هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

73: آرزو

هنوز 48 ساعت نشده بود که احساس میکردم دوباره حس زندگی برگشته که باز از ساعت ده اضطرابها برگشته.  دلم خیلی گرفته و خسته ام از این نوسانات خلقی ولی باید یک مدت دیگ تحمل کنم تا بگذره. امروز چهارمین روزی هستش که داروی قبلی 1/4 شده و روز دوشنبه برای همیشه از زندگیم حذف میه. قطعا اثرات همین تغییر دوز هست که داره اذیت میکنه. وقتی از ترکستان برگشتم پوست صورت و دستهام خیلی تیره شده بود. به نظرم فقط چون خوب نبودم. حالا رنگ صورتم برگشته اما دستهام همچنان سیاه و داغونه.

امروز همه خونه باباجون هستن و من با اینکه خیلی تو شلوغی راحت نیستم مثل قبلترها ولی ترجیحم این بود به جای اینکه تنها تو خونه بشینم، الان توی اون جمع باشم. اگرچه هیچ علاقه ای به دیدن زنِ دایی با اون رفتار سخیفش تو شب یلدا ندارم ولی تحملش قطعا به دیدن اون همه آدم دیگه ای که دوستشون دارم می ارزید.

این روزا غروب که میشه انگار غم عالم روی قلبم نشسته و از اینکه تو خونه خودمون باشم، دلم میگیره. عصر که میشه دلم تو کارگاه با صفای خواهرکِ که این روزا به خاطر شبوها و زنبقها و شکوفه های سیب خودِ خودِ بهشته.

خیلی دلم میخواد سریع از این برهه زندگی رد بشم و برسم به روزایی که دیگه مثل بقیه آدما عادی زندگی کنم. شاید حتی کمی کثیف :) 



+ پنجره رو باز کردم، مگس اومده تو خونه :)) ماهک با همین یه اتفاق اینقدر جیغ زد و خوشحالی کرد که من درگیرم که بیرونش کنم. کاش یک روزی بتونم همینقدر برای چیزای کوچک و کم اهمیت خوشحالی کنم و باهاشون خوش بگذرونم. اینقدر خندیده که میگه چقدر خوب شد پنجره رو باز کردی


توصیه اکید دارم کسایی که وسواس دارن، یا حتی یه ذره‌ای ته مایه داشتنش رو دارند، ادامه مطلب رو نخونند

 

 آرزوی اون روزی رو دارم که همیشه انبوهی لباس و ملافه نشسته نداشته باشم که این روزا دیگه خسته ام از شستن شون. لعنتی ها تموم نمیشن.

 آرزوی اون روزی رو دارم که با فاصله کم از چیزهایی که فکر میکنم بگذرم و نگران نباشم که بهشون خوردم و یقین داشته باشم که هیچ اتفاقی نیفتاده. 

آرزوی اون روزی رو دارم که بدون دغدغه بتونم تو سفر و در موقع ضرورت از دستشویی های عمومی استفاده کنم بدون اینکه نگران باشم یا فکر کنم با رفتن اونجا کلا کثیفم

آرزوی اون روزی رو دارم که راحت روی فرش خونه دراز بکشم و نگران نباشم که سرم رو روی زمین گذاشتم یا رو بالش دیگران

آرزوی اون لحظه ای رو دارم که با لباس خونه بتونم همسر رو که با لباس بیرون آماده رفتن شده یا برگشته رو بغل بگیرم

آرزوی  اون روزی رو دارم که بتونم بدون دلواپسی با لباس خونه خانوادمو بغل کنم

آرزوی روزی رو دارم که بتونم یک بار دیگه سرمو بزارم رو پای مامانم بدون اینکه نگران تمیزی باشم (واقعا چه لذتهایی رو از دست دادم این سالها)

آرزوی اون لحظه ای رو دارم که دیگه برای اومدن خریدها تو خونه نگران نباشم که وای باز هم چیزای کثیف اومده که باید بشورم و مبادا به لباسهام بخورن

آرزوی اون روزی رو دارم که لباس روی بند باشه و من دیگه نگران نباشم کسی به لباسها بخوره

آرزوی اون روزی رو دارم که برم بیرون، دستمو به دسته درها بزنم، با آدما دست بدم و کارت بکشم و خرید کنم و فکر نکنم دستم کثیف و با همون دست موهامو مرتب کنم. یا حتی چیزی بخورم

آرزوی اون روزی رو دارم که بدون دستکش رانندگی کنم و دستمو به کلید و سوییچ بزنم و احساس تمیزی داشته باشم

آرزوی اون روی رو دارم که اجازه بدم ماهک خودش در ماشین رو باز کنه و ببنده و من همه چیز رو تمیز بدونم

آرزوی اون روزی رو دارم که با بهترین لباس یا کیفم برم بیرون و یک لحظه ام به ذهنم خطور نکنه که شاید باید موقع برگشت همه رو بشورم . چون این موضوع باعث شده کیفهام   به جز یکی دوتاش که قابل شستنه و بعضی لباسهام کلا بمونه تو کمد 

آرزوی اون روزی رو دارم که دستهام دوباره خوشگل و نرم باشه و خجالت نکشم بقیه چشمشون به دستهام بیفته

آرزوی اون روزی رو دارم که برم بیرون و اینقدر دنبال تمیزی نباشم فقط خوش بگذرونم

آرزوی اون روزی رو دارم که ماهک بره بیرون حتی بیرون بره سرویس و من نگران هیچی نباشم

آرزوی اون روزی رو دارم که نهایتِ نهایت روزی یکبار در صورت ضرورت لباسشویی روشن بشه

آرزو دارم دستامو بشورم و شک نکنم که مایع زدم

آرزو دارم وقتی میخوام لباس پهن کنم شک نکنم که شوینده زدم یا نه؟

آرزو دارم فقط زنده گی کنم

آره آرزوی خیلی چیزا دارم. خیلی چیزا.....

 (بخشی از این مرض رو از زمان کرونا مبتلا شدم و نگن چقدر لعنتی و عذاب آورند)


کاش الان خونه باباجون بودم :|

نظرات 5 + ارسال نظر
قره بالا سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 00:55

عزیزم
چقدر غصه خوردم از خوندنش
واقعا عذاب زیادی رو متحمل شدی
برات کلییییی حال خوب آرزو میکنم
با تمام وجودم

عزیز دلی
مرسی از همه آرزوهای خوبت

لی لی یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 ساعت 12:56 http://lilihozaklili.blogfa.com/

برات آرزو میکنم زودتر تمام این آرزوهات برآورده بشن و بری مرحله بعد

آمین لی لی قشنگم

گیل‌پیشی جمعه 31 فروردین 1403 ساعت 22:23 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام غزل جان. این نوسانات در مسیر بهبود طبیعیه.
فکر و غصه چیزی رو نکن. استرس بخاطر فشارهای روحی زیاد هست.

سلام گیلی جان
بله طبیعیه
خوبیش اینه که مطمئنم تموم میشه و تحملش ساده تر

روبی جمعه 31 فروردین 1403 ساعت 21:37

آبگینه جمعه 31 فروردین 1403 ساعت 19:43

سلام غزل جان خوبی؟ ماهک جون خوبه؟
مطمئنم این روزا میگذره و تمام اون چیزایی که نوشتی آرزو داری میشه روزمره عادی زندگیت

سلام آبگینه جان
شکر خدا خیلی بهتر از ماه اسفند هستم
اونم خوبه اگر نبود من کلا نمیدونم چی میشدم
الهیخدا از زبونت بشنوه
تو و گل پسرات خوبید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد