هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

پاپاراتزی

+ چقدر راضی و خرسندم از خودم به خاطر تغییرات اساسی که در خونه ایجاد کردم و از اون اساسی تر تغییراتی که در نحوه خانه داری خودم ایجاد کردم. تازه فهمیدم مقید بودن به اینکه هر چیزی رو در اولین فرصت سر جای خودش بزارم تا چه اندازه مفید و موثر هستش توی نظم دائمی خونه

از طرفی بعضی وسایل ریز مثل گل سرهای ماه که جای درستی براشون در نظر نگرفته بودم و هر کدومش یک جا بود؛ با وجود ریز بودنشون خیلی توی بی نظمی تاثیر داشتن و البته تو خونه من همین وسایل کوچولو که نتونسته بودم تصمیم بگیرم کجا باشند عامل بی نظمی بودند روی کابینت ها. 

وقتی قرار شد مادر همسر مهمون خونه مون بشه برام خیلی مهم بود که غیر از تمیز بودن خونه؛ هر وسیله ای جای خودش رو پیدا کرده باشه و در رسیدن به این هدف از نظر خودم عالی عمل کردم. حالا چند روز از اومدن و رفتنشون گذشته اما خونه پر از انرژی خوبه و بهم ریختگی ها خیلی جزیی

زنده باد خودم.


+ از یکشنبه با شوک اومدن مهمون دوباره در آخر این هفته چشمه ذوق و خوشحالی ام از اومدن پدر مادر همسر و پذیرایی قشنگمون و اینکه خونه رسما برق می زد خشک شد و نتونستم از حال خوش اون دو روز تعریف کنم. نمیتونم بگم تا چه اندازه لذت بردم از حضورشون. البته شوک اومدن مهمونهای جدید هم یک روزه از بین رفتن ولی به دلیل حساسیتها هر چقدر به اومدنشون نزدیک میشم استرس بیشتری میگیرم


+ از شارمین می پرسم این که رفت و آمدهای راه دور برنامه ام رو بهم میریزه (از چند روز قبلش استرس اومدنشون یا رفتنمون و کار کار و چند روز بعد از رفتنشون یا برگشتن مون که باید خونه رو جمع کنم) و من نمیتونم یک برنامه منظم داشته باشم  و حتی جدول برنامه هام تیک نخورده میمونه؛ بهانه است؟ و او میگه بهانه نیست. شاید ....

و همین جمله "بهانه نیست" یک دنیا آرومم می کنه



+ مادر همسر به جز کادوهای تولد ماه اک یک تابه سایز ٣٢ برامون هدیه آورده. دیشب توش خاگینه درست کردم و نمیتونم بگم چقدر خوشحال و خرسندم از داشتن اش و دلم میخواد مادر همسر رو برای داشتنش بچلونم:)))


+ از اونجایی که مهمونای این هفته به برنداشتن اسباب بازیهای ماه اک و دادن همه اونها بعش اعتقادی ندارن!!! برای مراقبت از خودم تو روزای مهمونداری و بعدش، حجم بزرگی از اسباب بازیهای ماه اک رو جمع کردم که نه حرص بخورم چرا همه رو برداشتن نه مثل تیرماه دو روز اسباب بازی نشورم


+ آهنگ های زومبا داره پخش میشه. رسیده به پاپاراتزی. ماه اک باهاش میرقصه و تکرار میکنه

موزیک که تمام میشه ماه اک با عجله میدوه سمت من و هی میگه پاپاریتی

وقتی ازش میپرسم چی؟؟؟ لباشو جمع میکنه که نخنده و با خجالت یه لبخند زیرزیرکی می گه پاپاریتی

اونوقت میرم سمتش و محکم میچلونمش که اینقدر باهوشه



+ از یکشنبه شب زورش رسیده در یخچالو باز کنه

بعد جا میوه ای رو باز میکنه و میگه کُمَ کن. چیزی نداره :)))


+ بعد ازظهر نظرات رو تایید میکنم


+ برای بلاگ اسکای متاسفم به به حریم نویسنده ها تجاوز کرده و وسط پست آخر تبلیغاتش رو که آدم رغبت نمیکنه حتی بازشون کنه اضافه کرده. 

نظرات 2 + ارسال نظر
فرزانه پنج‌شنبه 25 مهر 1398 ساعت 09:25 http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

خدا رو شکر که هم خونه سر و سامان گرفته و هم میزبانی خانواده همسر حسابی خوش گذشته
انشالله که میزبانی خانواده خودت هم به خوبی پیش بره غزل جان
عجب جیگری شده این ماه اک
حسابی بچلونش

واقعا شکر خدا
خیلی دو روز خوبی بود
خیلی بلا شده

شارمین چهارشنبه 24 مهر 1398 ساعت 18:11 http://behappy.blog.ir

سلام خانوم خرسند
اون نکته اول رو منم چتد وقتیه کشف کردم

شارمین چقد دلش میخواد یه بعد از ظهر تا شب بشینه ور دلت کلی با هم حرف بزنید یه صبح تا شب هم ماهک رو بذاری پیشش خودت بری ماهک هم هی چه چه بزنه براش
هر بار ماه رو میچلونی یه بارم از طرف من بچلون. یادته چقد صبوری کردم تا به سنی رسید که بشه چلوندش؟!

سلام دوست خانم خرسند
نکته ای به شدت تاثیر گذاره

ولی با این وضعی که ما پیش میریم فقط من حرف میزنم


آره یادمه اینقدر میچسبه بچلونیش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد