هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

همیشه باید گفت خدایا سپاس

حوصله ام بدجور سر رفته. زنگ زدم به همسرک و شروع کردم غر زدن. اون هم میگفت هزار تا کار هست برای انجام دادن. گفتم اینو خودم میدونم فقط بزار کمی غر بزنم و تو گوش کن. بعد از تمام شدن تماس بر اساس قرارداد داخل فکری با خودم چند لینک خبر خوب باز کردم که بخوانم که چشمم افتاد به نوتر بزرگ قرمز رنگ پایین صفحه سایت. "شوک بزرگ فوتبال: مهرداد اولادی درگذشت"

دیدن کلمه ایست قلبی دگرگونم کرد. من در حد یک اسم می‎شناختمش اما خبر مرگ جوانهایی این چنین کم سن و سال و ایست قلبی....

چه مردن آسون و در عین حال بدی

بعد از کمی گریه زاری فهمیدم که این نشانه ای بود برای تادیب من که گاهی زود کم می‎آورم و یادم آمد امروز سپاسگذاریهایم را جا گذاشته‎ام. خدایا سپاس سپاس سپاس برای سلامتی تک تک عزیزانم


+ روحش قرین رحمت

چی بنویسم؟

موندم که من دلم نوشتن میخواد؛ با این همه سوژه چرا هیچ کدوم به دلم نیست که اینجا بنویسم.    آخه از بس این وبلاگستان هم فعالن؟!

هوای خانه

شیرین است راه رفتن در خانه‎ات. خانه‎ای که سالها رویایش را در سر پروراندی و شیرین‎تر از آن اینست که دور خانه بچرخی و از تمیزی‎اش لذت ببری. تمیزی که بعد از 10 روز به مرور اتفاق افتاده. هنوز مانده تا کدبانو شوم اما به مراتب بهتر از قبل شده‎ام. کم کم دارم یاد می‎گیرم مدیریت کردن را بین کارهای خانه و کارهای خارج از کارهای خانه. قبل‎ترها کار نامربوط به کارِ خانه که داشتم؛ کل خانه بهم ریخته و نامرتب می‎ماند تا آن کار من تمام شود. آشپزی را اما مجبور بودم :دی. حالا اما بین کارهای نامربوط به خانه‎داری بلند می‎شوم، چرخی می‎زنم و ریخت و پاشی‎های جزئی را جمع می‎کنم. گاهی سری به آشپزخانه و گاهی گردگیری و جارو

امروز اما فقط یک کار مانده؛ جمع و جور کردن لباسهای کنار اتاق. این یعنی خانه تمیزِ تمیز است و چقدر لذتبخش است وقتی فکر می‎کنم که همه این کارها را من انجام داد‎ه ام. به تنهایی. بدون کمک مامان؛ بدون کمک هیچ کس. آن هم غ ـزلی که کار نمیکرد. دست شستن توی روشوئی که دیروز شستم. گذاشتن ظرف داخل سینکی که دیروز با آن جرم‎گیر ترکیه ای پیشنهادِ مادرشوهر شستم و برق می‎زند و از همه مهم تر پا گذاشتن روی سرامیک هایی که تازه تی کشیده شده اند و تمیزند.



غ ـزل‎وار:

+ هوای ابری بارون زده و آبجوش(نوشیدنی مورد علاقه ام) و کاسه پر از ارده و خانه تمیییز. نعمتی از این بالاتر هم هست؟

+ این پست پیرو پست گلبهار نوشته شد. راستش من هم در کارهای خانه قورباغه ای دارم که بعدن خواهم گفت. :دی

خنکای بهاری

بی‌عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی‌عشق وجود خوب و موزون نشود 
صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بی‌جنبش عشق در مکنون نشود 

                                                                            مولوی



عجب هوای دل‎انگیزی است. لذت نفس کشیدنش مرا به سمت پنجره می‎کشاند. پنجره را که باز میکنم یادم می‎آید بعد از یک هفته امروز با آرامش چشم باز کردم. با یک دنیا حس خوب و بی نظیر

نفس که میکشم، این خنکای سبز بهاری را که مرا می‎برد

به صبح زود پارک ساعی وخامه عسل و نان بربری های سوپریِ سر راهمان

به صبح زودهای پارک ملت، نشستن روی چمن‎ها، دیدن آدمهای پیر و جوان در حین ورزش صبحگاه

به صبح زود تجریش و حلیم داغ

به صبح زود پارک جمشیدیه و سربالایی‎های نفس گیر خوش احساس و آن لاله های رنگ وار رنگ

به صبح زود باغ ونک و حس داشتن خانواده‎ای کوچک و بی همتا

به صبح زود و تمام صبحانه های خوشمزه‎ی سه بهار تکرارنشدنی و پرخاطره و حس بی نظیرِ بودنِ با تو

با اطمینان خاطر

با عشق

با آرااااامــــش

با  همه حس های خوب دنیا

بدون ترس

بدون دلواپسی

بدون نگرانی از آینده

حالا اینجا نشسته ام تنها. در خیال تو نفسم می‎کشم. چه قدر زود دلم تنگ می‎شود؛ همدم لحظه های زندگی‎ام

چه حس قشنگیه

چه حس قشنگیه وقتی بعد از چند روز چمدونهاتو خالی کنی و چشمت بخوره به خریدهایی که با عشق خریدیم یا با عشق بهمون هدیه دادن و لبخندی که همه دنیاتو خنک و شیرین میکنه و سبک میشی، میری رو ابرا



بهشت‎واری:

+ سپاسگذارم برای این همه حس زیبا و بهاری