گاهی یک اتفاق خیلی کوچک گند میزند به حس و حال و روزت. یک اتفاق شاید جزئی که برای شما تابو است. که شما را بد به هم میریزد و حالا هرچه تلاش میکنی که تمرکز کنی و آرام باشی نمیشود که نمیشود.
وقتهایی که خانه خیلی کار دارد، من با خانه نهایت همکاری را میکنم اما الان که من فرصت سر خاراندن ندارم، خانه اصلا با من همکاری نمیکند. تازه این روزها، آلودگی هوا هم همدستش شده و دوتایی همه چیز را کثیف کردهاند و کف خانه که راه میروم پاهایم سیاه میشود.
یکی از فانتزیهایم اینست که برای وقتهای ضروری و پر مشغلهگی مثل چهار دست سبز و خوشگل کارتون هاج، دوتا دست اضافه داشته باشم؛ یاحتی دستهای پرتوان کاراگاه گجت که حالتهای مختلفی داشت :)
از صبح یک نفس کار کردم. شاید برای هیچ کاری اینقدر جدی و محکم زمان نگذاشته ام. با خودم عهد کردم بعد از دریافت حق الزحمه چیزی که خیلی دلم بخواهد و مطمئن باشم کسی برای خریدنش برایم هزینه نمیکند برای خودم هدیه بخرم.تمام تنم کوفته است و راه زیادی باقی مانده همچنان
غرق میشوم در روزهایی که آنقدر آرامش در وجودم بود که آدمها هم این را به زبان میآوردند که تو آب توی دلت تکان نمیخورد. یادم نیست از شنیدن این حرفها چه حسی داشتم اما فکر میکنم مراقب آن آرامش نبودم. ناخواسته دوستهایی وارد زندگیام شدند که درونیاتم را دچار تنش کردند با رفتارها و حساسیتها صد من یه غازشان و عقده های درونیشان. گاهی خواهرک میگفت این دختره دوست خوبی نیست. اما نمی دانم وابسته اش شده بودم یا میخواستم جمع دوستی مان دچار تنش نشود. هر چه که بود بادست خودم به نابودی قشنگ ترین خصوصیات درونی ام تیشه زدم. به آرامشم به اعتماد به نفسم و افسوس که چقدر دیر فهمیدم....
امروز یک روز تازه است. همه چیز آرام است. در این لحظه فقط یک چیز آرزوی قلبی من است ... این که این ترجمه یک جور معجزه آسایی تمام شود. قرار بود من و همسرک با هم انجامش بدهیم. قرار بود من کمک همسرک باشم نه اینکه تمامش را تنهایی و آن هم با این همه عجله انجام بدهم. دیروز چند بار گفت تا آخر آبان تمام نشود مشکل ایجاد میشود. چندبار خواستم قرار اول مان را یادآوری کنم اما دیدم خسته است. گفتنش تنها نتیجه ای که دارد یک بحث اعصاب خورد کن است. تصمیم قاطع گرفته ام موضوعاتی که باعث بحثهای بی نتیجه و دلخوری بینمان میشود را مطرح نکنم. لحظههای با هم بودنمان آنقدر نیست که با این برخوردها تلخ و خرابش کنم و به شدت احساس غرور میکنم که برخلاف گذشته توانستم صبوری کنم و آرامش خانه را حفظ کنم. حالا من ماندهام و بیشتر 90 صفحه بی زبان که باید 5 روزه تمام شود.
امروز یک روز تازه است. همه چیز آرام است ... و حالا به یک چیز فکر میکنم؛ اینکه این کار را فقط برای سرگرم شدنم قبول کردم نه اینکه تمام لحظه های زندگی ام را تحت تاثیر قرار دهد. به خود آن سالهایم فکر میکنم. به آن همه بی خیالی که امروز انگار افسانه ای است که وقت فشارهای کاری و زندگی بتوانم در درون آرام باشم و برقرار.
امروز یک روز تازه است ... و با همه استرس کار دلم پر از شادی است، پر از امید به زندگی، پر از عشق که قطعا خدا هدیه کرده است به دل ترسیده ام. امروز یک روز تازه است
غ ـزلواره:
+ سالهاست به دنبال آن بی خیالی گمشده ام میگردم. یا رب سببی ساز...
+ تصمیم دارم فراموش کنم آن آدمهای منفی زندگی ام را. اما حیف که حافظه ام زیادی خوب است :))
+ تغییر وضعیت ام از استرس وحشتناک به آرامشی شیرین اندازه یک جمله ترجمه و اندازه کمک همسرک به من بود.
یک نکته روانشناسی:
زمانی به دکترم از استرس شکایت کردم و او برایم تشریح کرد که همه استرسها کاذب نیستند. یک جاهایی استرسها سالم هستند و باید باشند. بودنشان باعث تلاش و پیشرفت و حرکتمان میشود و نبودشان باعث بی انگیزگی. کار را که شروع کردم آن استرس کاذب وحشیانه از بین رفت. مابقی استرس عادی و طبیعی محرک کار است.