم شاید کمی آرامتر شوم لکن زمانی فرصت خواب پیدا کردم که همسرک هفت پادشاه را خواب دیده بود و من برای بیدار نشدنش به یک لحظه لمس دستانش کفایت کردم
غ زل واره:
+ همه تان را می خوانم اما در سکوت. بی حوصلگی این روزها مانع از شکستن سکوتم می شوند. دلم می خواهد دوباره بشوم همان زن شاد و پر انرژی ولیکن انگار قدرت تغییرات هورمونی از قدرت اراده من برای شاد بودن بیشتر است.
+ انگار شماها هم مثل من سکوت اختیار کردید. حالتان خوب است؟
+ از کتاب که خوشم نیامد اما ادبیات نوشتاری اش شیرین بود. کمی شبیه این پست من