هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

لیوان مَجِسه

ماهک هر چقدر هم در طول روز از حامی محبت ببینه شبها موقع خواب به ندرت احازه میده بهش نزدیک بشه و با کمترین تماس دست یا صورت همسر جیغ می زنه. سه شب قبل روی تخت خوابیده بودیم و ماهک اومده بود بین ما و چسبیده به من. همینکه همسر بهش نزدیک شد شروع کرد داد و بیداد و تکون خوردن که برو اونطرف. همسر دستش رو انداخته بود دور ماهک و ماهک غر میزد که دستتو بردار. من معمولا دخالتی نمی کنم مگو وقتی ماهک زیادی شلوغ کنه و البته من همسر رو مقصر میدونم و ازش عصبانی میشم. هر چه ماهک گفت دستتو بردار؛ همسر گفت دست من نیست دست مامانِ. یهو ماهک داد زد: "این دست موی زیادی داره این دستِ توعه دست مامان نیست" کم مونده بود از خنده نصف بشم از حرفش


همسر پاستیل خریده بود و من هر بار چندتاشو میدادم به ماهک. چند شب پیش اومده میگه:" مامان میخولی یک خوراکی کوچولو موچولوی خوشمزه به من بدی؟" میگم:"مثلا چی؟" میگه:"از خودت بپرس" :))))


تا دو سه ماه قبل هر موقع ترکی با ماهک حرف میزدم میگفت:"تو اینو نگو. مامانجون میگه" یا تا میگفتم:" قیزی میزی" میگفت:"تو اینو نگو. باباجون میگه". این روزا چون خیلی دلم میخواد ترکی رو یاد بگیرم و ماهک هم بلد باشه و البته از استامبولی بیشتر خوشم میاد یه مدتی هست شبکه های کارتونی سمت ترکیه که کارتونهای زبان اصلی هم میزاره رو براش میگذارم و خودم هم با اینکه تقریبا متوجه نمیشم بیشتر شبکه های ترکیه رو می بینم. (میدونم که با ترکی ترکستان خیلی متفاوت هست). با این اتفاق مقاومت ماهک در مقابل ترکی حرف زدن من شکسته و یه وقتایی که تلاش میکنه در جواب سوالات به زبان ترکی همسر ترکی جواب بده؛ آواهای نامفهوم با یک دنیا لهجه و تلفظ صحیح آواهای مخصوص زبان ترکی تحسین برانگیزه


دو هفته قبل اومده میگه: "مامان خمیر دایی وحید (خمیر رو دایی ش بهش داده) رو بده با هم لیوان مَجِسه بسازیم" ج رو یک جور مثل د گفت یا من اینطور شنیدم!! با تعجب گفتم: "لیوان مدرسه؟" گفت نه لیوانِ مَجِسه خاله" از قشنگیه تلفظش و هیجان گفتن این حرفش قهقه میزدم و می بوسیدمش. میخواست لیوان برجسته ای که خاله اش تو کلیپ آموزشی ساخته بود رو بسازه


عاشق پیج خواهرک و همین کلیپ لیوان مجسته است. هفته قبل خواست براش بزارم. فرداش دیدم با خمیرها دو تا فرشته ساخته. تازه فهمیدم خودش بقیه کلیپ ها رو هم دیده.

دیشب هم همینطوری که پیج خاله رونگاه میکرد خوابش برده بود


دکتر براش کفش مخصوص تجویز کرده چون هم کفش پاش کمی صافه هم پاش انحنا داره ولی نمیدونم چطور متقاعدش کنم مرتب باید بپوشه؟!


اینقدر پرسید کی کرونا تموم میشه بریم خانه بازی که براش سرسره و یک راکر مانندی خریدیم. دو روز باهاش بازی کرد و خالا باز هر روز همون سوال رو نی پرسه


این روزا زیاد به نوزادیش و روزهاییکه کوچکتر بود فکر میکنم. به کارها و اولین هایی که ننوشتم شون و همشو فراموش کردم. به اینکه از اون همه کلمه چندتاشو بیشتر یادم نیست. به شعری که هیچوقت نتونستم کامل ضبطش کنم. به خیلی چیزا که گذشت و ثبتشون نکردم. چقدر دلتنگ زمانهایی هستم که شیر میخورد و الان دلم میخواد باز هم تکرار میشد. به شبهایی که هنوز شیر میخورد و از خواب بیدار میشد و میگفت:"مامان جل" و بعد از اینکه جمله ساختن رو یاد گرفت دیگه هیچوقت از جل استفاده نکرد.

نظرات 5 + ارسال نظر
پری از شیراز یکشنبه 16 آذر 1399 ساعت 10:53

سلام غزل جان
خوبی عزیزم؟
گفته بودی از تغییراتی که از نوشته هات فهمیدم بگم.
به نظرم الان داری در لحظه زندگی میکنی و اضطراب و افسردگیت خیلی کمتره.
بهت آفرین میگم دوست مجازی من.
برات آرامش و شادی در کنار عزیزانت آرزومندم.

سلام پری جان
ممنون عزیزم
شما خوبی؟
ممنونم که وقت گذاشتی و بهم گفتی
همینطوره
در مورد درونیاتم حتما می نویسم برات یک کم خلوت بشم چشم
ممنونم واقعا از این همه لطف و مهربونی
من هم برات آرامش سعادت و شادمانی رو در نهایت سلامتی خودت و عزیزانت آرزومندم

هدی' شنبه 15 آذر 1399 ساعت 13:01 http://www.pavements.blogfa.com

من این بچه رو می خورمش آخرررررررررررر
اون حرفش به همسرت :)))))))))

دیگه چقدر قشنگ و فلوئنت حرف می زنه. شیرین زبون ببوسش .. نه نه، بچلووونش کلی کلی

ببین کی به کی می گه خوردنی :))))

یعنی خیلی خوب بود. خیلی از حرفاش یادم نمی مونه وگرنه یه موقع هایی خیلی میخندیم از حرفای قلمبه سلمبه اش
دقیقا خیلی خوب حرف میزنه و یک هم صحبت خوبی شده کیف میکنم باهاش صحبت کنم
کارمه هر روز بچلونمش جات خالی

نسترن دوشنبه 10 آذر 1399 ساعت 13:56

نه
ولی خب میدونی یسری اصطلاحات اصلا معادل فارسی ندارد و ما ازونا استفاده میکنیم ممکنه خودش یاد بگیره

پری از شیراز دوشنبه 10 آذر 1399 ساعت 09:26

سلام غزل جان
خوبی؟
مدت زیادی خواننده خاموشت بودم.خیلی خوشحالم که اینقدر تغییر کردی و حالت بهتره.
اگه دوست داشتی برامون بگو چطور اینقدر دیدت به زندگی تغییر کرده.
برات شادی و آرامش در کنار عزیزانت آرزومندم.

سلام به روی ماهت
فدای محبتت پری جان
واقعا افتخار میکنم به بودنتون و میبوسم چشمای قشنگی که نوشته های من رو خوندن
ای خدا من چقدر خوشبختم که اینقدر تغییر کردم که از نوشته هام مشخصه و خواننده هام متوجه شدن

میشه بپرسم چه تغییراتی رو در من اینقدر مشهود دیدی؟
اگر بدونم هم خیلی خوشحال میشم
هم میتونم در مورش برات بگم مهربون

ممنونم
برات بهترین ها رو آرزو مندم

نسترن یکشنبه 9 آذر 1399 ساعت 19:06

جیییبگر ماه رو انقققدر شیرینه اخهههه
جدی میخوای ترکی یاد بچه بدی؟!بیخیال بابا


دلبریه ها

یعنی تو به بچه ات ترکی یاد نمیدی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد