هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

نوشتن = بازیافتن آرامش

وقتایی که در اثر بهم ریختگی افکارم اوضاع خونه بهم میریزه؛ از شدت تلنبار شدن کارها روی هم دچار استرس می شم و چنان احساس عجز رخنه می کنه توی وجودم که فکر می کنم من عُرضه رسیدگی به این همه کار رو ندارم. همسر قصد داشت بره بیرون و ماهک هم یک سره اصرار می کرد بریم کوه. من اما می خواستم خونه بمونم و کار کنم. میدونستم از استرس بهم ریختگی خونه بهم خوش نمی گذره. وقتی رفتن تلویزیون رو خاموش کردم. گوشی رو کنار گذاشتم و بعد از اینکه برای آرامش خودم رو به یک لیوان شیرکاکادوی داغ توی خلوت مهمون کردم؛ مشغول جمع و جور کردن شدم. اونقدر مشغول بودم که وقتی همسر و ماهک برگشتن؛ نفهمیدم بیشتر از یک ساعت از رفتن شون گذشته. به نظرم می رسید خیلی زود برگشتن چون من هنوز خیلی کارهام رو انجام نداده بودم. الان اوضاع خونه بهتر شده اما من آرمش لم رو بدست نیاوردم. به گمونم امروز کلا از اون روزایی بوده که آدم بی جهت دلواپسِ و نمی دونه چرا وگرنه کمی بهم ریختگی که استرس نداره؟!!!! الان که فکر می کنم از همون اول صبح که مشغول خورد کردن فلفل دلمه ای های رنگی شدم؛ درونم آروم نبود. حتی فیلم دیدن، کتاب خوندن، خوابیدن، خلوت کردن و به انجام رسوندن کارها هم  کمکی به بهتر شدنش نکرد و امید آخرم نوشتن هستش. گاهی فقط چند خط نوشتن همه چیز رو زیر و رو می کنه. مثل نوشتن پست "بگو اگر به جایی نمی رسد فریاد". بعد از سالها با نوشتن هم چند خط چنان گشایشی در افکار و احساسم ایجاد شد که آرزو می کردم ای کاش زودتر در موردش می نوشتم.

این روزها تفاوت های خوبی نمایان شدند. اینقدر که وقتی کسی در بزند دیگر نگران سر و وضع خونه نیستم و خیالم از لباس پوشیدنم راحت است. تنها مشکلی که مانده وضع موهای حالت دار دوست داشتنی ام است. بعد از حمام یک قسمتهایش چنان فر می خورد انگار که بابلیس کردم. همین باعث میشه دلم نیاد سشوار بزنم چون عاشق حالتشان هستم. اما روز بعد دیگر به اون خوش فرمی نیست و من معمولا فراموش می کنم سشوار بزنم و طبق عادت سه سالی که از تولد ماهک می گذشت فقط با یک کلپیس جمع می کنم بالای سرم. واقعا حوصله و وقت سشوار زدن نداشتم. حالا که از عید تصمیم گرفتم سشوار کنم چنان موهام بعد از حمام خوش فرم می شود که هیچوقت اینطور نبوده :)) موس مو هم تمام شده و همت نکردم بخرم. موس قبلی درجه چهار داشت و خیلی خشک می شد. باید این بار درجه دو یا یک بخرم.

در هر صورت همسر نان تازه خریده بود و خانم همسایه  را دیده بود و تعارف کرده بود. او هم که دستش کثیف بوده بعد از شستن دستهاش اومد دم در و موهای من هر کدوم به یک جهتی رفته بود :))) چون گرمم شده بود و حین کار فقط با کلیپس بدون اینکه نظمی بدهم بسته بودم و بعد از رفتنش دیدم که موهام چه وضع اسف باری داشته. کلا استعدادم در مرتب کردن موهام در حد نزدیک به صفره :))))

غذا در حال گرم شدن است و  شکمم در حا قار و قور کردن. نوشتن واقعا آرامم کرد. باید برم سالاد آماده کنم

خوشحالم از نتیجه

از ترکستان برگشته بودیم و تقریبا حالم خوب شده بود. داشتم مطلبی رو می خوندم که نوشته بود تا دو ماه دیگه ... با حساب کتابهای ذهنی ام دو ماه دیگه میشد شهریور! تاریخ رو که نگاه کردم دیدم الان نیمه های شهریورِ و این برای من یک معنی داشت. من هنوز تو شروع تیر ماه جا مونده بودم. در واقع دو ماه بیماری رو اینقدر زندگی نکرده بودم که ذهنم هم به حسابش نمی آورد. یاد روزی افتادم که رفتم ملاقات روانپزشک. 24 مرداد بود. وقتی منشی به مراجع قبلی گفت برای فلان روز مهر ماه نوبت می دم براتون با خودم فکر کردم چقدر این دکتر دیر به دیر بیمارهاش رو ویزیت می کنه. 3 ماه؟ اما وقتی گفتم دکتر گفته یک ماه و نیم دیگه بیا منشی بهم گفت برای 10 مهر خوبه؟ تازه فهمیدم من هنوز توی شروع تیر ماه جا موندم.
 
ادامه مطلب ...

اصلاح سبک زندگی

با خودم قرار گذاشتم امسال بیشتر روی مهار کردن مهار "سختش کن" کار کنم و برم تو دل کارهایی که انجام دادن شون برام خیلی سخته. دارم سعی می کنم لایف استایل ام رو اصلاح کنم. البته ذره ذره چون سنگ بزرگ علامت نزدن هست همونطور که هفته اول سال شروع کردم به ایجاد چند عادت جدید و حذف چند عادت ناخوب اما تعداد لیست بالا بود و همین شد که خیلی زود بیخیال اون همه تغییر شدم و حالا تصمیم دارم ماه به ماه یک عادت ایجاد کنم و اگر بتونم یک عادت ناخوب را حذف کنم. مثل اینکه ورزش بشه جز لاینفک زندگی ام. اینقدر که هر جا هم برم باز ورزش کردن سر جای خودش باشه. این همیشه یکی از آرزوهام بوده و تا قبل از این از سر تنبلی و البته عادت نداشتن و بیشتر از اون از سر داشتن مهار "سختش کن" سختم بود انجام دادنش. مثل حذف جمله های منفی درونی ام نسبت به خودم که باعث میشه تمام انرژی ام رو بگیره و اجازه قدم برداشتن ها رو ازم بگیره. کتاب چهار میثاق برای من مثل یک مراقبه بود و هست. گاهی غرق می شم تو جمله های زیباش با صدای دلپذیر نیما رئیسی و جمله ای که یا افکت بازگشت توی گوشم می پیچه: "با زبان خود گناه نکنید"

"در ابتدا لازم است از شما بخواهم ذهن خود را از تعریف رایج گناه خلاص کنید، ما معتقدیم کلام انسان بسیار بسیار نیرومند است، حال خواهد کلامی باشد که شما به دیگران می‌گویید یا کلامی باشد که خودتان به خودتان می‌گویید، این کلام سرشار از انرژی است، شما با کلام خود و باقدرت کلام خود می‌توانید فیلی را به پرواز درآورید و عقابی را به زمین بکشانید، این انتخاب شماست که از قدرت کلام خود چگونه و به چه منظوری استفاده کنید، به مثال‌هایی زیر نگاه کنید، تو نمی‌توانی، من می دونستم که یاد نمی‌گیری، امیدوارم که روز خیلی خوبی داشته باشی و از بقیه روزت لذت ببری، شاید برای شما پیش‌آمده باشد که این عبارات را شنیده یا حتی به زبان جاری کرده‌اید، در مختصر کلام میثاق اول ما را به این سمت سوق می‌دهد که با کلام خود گناه نکنیم و انرژی کلام خود را به دیگران و در ابتدا به خودمان هدیه دهیم.معصومیت در کلام باعث می شود حس خوبی نسبت به خودتان داشته باشید و وقتی حس خوبی نسبت به خود دارید کارهای ارزشمندی انجام می دهید و همین کارها باعث می شوند تا زندگی بهتری داشته باشید.کلامتان را برای شریک کردن دیگران در عشق به کار بگیرید. با کلامتان معجزه کنید. قدرت آن را درک کنید و در جهت تعالی خود از آن استفاده کنید"

و من تقریبا تمام مدت دارم تلاش می کنم حواسم به جمله هایی که در کلام برای خودم استفاده می کنم باشه تا بتونم انرژی کلمات رو به خودم هدیه کنم نه از خودم بگیرم. و کم کم در مرحله بعد برسم به کلماتی که برای دیگران استفاده می کنم.

یکی از تغییرات بزرگی که باید در افکارم بدم و لازمه این روزهای زندگی منِ این هست که بعد از دو سال و هفت ماه بالاخره بپذیرم که مسئولیت اصلی این روزهای من اول ماهک دوم ماهک سوم رشد و توسعه فردی و بعد رسیدگی به امور روزمره خونه و آشپزی است و باید تعادل خوبی بین این ها برقرار کنم. چند روزی هست که دیگه از وقت زیاد گذاشتن واسه ماهک دلهره کارهای انجام نداده رو نمی گیرم و با خودم میگم اولویت اول ماهکِ. به خودم جایزه هم میدم و حس خوبی از این بابت در درونم قلیان می کنه. دیگه کمتر نگران کارهای انجام نداده خونه ام و بیشتر پی گیر مطالعه کتابهایی هستم که می تونه کمک کنه خودم رو بهتر بشناسم و خودم رو با تمام وجود بپذیرم و دوست داشته باشم. این وسط ها یک گریزی هم به رمان های مورد علاقه می زنم. این بار کتاب گروه کتابخوانی "انسان خداگونه" علیرغم اینکه نامربوط به این روزها و اپیدمی حتی نبود؛ جذبم نکرد. نه که کتاب خوبی نبود بلکه در اولویت های من نبود و ترجیح میدادم کتابهای مهم تر (در راستای اهدافم) رو مطالعه کنم و اونهایی که محبوبم هستند. شاید بعدن ها بخونمش. کتاب بعدی گروه از رومن رولان هستش و خیلی مشتاقم برای خوندنش ولی دوست دارم تا اون موقع یکی دیگه از کتابهای یالوم؛ شاید "من چگونه اروین یالوم شدم" رو بخونم به اضافه کتابهایی که برای رشد فردی دارم میخونم. خصوصا " عزت نفس به زبان ساده".

تصورش هم لذتبخش و آرامبخشِ. باید همه تلاشم رو برای بهتر زندگی کردن بکنم به قول "زن کویر" عزیز "ده سال بعد کسی تو خاطرش نیست که خونه من چقدر تمیز بود یا کثیف". اما اگر به اندازه کافی زمان برای دخترکم و توسعه رشد فردی خودم بگذارم ده سال بعد که هیچ تا آخر عمر لذت این همه تغییر دلنشین رو خواهم برد. چشم بهم بزنم همینطور که این دو سال هفت ماه گذشت چند سال دیگه هم گذشته و ماهک بزرگ شده و اونقدر درگیر خودش و درس و دوستاشِ که من قطعا به شدت حسرت لحظه هایی رو می خورم که کنار صندلیم یا کنار پام می ایسته و میگه "ماماااااان بَگَلم میکنی؟" و من میگم: "کار دارم" و اون میگه "یک کمی" و با خودم میگم کاش بیشتر بغلش کرده بودم. کاش بیشتر تن ظریفش رو بوسیده بودم. کاش بیشتر باهاش بازی کرده بودم ولی دیگه خیلی دیره. اگر حالا وقت زیادی برای کار خونه بگذارم قطعا ده سال بعد اونقدر فرز و کاردان می شم که خودم حیرت می کنم اما همیشه در حسرت زمان هایی می مونم که فرصت داشتم شخصیتم رو ارتقا بدم و ندادم و همچنان بعد از ده سال هنوز دارم تو منجلاب خود درگیری های درونی ام دست و پا می زنم. باید زمان رو دریالم و فرصت ها رو برای زندگی کردن شکار کنم