هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

پاشو بگو میتونم

اگه تووی سرت تو یه هدف داری

اگه یه مروارید تووی صدف داری

داد بزن بگو میتونم، آره

داد بزن بگو میتونم، میتونم

اگه نمیخوای از هدف عقب باشی

برو طرفشو اصلا نترس داشی

داد بزن بگو میتونم، آهان

آره، داد بزن بگو میتونم

اگه قدم هاش سخته

سره رات سد بسته

واسه همه همونه

پس نگیر بهونه

نگو دیره، نگو دیره

پاشو بگو میتونم

باخت معنی نداره من میبرم

 

 


دوشنبه

تلاش میکنم سرپا باشم. قوی باشم. اما سخت میگذره. یه روزایی خیلی خیلی سخت میگذره مثل امروز. پنیک... و از پا در میام. شاید در ظاهر چیز خاصی به نظر نیاد اما فشار روانی که تحمل میکنم خیلی بالاست. 

قول داده بودم ماهک رو ببریم سخره نوردی اما اینقدر بهم ریخته بودم که همسر گفت بزار مامان بهتر بشه بعد بریم. طفلکم صبر نداشت. گفت دوتایی بریم ولی من خیلی دوست داشتم همراهشون برم. پیشنهاد کارتون  Inside out رو دادم که دوتایی ببینیم و قبول کرد. چقدر نیاز داشتم دوباره ببینمش و ماهک هم دوستش داشت هم عاشقه اینه که با هم کارتون ببینیم. بعدش حین درد و دلهای خواهرک که کلی غصه اشو خوردم، باهاش بازی کردم. بعد کنارش نشستم برای تمرین موسیقی و بعد هم ازم خواست موزیک بزارم برقصیم و دوست داره رقص یادش بدم.

موقع شام محکم بغلم کرده و میگه : " عاشقتم مرسی که امروز خیلی برام وقت گذاشتی" و بعدِ یک روز پر فشار چقدر حالمو خوب کرد حرفش.چون دلم سوخته بود که قول دادم اما نشد ببریمش بیرون


صبح به همسر گفتم: " با خوردن قرصای جدید اشتهام خیلی کم شده. فقط گاهی دلم شکلات تلخ میخواد. دیروز شکلاتی که به ماهک دادی نصفشو خورد و هر چی گفتم خودت بخور گفت: "نه تو دلت شکلات میخواست بخور". وقتی از حمام اومدم بیرون همسر نبود اما خریدای شکلات و خوراکی مدرسه، نشون از اهمیت خواسته منو ماهک برای همسر داشت


همسر این روزا بی قید و شرط و با صبوری تمام کنارمه نمیدونم چطور ازش تشکر کنم و دخترقشنگ و مهربونم با همه کوچیک بودنش سعی میکنه درکم کنه. مثل این که گریه نکرد برای سخره نوردی و قبول کرد باهاش کارتون ببینم و بازی کنم


سه شنبه:

من اینجا توی این غربت دوستای کم و عزیزی دارم که مثل مروارید تو صدف دلم از لطف و محبتشون مراقبت می کنم. گاهی که حس می کنم کم آوردم و دیگه نمی تونم دیدن هر از گاهی و حتی نیم ساعته پری و خواهرش اندازه رسوندن بچه ها به مدرسه حس عمیقی از خوشبختی بهم میده. منی که صبح مستاصل و مضطرب بودم در مقابل ماهک که میگفت امروز دلم نمی خواد برم مدرسه، همین که پری فهمید نرفتم گفت میام دنبالت (کلاس بچه اون دیرتر از تایم ماهک شروع میشه) و بالاخره ماهک راضی شد آماده بشه و بره. راضی شدن ماهک در مقابل منی که احساس عجز داشتم حالم رو بهتر کرد. اما نمی تونم بگم با دیدن پری و خواهر چقدر غرق در حس خوشبختی شدم از داشتن دوستی اینقدر مهربون و پر از لطف. تنها چیزی که این وسط اذیتم میکنه اینه که همسر پری با همسر، ناراحتی بینشون پیش اومده که خوب حق با همسر هستش و همش نگرانم این اختلاف روی رابطه من و پری تاثیر بزاره. البته تا الان که نداشته. نه من به روی خودم آوردم نه پری و یک جوری رفتار کردیم انگار نه انگار. امیدوارم اون مسئله هم یا حال بشه یا کلا همسر پری مثل همسر من ارزش این دوستی رو بدونه و بزاره خودمون برای رابطه مون تصمیم بگیریم. البته که ظاهرن این ارزش رو قایل شده

پری یک جوری  بی شیله پیله و رو راست هست مثل خودم که چند وقت پیش می گفت من و خواهرم میگیم اگر ما یک همزاد داشته باشیم تو دنیا اون غزل هستش :))

امروز با همه سختی هایی که این روزا باهاشون دست و پنجه نرم میکنم تا از این بحران عبور کنم، از صمیم قلبم در این لحظه احساس خوشبختی دارم


غ‌زل‌وار:


+ این شعر کامیار خوراک این روزای منه + آهنگ سلام سوگند. نباید کوتاه بیام


+ میخونمتون ولی اونقدری سر حال نیستم که کامنت بزارم. فقط منتظرم تاثیر داروی قبلی از بین بره و این داروهای جدید اثر خوبشون رو بزارن. خیلی خسته ام از این وضعیت

نظرات 2 + ارسال نظر
samar جمعه 14 اردیبهشت 1403 ساعت 19:31 https://glassbubbles.blogsky.com/

چندتا نعمت خیلی بزرگ داری که واقعا شبیه که نه خود معجزه هستن و باعث میشن میزان تاب آوری بره بالا, معمولا توی شرایطی که تعادل آدم بهم میخوره همه فرار رو ترجیح میدن و سریع میرن و خودشون رو درگیر نشون میدن این خیلی خوبه که یه گروه حمایتی قوی داری
من که می خونمت تغییرات مثبت و بهتر شدن تدریجیت رو میبینم غزل برو جلو که خیلی خوب داری از پسش برمیای

ئقیقا همینه خود معجزه است
تازه از مامان نگفتم که چطور پشت منه و هر جایی میفتم تو غمِ شستن های اضافه کلی حرف قشنگ میزنه که شستی که شستی. باید صبور باشی تا بگذره و رها بشی
راست میگی خیلی ها سریع فرار میکنند.
مرسی از حمایتی که با حرفهات و کامنت هات بهم تزریق میکنی
ممنون که هستی
من یک گروه حمایتی معجزه هم اینجا دارم

فرزانه سه‌شنبه 11 اردیبهشت 1403 ساعت 10:42

جونم به ماهک
چقدر این دختر فهمیده ست واقعا
الهی که زودتر حالت بهتر بشه غزل جان

مرسی فرزانه جان
واقعا منم وقتی از رزا مینویسی کلی ذوق میکنم که اینقدر درک میکنند ما رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد