هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

زندگی را نفس کشیدن

با همه کم خوابیهایم روز احساس عالی داشتم. نه این که کسی بهم خس خوب بده. خودم عالی بودم. خیسی بارون، طراوت و تازگی هوا و خنکای پاییز دیوانه وار چنان خوش احوالت می کنند که نمیتوانی خوب نباشی.

این بخش از پاییز، این نقطه از زندگی، این لحظه از سی و چند سالگی عجیب شیرین اند


+ امروز در مورد هیچ کس نشخوار فکری نداشتم. از همه سپاس گزار بودم و سبک بال روزگار میگذرانن


+ چقدر ios13.1.3 حس خوبی برایم به ارمغان آورده

دیوانه ای در قفس زندگی

دوباره همان سندروم معروف و رفتارهایی غیرنرمال!!!!

و طفلک ماه اک ام :(((

قرص آهن ام تمام شده و سرم دردناک است

از ساعت 9:20 تلاش کردم برای خواباندن ماه اکی که ظهر هم پلک بر هم نزده بود و به بی اعصابی دیروز دامن زده بود. رسما اعصاب هیچ چیز را نداشتم. فقط میخواستم بخوابد تا جمع و جور کنم و بخوابم

بعد از یک ساعت و نیم تلاش بالاخره خوابید اما من را هم خواباند و همه کارها ماند؛ میز غذای جمع نشده. غذای روی میز؛  ریخت و پاش های آشپزی سرعتی و هر آنچه یک روزه خانه مرتب را بهم میریزد

زمان آمدن همسر روی تخت بیدار شدم اما توان هیچ حرکتی نداشتم

حالا اما یک ساعت و نیم است که بیدارم. بخشی از حافظه گوشی را خالی کرده ام  بلکه آپدیت شود و اینقدر موقع اتصال به شارژر پیغام "this accessory may not be supported" ندهد و من را از شارژ نشدن نترساند اما په آپدیتی؟!!!!! زده یک روز طول می کشد. مگر داریم؟ مگر می شود؟؟!

ظرفهای تمیز را از ماشین به کابینت ها انتقال داده ام. اگر تنم یاری کند ظرف های کثیف را داخل ماشین جا بدهم، مسواک بزنم و شاید کمی اسباب بازیهای ماه اک را هم جمع کنم و بخوابم

فردا روز تازه ای است قطعا حالم بهتر خواهد بود



چله طور:

دیشب وقتی مدارک پزشکی را جمع کردم و فقط فاکتور کم قیمت داروخانه را پیدا نکردم و همسر گفت اینها همه از بی نظمی است چنان برافروخته شدم که گفتم: "یک بار دیگر به من انگ بی نظمی بزنی؛ بی نظمی واقعی را خواهی دید"

حرفم را زده بودم اما ذهنم میل شدیدی به مرور و نشخوار حرفی که شنیده بودم و سرزنش درونی همسر داشت. هنوز شروع نکرده بود که گفتم" در عوض وقتی از راه می رسد با همه خستگی هایش لبخند میزند و با روی باز پا به خانه می گذارد" با اینکه کل دیروز عصبی بودم اما گفتن همین جمله به خودم هم ذهنم دست از سرزنش همسر برداشت هم حال خودم بهتر شد.


+ به نظرشما چله را چطور برگزار کنیم. من اعلام کردم اما حالا در نحوه برگزاری اش مانده ام چه کنم؟!

چله و نظرسنجی

این روزها که نشخوارهای فکری ام زیاد شده و بخشی از این نشخوارها به انتقادهای ذهنی و کلامی من به عزیزانم ختم می شود؛ تصمیم گرفته ام چله بگیرم

چله این که به محض خطور کردن یک فکر منفی نسبت به هر فردی بلافاصله یک یا دو ویژگی مثبت یا محبت ها یا کارهای خوبش را به خودم یادآور شوم و جایگزین فکرهای منفی کنم

شاید در کنارش بشه در مورد موقعیت ها و مشکلات هم میشه یک چنین برنامه ای داشت


این پیشنهاد من و چیزی هست که برای خودم در تظر گرفته بودم اما فکر کردم اگر تنها باشم نتونم چله بگیرم. گفتم گروهی باشه و بهم گزارش بدیم شاید هم مصمم تر باشیم هم خوشحال تر. حالا شما دوستهای عزیزی که دوست دارید توی این چله باشید اگر نظری دارید بفرمایید تا با همفکری هم یک کار اساسی برای خودمون و حذف نشخوارهای فکریمون  و شاد زندگی کردن؛ بکنیم

چله

تصمیم دارم چله بگیرم

چله برای ایجاد یک عادت خوب که منفی بافی های ذهنم رو کاهش بده

به همسر گفتم که همراهم باشه که نیمه راه چله رو رها نکنم

اگر کسی دوست داره چله بگیره اعلام کنه تا بگم چه تمرینی برای خودم در نظر گرفتم 

اونوقت بهم گزارش کار بدیم که انرژی بگیریم برای ادامه ...

پاپاراتزی

+ چقدر راضی و خرسندم از خودم به خاطر تغییرات اساسی که در خونه ایجاد کردم و از اون اساسی تر تغییراتی که در نحوه خانه داری خودم ایجاد کردم. تازه فهمیدم مقید بودن به اینکه هر چیزی رو در اولین فرصت سر جای خودش بزارم تا چه اندازه مفید و موثر هستش توی نظم دائمی خونه

از طرفی بعضی وسایل ریز مثل گل سرهای ماه که جای درستی براشون در نظر نگرفته بودم و هر کدومش یک جا بود؛ با وجود ریز بودنشون خیلی توی بی نظمی تاثیر داشتن و البته تو خونه من همین وسایل کوچولو که نتونسته بودم تصمیم بگیرم کجا باشند عامل بی نظمی بودند روی کابینت ها. 

وقتی قرار شد مادر همسر مهمون خونه مون بشه برام خیلی مهم بود که غیر از تمیز بودن خونه؛ هر وسیله ای جای خودش رو پیدا کرده باشه و در رسیدن به این هدف از نظر خودم عالی عمل کردم. حالا چند روز از اومدن و رفتنشون گذشته اما خونه پر از انرژی خوبه و بهم ریختگی ها خیلی جزیی

زنده باد خودم.


+ از یکشنبه با شوک اومدن مهمون دوباره در آخر این هفته چشمه ذوق و خوشحالی ام از اومدن پدر مادر همسر و پذیرایی قشنگمون و اینکه خونه رسما برق می زد خشک شد و نتونستم از حال خوش اون دو روز تعریف کنم. نمیتونم بگم تا چه اندازه لذت بردم از حضورشون. البته شوک اومدن مهمونهای جدید هم یک روزه از بین رفتن ولی به دلیل حساسیتها هر چقدر به اومدنشون نزدیک میشم استرس بیشتری میگیرم


+ از شارمین می پرسم این که رفت و آمدهای راه دور برنامه ام رو بهم میریزه (از چند روز قبلش استرس اومدنشون یا رفتنمون و کار کار و چند روز بعد از رفتنشون یا برگشتن مون که باید خونه رو جمع کنم) و من نمیتونم یک برنامه منظم داشته باشم  و حتی جدول برنامه هام تیک نخورده میمونه؛ بهانه است؟ و او میگه بهانه نیست. شاید ....

و همین جمله "بهانه نیست" یک دنیا آرومم می کنه



+ مادر همسر به جز کادوهای تولد ماه اک یک تابه سایز ٣٢ برامون هدیه آورده. دیشب توش خاگینه درست کردم و نمیتونم بگم چقدر خوشحال و خرسندم از داشتن اش و دلم میخواد مادر همسر رو برای داشتنش بچلونم:)))


+ از اونجایی که مهمونای این هفته به برنداشتن اسباب بازیهای ماه اک و دادن همه اونها بعش اعتقادی ندارن!!! برای مراقبت از خودم تو روزای مهمونداری و بعدش، حجم بزرگی از اسباب بازیهای ماه اک رو جمع کردم که نه حرص بخورم چرا همه رو برداشتن نه مثل تیرماه دو روز اسباب بازی نشورم


+ آهنگ های زومبا داره پخش میشه. رسیده به پاپاراتزی. ماه اک باهاش میرقصه و تکرار میکنه

موزیک که تمام میشه ماه اک با عجله میدوه سمت من و هی میگه پاپاریتی

وقتی ازش میپرسم چی؟؟؟ لباشو جمع میکنه که نخنده و با خجالت یه لبخند زیرزیرکی می گه پاپاریتی

اونوقت میرم سمتش و محکم میچلونمش که اینقدر باهوشه



+ از یکشنبه شب زورش رسیده در یخچالو باز کنه

بعد جا میوه ای رو باز میکنه و میگه کُمَ کن. چیزی نداره :)))


+ بعد ازظهر نظرات رو تایید میکنم


+ برای بلاگ اسکای متاسفم به به حریم نویسنده ها تجاوز کرده و وسط پست آخر تبلیغاتش رو که آدم رغبت نمیکنه حتی بازشون کنه اضافه کرده.