هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

و تنها او نگهدارنده است

همه چیز در کسری از ثانیه اتفاق افتاد. اینقدر سریع که فقط بازم بود مستقیم رفتیم تو گارد ریل و بعد از چند ثانیه ماشین درست به موازات گارد ریل با فاصله ای حدود ٣٠ -٤٠ سانت متوقف شد. هنوز نمیدونستم دقیقا چه اتفاقی افتاده. تنها چیزی که برام مهم بود ماهک بود چون همسر رو میدیدم که سالمه. وقتی صورتم رو برگردوندم و ماهک رو ندیدم؛ با اینکه شیشه های ماشین سالم بود یک آن خیلی ترسیدم از اینکه ماهک پرت شده باشه. طفلک صداش در نیومد تا وقتی که کت همسر رو که روی صندلی آویز بود از روی صورتش برداشتم. اونم تو شوک بود و همین که چشمش به من افتاد زد زیر گریه. همه چیز عین یک معجزه بود.  

ادامه مطلب ...

هر چی بیشتر میگذره بیشتر متوجه میشم آرامشم بعد از اون تصادف وحشتناک، فقط تاثیر داروهایی بوده که برای درمان میگرن میخورم. هر بار زمان داروهام دیر میشه و پر میشم از استرس. هر بار بی دلیل پر از بغض میشم؛ می بینم که اینها از شوک تصادفه و خدا رو شکر میکنم که بعد از اون اتفاق، آروم بودم و تونستم ماهک مون رو آروم کنم و به خوبی مراقبت کنم تا برسیم به مقصد.


از تک تک تون ممنون برای مهربونیاتون

من واقعا فرصت نداشتم جواب بدم

ماشین تعمیرگاهه

ترکستان یخ زدیم

به خاطر بارش برف ترکستان، یه بخش از خریدای مهم ام موند :( 

برگشتیم خونه و تا به جمع کردن برسه مهموندار شدم

خسته ام

دلم میخواد مفصل بنویسم :)

دلم میخواد با مامانم حرف بزنم

بگم چی شد

بگم دلم بغلش رو میخواد

اما باید حرف نزنم

هیچی نگم

و آرزوی یغل رو تو دلم نگه دارم

مرگ و زندگی

تمام راه چشمم به کیلومتر و جاده یخ زده و پر از برف بود. دو دقیقه بود که سرم رو انداختم پایین تا جواب پیامک چند ساعت قبل رو بدم که دیدم همسر میگه عه عه و گفتم چی شد گفت سر میخوریم و در کسرى از ثانیه ماشین چرخید و مستقیم رفت تو گارد ریل و دوباره چرخید و  من یا ابولفضل گویان داشتم با خودم فکر کردم همه چیز تمام شد و فقط تلاش میکردم بتونم خودم رو بندازم روی صندلی ماهک که چند دقیقه قبل نذاشته بود کمربندش رو ببندم که با خوردن عقب ماشین توی گارد ریل و چرخش صد و هشتاد درجه ماشین استپ شد و دیدم که هنوز نفس میکشم. سریع چرخیدم که ماه رو بغل کنم که برگشتم و ماهک رو ندیدم. هنوز تو شوک بودم و نمیدونستم چی شده. فقط کم مونده بود سکته کنم از ندیدنش و ترس اینکه بچه ام چه بلایی سرش اومد؟! که متوجه شدم کت همسر که پشت صندلی راننده آویزون بوده افتاده روی صندلی ماهک. نفهمیدم چطور کت رو برداشتم و ماه رو آروم کشیدم تو بغلم که زد زیر گریه. همسر سریع پیاده شد. اومد عقب کنارمون و دوتایی مون رو محکم تو بغلش گرفت. و این یکی از بهترین لحظه های زندگیمون شد. وقتی که ناباورانه و معجزه وار ماشین درست  گوشه سمت راست اتوبان و کنار یک دره هفت هشت متری استپ کرد و از مرگ نجات پیدا کردیم


سه شنبه ٢٢ بهمن

با اینکه سعى مى کنم 

آدم باش

انسان باشم

دوست باشم

مهربون باشم

یه وقتایی نامهربونی  یک سری از آدم ها خیلی دلمو میشکنه

به خواهرک میگم خیلیا جواب خوبیامو اینطوری دادن

در حالیکه هیچ دلیلی واسه رفتارشون پیدا نمیکنم

خواهرک میگه اینا مربوط به طرحواره هاته

و من :|

دلم گرفته

نفس ندارم از خستگی و کم خوابی

ماه هنوز اینجاها داره شیطنت میکنه و خواب نداره

اینقدر به خاطر برف همسر گفت حالا نمیریم فردا میریم فلان موقع میریم که من تنبل شدم تو انجام کارهام و بستن ساک

نتیجه :

هنوز وسایل ولو روى میز ناهار و جا نگرفتن تو چمدون

بعضی لباسا هنوز خشک نشدن

و ماهک هم زحمت میکشه هر بار یه سری بردنیا روبرمیداره میپوشه


خودکار رو کرده تو سورا زیر شکم نهنگش و میگه باتنکی (بادکنک) درست کردم. ضعف کردم واسه خلاقیتش ولی خسته تر از اونم که حسابی تشویقش کنم. وقتی میگم آفرین دختر خلاق میدوه سمت بقیه ماهیاش و میگه یکی دیگه انتحان کنم و من هلاکم از این دامنه لغت گسترده که هر بار یک چشمه اشو رو میکنه


اینقدر دلم گرفته میخوام برم جایی که به هیچی فکر نکنم و فقط با حس خوب زندگیم زندگی کنم


کاش مامانم بود و ماهک رو مثل روزای اصفهان رفتنی. پیش خودش میخوابوند. حوصله هیچی ندارم از بس خسته ام


اینقدر حالم خرابه که حس می کنم متنفرم از تمام اونایی که این حس رو بهم القا کردن و البته فرد مورد نظر