هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

مرگ و زندگی

تمام راه چشمم به کیلومتر و جاده یخ زده و پر از برف بود. دو دقیقه بود که سرم رو انداختم پایین تا جواب پیامک چند ساعت قبل رو بدم که دیدم همسر میگه عه عه و گفتم چی شد گفت سر میخوریم و در کسرى از ثانیه ماشین چرخید و مستقیم رفت تو گارد ریل و دوباره چرخید و  من یا ابولفضل گویان داشتم با خودم فکر کردم همه چیز تمام شد و فقط تلاش میکردم بتونم خودم رو بندازم روی صندلی ماهک که چند دقیقه قبل نذاشته بود کمربندش رو ببندم که با خوردن عقب ماشین توی گارد ریل و چرخش صد و هشتاد درجه ماشین استپ شد و دیدم که هنوز نفس میکشم. سریع چرخیدم که ماه رو بغل کنم که برگشتم و ماهک رو ندیدم. هنوز تو شوک بودم و نمیدونستم چی شده. فقط کم مونده بود سکته کنم از ندیدنش و ترس اینکه بچه ام چه بلایی سرش اومد؟! که متوجه شدم کت همسر که پشت صندلی راننده آویزون بوده افتاده روی صندلی ماهک. نفهمیدم چطور کت رو برداشتم و ماه رو آروم کشیدم تو بغلم که زد زیر گریه. همسر سریع پیاده شد. اومد عقب کنارمون و دوتایی مون رو محکم تو بغلش گرفت. و این یکی از بهترین لحظه های زندگیمون شد. وقتی که ناباورانه و معجزه وار ماشین درست  گوشه سمت راست اتوبان و کنار یک دره هفت هشت متری استپ کرد و از مرگ نجات پیدا کردیم


سه شنبه ٢٢ بهمن

نظرات 20 + ارسال نظر
لطافت‌ های روح یک خانووم پنج‌شنبه 8 اسفند 1398 ساعت 00:44 http://l-r-y.blogsky.com

وااای

لیلا یکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت 02:51

عزیزززمم چه وحشتناک، خدا رو شکر همه سالمین، شوک تصادف تا چند وقت با آدم میمونه، برف و بارون نمی یاد یه مصیبته وقتی هم می یاد یه مصیبته دیگه

خیلی بد بود
لحظه ای که فکر کنی همه چیز تمام شده
همسر اصلا خوب نیست حال روانش
منم خبر از حالم ندارم چون دارو میخورم
اینا هم حکمت خداست

مرضیه شنبه 26 بهمن 1398 ساعت 19:03 http://because-ramshm.blogfa.com

ای وای خدا رحم کرده
دعای پدر و مادرتون پشت سرتون بوده..... بمیرم چقدر هول کردید.... دقیقا دو سه ماه پیش همچین اتفاقی برای خانواده خاله ام افتاد و اونام صد مرتبه شکر همگی سالم و صحیح بودن فقط ماشین رفت اوراقی...
الهی شکر شکر که سالمید

خیلی مرضیه جان
دقیقا و دعای خیلی های دیگه
خدا نکنه مهربونم
خدا رو هزاران بار شکر که خودشون سالمن
ضرر مالی جبران میشه
بله الهی شکر

م.خ جمعه 25 بهمن 1398 ساعت 13:26

خدارو شکر که حالتون خوبه.

بله شکر خدا

سمانه جمعه 25 بهمن 1398 ساعت 06:55 https://weronika.blogsky.com/

وایییییی چقدر سخت، نفسم بند اومد
الان خوبین؟
انشالله ک خوبین و الهی شکر برای حال خوبتون

الان خوبیم سمانه جان
به خیر گذشت

ویرگول پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 22:48 http://Haroz.mihanblog.com

الهی بمیرم

نزن این حرفو
خدا نکنه

هدیٰ پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 20:26 http://Www.pavements.blogfa.com

غززززززززززل ؟؟؟؟
خوبیــــــــــــــــــــــــــــــن ؟؟؟
یعنی چی؟ چرا اینجوری شد آخه؟ خداروشکر چیزیتون نشد فقط، بقیه‌شم فدای سرت
عزیزم مواظب خودتون باشین خیلی!
هوا و اینا چطوره مگه؟

جاااااااااانم
هدىٰ فکر کردم همه چیز تموم شد و همه مون تمام شدیم
نمیدونم چرا سُر خوردیم. بعد از ما ماشینها با سرعت زیاد از اونجا رد شدن اما کسی سر نخورد
بله فقط خدا رو شکر
ماشین هم فدای سرمون
اینجا برف شدیدی میبارید
البته سمت شمال و شمال غرب
شمال یک متر و سی چهل سانت برف بارید و مسافرها ماشینهاشون زیر برف دفن شده بود بیچاره هایه اضافه تصادفهای زنجیره ای تو جاده
ما خدا یاریمون کردوگرنه نمیدونم چی میشد

آرزو پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 14:28

وای خدا.
خدا هر روز و هر ثانیه داره معجزه هاشو به ما نشون میده.خدا رو شکر که اتفاقی نیفتاد

دقیقا اگر ببینیم متوجه بشیم و درس بگیریم
بله خدا رو شکر

آزاده پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 09:43

الهی هزار مرتبه شکر خدا رو شکر حالتون خوبه

الهی شکر
ممنونم

محدثه پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 01:29

وای خدارحم کرد ... خوندنش هم دلهره اور بود... عزیز دلم ماهک کوچولو چقدر ترسید... همسر که باید مدیریت میکرد و خودت... شکر بخیر گذشت

خیلی خدا رحم کرد
ماهک این روزا زیاد جیغ میزنه فکر کنم واسه اون روزه
همسر کلا سیستمش بهم ریخته طفلی

ترنج پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 00:11

خدا رو شکر که سالمین غزل جون

بله خدا رو شکر ترنج مهربون

رهآ چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 23:30 http://Ra-ha.blog.ir

عزیزم چه لحظه های سختی. خدادرو شکر به خیر گذشت.

خیلییییییی
خدا رو شکر

شکوه چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 22:13

سلام عزیزم خدا را هزاران بار شکر که بخیر گذشت

سلام شکوه جان
واقعا خدا رو شکر

مهدیه چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 21:07

واااااای چه وحشتناک
خدا رو شکر که به خیر گذشت

خیلی بد بود
خدا رو شکر

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 20:01 http://Daroneman.blog.ir

وای خدا چقدر رحم کرد

خیلی بهی عزیز خیلی

آبگینه چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 17:15 http://Abginehman.blogfa.com

غزل
چرا تو این هوا رفتین سفر
خدا رحم کرده
تو رو خدا مراقب باشین

دلتنگی
بله آبگینه جون
چشم

سهیلا چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 17:07 http://Nanehadi.blogsky.com

خدا رو شکر.به خیر گذشت.

بله شکر خدا

بهار چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 16:53 http://Searchofsmile.blog.ir

واااای خدایا چقدر ترسیدین...
خدا رو شکر بخیر گذشته.
خدا همیشه برای هم نگهتون داره

خیلی زیاد
ممنونم بهار عزیز

سحر چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 16:28 http://delgirams.blogfa.com

ای وااااااااای..
خدارو هزار بارشکر که سالمید

بله سحر جان
شکر خدا

شارمین چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 15:56 http://behappy.blog.ir

یا خود خداااا

غ زل جون خدا رو شکر که به خیر گذشته. خیلی وحشتناک بوده. منم یه بار اتفاق مشابهی برام افتاد ولی داخل شهر و وسط خیابون (حدودای خیابون سجاد). دیگه دره و اینا نبود ولی بازم ترسناک بود.

خدا رو شکر سالمید هر سه تایی. حتما صدقه بده

خیلی خیلی
تصادف هر مدلش ترسناکه

بله شکر خدا
دادیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد