هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

آخرینِ ٩٨

این روزها احساساتم به شدت در نوسان است. بهم ریختگی های ماهیانه همراه شده با روزهای کرونایی. یک لحظه لبریزم از تزس و یک لحظه بیخیال و آرام اما ترکیب این دو لحظات ترس آلود را تصاعدی افزایش داده و دیدن آن همه ماشین در خروجی شهر وحشتم را افزود. وحشت این که تا چه زمان باید برای حفلظت از خودمان در خانه بمانیم؟! درست ٢٥ روز است که از خانه بیرون نرفته ام که خدمتی به خودم و ملتم کرده باشم اما افسوس که زیادند انسان های بی مسئولیت و چه تلخ است که فکر کنی اکثریتی اما دیدن یک عکس ذهنیت ات را فرو بریزد و بفهمی اقلیتی آن هم اگر باشی.
دیروز که باران اشک بودم، صدای مادرک که از آن سوی گوشی آمد در جواب خوبی مادرک با گریه گفتم ترسیده ام. مادرک طفلی با همه مهربانی اش تلاش کرد آرامم کند. از همه دلگیری هایم گفتم و مادر گفت درست نگاه کن. تو تلاش خودت را کردی. من اما این روزهای پایان سال دوباره به طرز افتضاحی از عملکرد خودم ناراضی ام و همسر به طرز وحشتناکی به این ناراضایتی دامن میزند حتی اگر خودش متوجه نباشد. به مادرک گفتم من هنوز نمیدونم از این زندگی چی میخوام و مادر با کلام معجزه آسایش فقط یک کلمه گفت: "آرامش" و شنیدن همین کلمه اشکهایم را متوقف کرد و ذهنم را به فکری عمیق فرو برد. اینکه من این روزهای کرونایی یکی از بزرگ های زندگی ام "حفظ آرامش خودم و خانواده کوچکمان" است و دیگری "حفظ سلامتی مان". آرام گرفتم و تصمیم گرفتم این روزها تمرکزم را روی این دو بزرگ قرار دهم و بعد از گذر از این بحران به این فکر کنم که چه میخواهم از خودم و این زندگی که آرامش ام را تامین کند.
قطعا مطالعه در این روزها به قوت خودش باقیست که خودش نقطه عطفی است در تغییر "حال بد ام به حال خوب".
و قرار است در راستای علاقه ام به مطالعه مهارتی دیگر را رشد دهم تا بتوانم کتابهایی که علاقه دارم را بدون تغییر نسخه اصلی مطالعه کنم. مثل ١٩٨٤ که هنوز زیر بار این همه سانسورش نرفته ام.
به خاطر دلواپسی هایم خانه تکانی را تمام نکردم. در سال جدید کارهای مانده را باید تمام کنم که حالم را بهتر خواهد کرد

در دل این افکار کش موهای ماهک ام را باز میکنم و با نم آب گره موهایش را باز می کنم و مرتب می کنم و نفس میکشم عطر شیرین حریر طلایی موهایش را. بعد نوبت موها بافته خودم است. خیلی خوشحال کننده است که موهایت را شانه بزنی و ببینی حجم ریزش موهایت نزدیک یک هفته است که به طرز خوشایندی کم شده. کنفیِ پر پیچ و تاب موهایم را کنار صورتم میریزم و لبریز خوشی ام از پیچ و تاب که بافت به موهایم داده. Weekend8 پلی شده و آهنگ های حال خوب کن یکی بعد از دیگری فضای خانه را پر میکنند. اگرچه هنوز قلبم کمی در فشار است اما تصمیم دارم این آخرین روز سال را متفاوت زندگی کنم شاید این فشار برداشته شود. دیشب ساعت خوردن قرصهایم را عوض کردم اینقدر که ده روز است صبح ها از شدت خواب کاری ازم ساخته نیست و امروز کمتر خوابالودم. 

کتاب واره:
یازده دقیقه پائلو کویلیو چاشنی این روزهای پر چالش است. دزیره را وسط نفرین زمین شروع کردم و همین شد که با وجود حس خوبم به نفرین زمین از ادامه داستان نه لذت ببرم نه بفهمم ته قصه چه شد؟! باید نیمه آخر داستان را دوباره بخوانم. به خاطر حس های تلخ و عجیب غریب این روزها به خودم کتاب "نیروی حال"، "اعتماد به نفس به زبان آدمیزاد"، "عادتهای اتمی"،"محدودیت صفر" و ء" قدرت عادت" در رسته کتابهای انگیزشی رواشناسی در نوبت خواندن هستند. خدایا صدایم را داری؟ کمکم کن

غ ز ل واره:
+ خیلی دلم میخواد دستم به حقوقی "های وب" می رسید و یک مشت میزدم پای چشمش که نمیزاره سهم جون بگیره

ماهک گونه:
+ ماهک و بغلم کن های وقت و بی وقتش شیرین ترین لحظه های این روزهایم است و حلقه شدن دستهایش دور گردنم موقع خواب و بوسه های گاه و بی گاه قبل از خوابش

+ دو روزه داری "جیگری پاشو، عسلی پاشو" عنی میشین رو میبینیم. عین خودش هم میگه " پیس ... الکل" :)))


پیشاپیش نود و نه تا ستاره بارون

نظرات 5 + ارسال نظر
هدیٰ دوشنبه 4 فروردین 1399 ساعت 21:40

اسفند دود کن برای اون بچه :))
کامآن، مگه دزیره سانسور شده‌شم هست؟ :|
چیو سانسور کردن اونوقت؟ =)))))

منم شخصیت پروانه رو خیلی دوس داشتم. خیلی تأثیرگذار هم بود توی روند داستان.


والا من نمیدونم یک بچه ها میگه
اگرم سانسور کردن تف توی روحشون
حیف این کتاب
اصلا اینقدر میگن کتابا سانسور شده با اینکه خیلی دلم میخوادش اما هنوز راضی نشدم ١٩٨٤ رو بخرم چون میدونم یک بخش اعظمش در مورد روابط ج. ن. س. ی هست و احتمالا رو رسا بودن مطلب و هدف کتاب تاثیر منفی داره اگر هم سانسور شده


آررررره حس بی نظیری داشت ایرانی بودنش و زیبا بود تاثیر عمیقش روی فضای داستان
تو کتاب "مادر بزرگ سلام رسلند و گفت متاسفم" ایرانی نداشت
باید سر فرصت شهر خرس رو بخونم

لیلا شنبه 2 فروردین 1399 ساعت 15:31

عیدت مبارک غزل جون

ممنونم لیلا بانوی عزیز
عید شما هم مبارک

محدثه شنبه 2 فروردین 1399 ساعت 11:27

غزل جان سال نوت مبارک... انشالا با آرامش کنار همسر و ماهک روزگار بگذرونی ... آرامش چیزی که کسی به ما نمیده، خودمون باید برای حال خوبمون تلاش کنیم

سال نوی تو هم مبارک محدثه جان
ممنونم عزیزم
دقیقا
ان شالله همه راه بدست آوردنشو پیدا کنیم

آرزو شنبه 2 فروردین 1399 ساعت 01:36

سلام عزیزم عیدت مبارک.ان شالله امسال سالس سرشار از آرامش و سلامتی و بدون دغدغه برای تو خانواده ی کوچکیت باشه.
آقا دیدیش از طرف منپ یه مشت و لگد محکم حوالش کن .یا اگه پیداش کردی قرار بزار با هم بریم حالشو بگیریم.
نه نه نمیشه کرونا اومده.شماره تلفنشو پیدا کن توش فوت کنیم

سلام آرزو جان
عید شما هم مبارک
ممنونم به همچنین برای شما و خانواده محترمتون

پس تو هم معطل این سهم بد حقوقی هستی؟
نامرد همین که صف میشه کل صفو میده لامصب. معلوم میست فازش چیه؟!
من با فوت دلم آروم نمیشه
حرصمو درآورده

مرضیه جمعه 1 فروردین 1399 ساعت 21:12 http://because-ramshm.blogfa.com

سلام سلام
اومدم عید مبارکی صاب خونه کجایی
عیدتون مبارکا

سلااااااام دختر شیرازی فعال و مهربون
قدمتون روی چشم خانوم
عید شما هم مبارکاست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد