هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

انتظار

یک سال و پنج ماه و 9 روز قبل از نامزدی را که در نظر نگیریم. در این یک سال چند روز کم، برای دیدارت، رسیدنت، یا رسیدنم، انتظار زیاد کشیده ام. اما هیچکدام به اندازه انتظار دیروز کُشنده نبود. گویی تمام یک سال گذشته را انتظار کشیده ام


خدا مرا کفایت میکند


 حَسبُنَا الله وَ نِعمَ الوَکیل


 لا اله الاّ اَنتَ سُبحانَکَ إنّی کُنتُ مِنَ الظّالِمینَ

وابستگی شدید و بی سابقه

هیچ جایی از زندگی به این حد احساس وابستگی به کسی نکرده بودم. همیشه مستقل بودم و کار هیچکس را قبول نداشتم. اما از وقتی برای ارشد قبول شدم همسرک کنارم بود و من که به زور نجات از فکرهای خفه کننده تنهایی دست به این کار زده بودم و حالا دیگر تنها نبودم به غلط کردن افتادم. اما این درس دوست نداشتنی تنها راه دیدار همسرک بود. تنها بهانه مجاز برای تهران رفتن. یک روزی عاشق درس خواندن بودم. اینقدر کنکور دادم و نشد که دیگر نخواستم. و بالاخره روزی قبول شدم که دیگر علاقه ها در من مُرده بود. از وقتی قبول شدم همسرک به خاطر همه محبتی که به من داشت برای هیچ کمکی در این راه فرو گذار نکرد. بخصوص که تاکید داشت و دارد که باید مدرک ارشد را بگیری. من همه واحدها را به زور خواست همسرک و طبعا آن همه هزینه ای که کرده بودم با بدبختی پاس کردم. بعد از عقد مرخصی گرفتم. حوصله پایان نامه نداشتم. آموزش محور شدم. و حالا در همین دو درس مانده ام در عزای عضما که چه کنم. من اینقدر به همسرک در این راه وابسته ام که قدمهایم بدون او پیش نمیرود. من اینقدر وابسته ام که همسرک با آن همه هوش و زکاوت و ... این بار به خاطر کار نکردنهای من پیش دوستش خجالت زده شده از بس سراغ مترجم و فلان نرم افزار رو بلدی و غیره گرفته. خجالت کشیدم اما من حاضر هر چه لازم است پول بدهم اما کسی این کارها را انجام بدهد من نجات پیدا کنم.

من اینقدر وابسته ام که حالا که همسر طفلک به خاطر من شب قبل بیدار مانده و راهکاری پیدا کرده منه بی انگیزه فلج شده ام از ادامه کار. چرا اینقدر وابسته ام؟ چرا از درس متنفر شدم؟ چرا ...



+نظرات بعدن تایید خواهد شد

من که مثل تو نیستم!!!

خیلی اتفاقی دیدم جوراب همسرک پاره است. خودش هم ندیده بود.

گفتم: " ناراحت نباش روز مرد برات یک جفت جوراب میخرم"

میگه: "نیست من روز زن بهت کادو دادم؟" (نویسنده هیچ کادویی به این مناسبت دریافت نکرده)

میگم: "همین دیگه!! من میخوام مثل تو نباشم" :دی



+ شواهد گویای اینست قرار شده هدیه چند مناسبت یکجا تقدیم گردد. ؛)

شهر را آذین بسته ام

ارکان اصلی خانه در راهند و من از خوشحالی آمدنشان لبریز. وقتی هستند سر و صدایشان حواسم را پرت میکند و وقتی نیستند هوای نبودنشان. امروز فهمیدم باشند و سر و صدا باشد و هر از گاهی من غر بزنم صدا را کم کنید درس دارم خیلی بهتر است تا نباشند و کاری از پیش نرود