هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

کاش بمانم

اپیزد اول: قلم، سکوت، من، یک دنیا فکر و کاغذی به سپیدی برف

اپیزد دوم: [یک ساعت بعد] قلم، سکوت، من، یک دنیا فکر و کاغذی که هنوز به سپیدی برف است

اپیزد سوم: همسرک میگوید یعنی از آن روز هیچ جایی ننوشتی؟ و من در دل افسوس تمام جملات نوشته نشده ام را میخورم

اپیزد چهارم: زاد روزم میرسد. خسته سفرم و باز هم دلم نوشتن میخواهد

اپیزد پنجم: فردای زاد روزم است. مینویسم. خوب نیست و بلاگ اسکای هم روی اعصاب است

اپیزد ششم: اولین سالگرد یکی شدنمان است و خبر خوشی که بهمراه دارد. این بار قاطعانه میخواهم که بنویسم


خواستم آخری و دائمی باشد؛ بعد از آن همه اسباب کشی های پی در پی. دوستش دارم خیلی زیاد، هشت بهشتم را دوست دارم، خیلی خیلی زیاد. تنها اینجا نوشته میشدند حرفهایی که هیچ جا نه نوشته میشد نه گفته میشد. اینجا امید لحظه های تنهایی و سکوتم بود وقتی دیگر کلامی قدرت خروج از دهانم نداشت. وقنی خیلی احساساتی بودم (غمگیم یا خیلی شاد یا پر از شکوه). وقتی با خدا حرف میزدم. وقتی.....

اینجا خانه آخر من بود. هنوز هم دلم میخواهد که باشد اما گاهی باید گذشت از آنچه دوست داری برای آنچه که دوست تر میداری و میمیری. همسرک دلش راضی به دنیای مجازی نیست. در این مدت بارها در خیالم برای اینجا نوشتم. حتی چند بار متن خداحافظی را تایپ هم کردم اما هنوز هم ته دلم امیدوار بودم و هستم که روزی دل همسرک راضیِ راضی شود و من دوباره بنویسم.


+ منو باش که این روزا هی منتظرم که یکی نظر بزاره برام نگو که نظرات همه پستها بسته شده بوده :( البته از طریق تماس با من هم میتونید خصوصی برام بنویسید