هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

تعهد به اهداف

شما باید طالب چیزی باشید که بدانید چرا آن را می خواهید...

این چرایی همان انگیزه ای است که شما را به حرکت در می آورد و به شما انگیزه و سوخت لازم برای ثابت قدمی می دهد


دارن هاردی - اثر مرکب

 

ادامه مطلب ...

اصلاح سبک زندگی

با خودم قرار گذاشتم امسال بیشتر روی مهار کردن مهار "سختش کن" کار کنم و برم تو دل کارهایی که انجام دادن شون برام خیلی سخته. دارم سعی می کنم لایف استایل ام رو اصلاح کنم. البته ذره ذره چون سنگ بزرگ علامت نزدن هست همونطور که هفته اول سال شروع کردم به ایجاد چند عادت جدید و حذف چند عادت ناخوب اما تعداد لیست بالا بود و همین شد که خیلی زود بیخیال اون همه تغییر شدم و حالا تصمیم دارم ماه به ماه یک عادت ایجاد کنم و اگر بتونم یک عادت ناخوب را حذف کنم. مثل اینکه ورزش بشه جز لاینفک زندگی ام. اینقدر که هر جا هم برم باز ورزش کردن سر جای خودش باشه. این همیشه یکی از آرزوهام بوده و تا قبل از این از سر تنبلی و البته عادت نداشتن و بیشتر از اون از سر داشتن مهار "سختش کن" سختم بود انجام دادنش. مثل حذف جمله های منفی درونی ام نسبت به خودم که باعث میشه تمام انرژی ام رو بگیره و اجازه قدم برداشتن ها رو ازم بگیره. کتاب چهار میثاق برای من مثل یک مراقبه بود و هست. گاهی غرق می شم تو جمله های زیباش با صدای دلپذیر نیما رئیسی و جمله ای که یا افکت بازگشت توی گوشم می پیچه: "با زبان خود گناه نکنید"

"در ابتدا لازم است از شما بخواهم ذهن خود را از تعریف رایج گناه خلاص کنید، ما معتقدیم کلام انسان بسیار بسیار نیرومند است، حال خواهد کلامی باشد که شما به دیگران می‌گویید یا کلامی باشد که خودتان به خودتان می‌گویید، این کلام سرشار از انرژی است، شما با کلام خود و باقدرت کلام خود می‌توانید فیلی را به پرواز درآورید و عقابی را به زمین بکشانید، این انتخاب شماست که از قدرت کلام خود چگونه و به چه منظوری استفاده کنید، به مثال‌هایی زیر نگاه کنید، تو نمی‌توانی، من می دونستم که یاد نمی‌گیری، امیدوارم که روز خیلی خوبی داشته باشی و از بقیه روزت لذت ببری، شاید برای شما پیش‌آمده باشد که این عبارات را شنیده یا حتی به زبان جاری کرده‌اید، در مختصر کلام میثاق اول ما را به این سمت سوق می‌دهد که با کلام خود گناه نکنیم و انرژی کلام خود را به دیگران و در ابتدا به خودمان هدیه دهیم.معصومیت در کلام باعث می شود حس خوبی نسبت به خودتان داشته باشید و وقتی حس خوبی نسبت به خود دارید کارهای ارزشمندی انجام می دهید و همین کارها باعث می شوند تا زندگی بهتری داشته باشید.کلامتان را برای شریک کردن دیگران در عشق به کار بگیرید. با کلامتان معجزه کنید. قدرت آن را درک کنید و در جهت تعالی خود از آن استفاده کنید"

و من تقریبا تمام مدت دارم تلاش می کنم حواسم به جمله هایی که در کلام برای خودم استفاده می کنم باشه تا بتونم انرژی کلمات رو به خودم هدیه کنم نه از خودم بگیرم. و کم کم در مرحله بعد برسم به کلماتی که برای دیگران استفاده می کنم.

یکی از تغییرات بزرگی که باید در افکارم بدم و لازمه این روزهای زندگی منِ این هست که بعد از دو سال و هفت ماه بالاخره بپذیرم که مسئولیت اصلی این روزهای من اول ماهک دوم ماهک سوم رشد و توسعه فردی و بعد رسیدگی به امور روزمره خونه و آشپزی است و باید تعادل خوبی بین این ها برقرار کنم. چند روزی هست که دیگه از وقت زیاد گذاشتن واسه ماهک دلهره کارهای انجام نداده رو نمی گیرم و با خودم میگم اولویت اول ماهکِ. به خودم جایزه هم میدم و حس خوبی از این بابت در درونم قلیان می کنه. دیگه کمتر نگران کارهای انجام نداده خونه ام و بیشتر پی گیر مطالعه کتابهایی هستم که می تونه کمک کنه خودم رو بهتر بشناسم و خودم رو با تمام وجود بپذیرم و دوست داشته باشم. این وسط ها یک گریزی هم به رمان های مورد علاقه می زنم. این بار کتاب گروه کتابخوانی "انسان خداگونه" علیرغم اینکه نامربوط به این روزها و اپیدمی حتی نبود؛ جذبم نکرد. نه که کتاب خوبی نبود بلکه در اولویت های من نبود و ترجیح میدادم کتابهای مهم تر (در راستای اهدافم) رو مطالعه کنم و اونهایی که محبوبم هستند. شاید بعدن ها بخونمش. کتاب بعدی گروه از رومن رولان هستش و خیلی مشتاقم برای خوندنش ولی دوست دارم تا اون موقع یکی دیگه از کتابهای یالوم؛ شاید "من چگونه اروین یالوم شدم" رو بخونم به اضافه کتابهایی که برای رشد فردی دارم میخونم. خصوصا " عزت نفس به زبان ساده".

تصورش هم لذتبخش و آرامبخشِ. باید همه تلاشم رو برای بهتر زندگی کردن بکنم به قول "زن کویر" عزیز "ده سال بعد کسی تو خاطرش نیست که خونه من چقدر تمیز بود یا کثیف". اما اگر به اندازه کافی زمان برای دخترکم و توسعه رشد فردی خودم بگذارم ده سال بعد که هیچ تا آخر عمر لذت این همه تغییر دلنشین رو خواهم برد. چشم بهم بزنم همینطور که این دو سال هفت ماه گذشت چند سال دیگه هم گذشته و ماهک بزرگ شده و اونقدر درگیر خودش و درس و دوستاشِ که من قطعا به شدت حسرت لحظه هایی رو می خورم که کنار صندلیم یا کنار پام می ایسته و میگه "ماماااااان بَگَلم میکنی؟" و من میگم: "کار دارم" و اون میگه "یک کمی" و با خودم میگم کاش بیشتر بغلش کرده بودم. کاش بیشتر تن ظریفش رو بوسیده بودم. کاش بیشتر باهاش بازی کرده بودم ولی دیگه خیلی دیره. اگر حالا وقت زیادی برای کار خونه بگذارم قطعا ده سال بعد اونقدر فرز و کاردان می شم که خودم حیرت می کنم اما همیشه در حسرت زمان هایی می مونم که فرصت داشتم شخصیتم رو ارتقا بدم و ندادم و همچنان بعد از ده سال هنوز دارم تو منجلاب خود درگیری های درونی ام دست و پا می زنم. باید زمان رو دریالم و فرصت ها رو برای زندگی کردن شکار کنم

نیمه شبانه

سهم مطالعه ام از  "یازده دقیقه" را خواندم و با پلی کردن رسته شاد رادیو جوان خصوصا "آتیش" فرزاد فرزین حال خوبی دارم. تمام رخوت امروزم پودر شده و دوباره خوشحالم از همه چیز. فردا روز سوم سپاس گزاری است و این بار شکستن این قول و قرار قطعا تنبیه سختی پیش رو خواهد داشت ( رویکردی که قرار است در سال جدید سختگیرانه به ملسه اجرا در بیاید). 

می نویسم که رخوت پست قبل از بین برود و شور و حال زندگی و البته سال جدید هم اینجا ظهور کند.

"اعتماد به نفس به زبان آدمیزاد میخوانم" و ساسی میخونه "روحانی با برجامش فدای اون اندامش.... " و من خزیدم روی تخت و یادم میره در حال انجام ورزش کِگِل هستم و هی قر میدم. اگر تونستم کگل رو عادت کنم :)) یک روز از مزایای انجامش می نویسم.


و پر انرژی میگم سال نو فرخنده و مبارکاست.  

آخرینِ ٩٨

این روزها احساساتم به شدت در نوسان است. بهم ریختگی های ماهیانه همراه شده با روزهای کرونایی. یک لحظه لبریزم از تزس و یک لحظه بیخیال و آرام اما ترکیب این دو لحظات ترس آلود را تصاعدی افزایش داده و دیدن آن همه ماشین در خروجی شهر وحشتم را افزود. وحشت این که تا چه زمان باید برای حفلظت از خودمان در خانه بمانیم؟! درست ٢٥ روز است که از خانه بیرون نرفته ام که خدمتی به خودم و ملتم کرده باشم اما افسوس که زیادند انسان های بی مسئولیت و چه تلخ است که فکر کنی اکثریتی اما دیدن یک عکس ذهنیت ات را فرو بریزد و بفهمی اقلیتی آن هم اگر باشی.
دیروز که باران اشک بودم، صدای مادرک که از آن سوی گوشی آمد در جواب خوبی مادرک با گریه گفتم ترسیده ام. مادرک طفلی با همه مهربانی اش تلاش کرد آرامم کند. از همه دلگیری هایم گفتم و مادر گفت درست نگاه کن. تو تلاش خودت را کردی. من اما این روزهای پایان سال دوباره به طرز افتضاحی از عملکرد خودم ناراضی ام و همسر به طرز وحشتناکی به این ناراضایتی دامن میزند حتی اگر خودش متوجه نباشد. به مادرک گفتم من هنوز نمیدونم از این زندگی چی میخوام و مادر با کلام معجزه آسایش فقط یک کلمه گفت: "آرامش" و شنیدن همین کلمه اشکهایم را متوقف کرد و ذهنم را به فکری عمیق فرو برد. اینکه من این روزهای کرونایی یکی از بزرگ های زندگی ام "حفظ آرامش خودم و خانواده کوچکمان" است و دیگری "حفظ سلامتی مان". آرام گرفتم و تصمیم گرفتم این روزها تمرکزم را روی این دو بزرگ قرار دهم و بعد از گذر از این بحران به این فکر کنم که چه میخواهم از خودم و این زندگی که آرامش ام را تامین کند.
قطعا مطالعه در این روزها به قوت خودش باقیست که خودش نقطه عطفی است در تغییر "حال بد ام به حال خوب".
و قرار است در راستای علاقه ام به مطالعه مهارتی دیگر را رشد دهم تا بتوانم کتابهایی که علاقه دارم را بدون تغییر نسخه اصلی مطالعه کنم. مثل ١٩٨٤ که هنوز زیر بار این همه سانسورش نرفته ام.
به خاطر دلواپسی هایم خانه تکانی را تمام نکردم. در سال جدید کارهای مانده را باید تمام کنم که حالم را بهتر خواهد کرد

در دل این افکار کش موهای ماهک ام را باز میکنم و با نم آب گره موهایش را باز می کنم و مرتب می کنم و نفس میکشم عطر شیرین حریر طلایی موهایش را. بعد نوبت موها بافته خودم است. خیلی خوشحال کننده است که موهایت را شانه بزنی و ببینی حجم ریزش موهایت نزدیک یک هفته است که به طرز خوشایندی کم شده. کنفیِ پر پیچ و تاب موهایم را کنار صورتم میریزم و لبریز خوشی ام از پیچ و تاب که بافت به موهایم داده. Weekend8 پلی شده و آهنگ های حال خوب کن یکی بعد از دیگری فضای خانه را پر میکنند. اگرچه هنوز قلبم کمی در فشار است اما تصمیم دارم این آخرین روز سال را متفاوت زندگی کنم شاید این فشار برداشته شود. دیشب ساعت خوردن قرصهایم را عوض کردم اینقدر که ده روز است صبح ها از شدت خواب کاری ازم ساخته نیست و امروز کمتر خوابالودم. 

کتاب واره:
یازده دقیقه پائلو کویلیو چاشنی این روزهای پر چالش است. دزیره را وسط نفرین زمین شروع کردم و همین شد که با وجود حس خوبم به نفرین زمین از ادامه داستان نه لذت ببرم نه بفهمم ته قصه چه شد؟! باید نیمه آخر داستان را دوباره بخوانم. به خاطر حس های تلخ و عجیب غریب این روزها به خودم کتاب "نیروی حال"، "اعتماد به نفس به زبان آدمیزاد"، "عادتهای اتمی"،"محدودیت صفر" و ء" قدرت عادت" در رسته کتابهای انگیزشی رواشناسی در نوبت خواندن هستند. خدایا صدایم را داری؟ کمکم کن

غ ز ل واره:
+ خیلی دلم میخواد دستم به حقوقی "های وب" می رسید و یک مشت میزدم پای چشمش که نمیزاره سهم جون بگیره

ماهک گونه:
+ ماهک و بغلم کن های وقت و بی وقتش شیرین ترین لحظه های این روزهایم است و حلقه شدن دستهایش دور گردنم موقع خواب و بوسه های گاه و بی گاه قبل از خوابش

+ دو روزه داری "جیگری پاشو، عسلی پاشو" عنی میشین رو میبینیم. عین خودش هم میگه " پیس ... الکل" :)))


پیشاپیش نود و نه تا ستاره بارون

تمامش کردن

دزیره؟! تمام شد. نخواندمش. بلیعدمش. شب و روز نداشتم آنقدر که دلم را برده بود

چیزی که کتاب را جذابتر میکرد این بود که یک بخش مهمی از وقایع تازیخ اروپا خصوصا فرانسه و سوئد را روایت می کرد و نداشتن گزافه گویی های حوصله سر بر، توصیفات زیاد از حد نقطه قوت این کتاب بی نظیر بود. نقطه ای از کتاب نیست که بدون رخ دادن اتفاقی فقط درگیر توصیفات شود. توصیف های خیلی به اندازه اند آنقدر که با لذت می خوانی. احساسات آدم رو حسابی درگیر میکنه. اینقدر کشش داره که نمیتونی بیخیال ادامه اش بشی. و برای کسی که اطلاعات تاریخ و جغرافیایی اش کم هست به دلیل روایت داستانی می تواند به خوبی در ذهن ثبت شود.

از طرفی به ندرت به توصیف ظاهر افراد خصوصا خود دزیره می پردازد.

یعنی من تا آخر کتاب نتونستم بفهمم بالاخره دزیره زیبا بوده یا نه؟! تنها فردی که درباره زیبایی اش در کل داستان حرفی هست ژوزفین همسر اول ناپلئون بناپارت است.

به شدت خوشحالم که کتابی که سالها بود دوست داشتم بخوانم و هر بار به نوعی سمتش نرفته بودم این همه حس خوب توی دلم ریخته. یک احساس سبکی عمیقی دارم. اینکه کار بزرگی انجام دادم و از امشب میتوانم بیشتر بخوابم

صدای خانم درخشش فوق العاده بود و مطمئنم هر بار صدایشان را بشنوم من را پرت میکند وسط خاطرات دزیره. مثل صدای خانمی که "نفرین زمین" را می خواند و با اینکه قصه را خیلی دوست دارم اما من خیلی وقتها می بینم رفتم وسط کتاب "شوهر آهو خانم" کتابی که على رغم شاهکار بودن دوستش نداشتم و ازش متنفرم به خاطر حماقت بی پایان شخص اول قصه که درش موج میزند.


در مقابل این شاهکارها هستند بعضی رمانها که آنقدر سطح پایین هستن که فقط با در انتخاب دو شخصیت بسیار پولدار و خیلی زیبا و توصیف خانه هایی به زیبایی خاص دنبال جذب مخاطب هستند

  ادامه مطلب ...