هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

سلام بر ٩٩

روز آخر سال رو عالی زندگی کردم. کمترین زمان رو به گوشی اختصاص دادم. در عوض مشغول انجام کارهایی شدم که ترس از کرونا منو از انجامشون باز داشته بود. هنوز خیلی کار مونده تا بگم خونه تکونی ام تمام شد اما روز آخر زیاد کار کردم. از بعد از ظهر هفت سین ام رو آماده کردم و هر بار رفتم اومدم با دیدنش کلی ذوق کردم. تنها بدیس این بود که وقتی پروازمون رو کنسل کردیم دیر بود برای سبز کردن ماش و عدس و من که فقط یکبار دسته گندم سبز کرده بودم و خیلی هم عالی شده بود؛ نمیدونستم گندمهایی که دارم چون پوست کنده است سبز نمیشه و دوبار دوبار خراب شد و ریختم دور. اگر سبزه داشتم بیشتر الان حس عید توی خونه داشتیم. روز آخر رو فرشیها رو شستم و بعد از یک عالم کار، کیک هم پختم و ساعت ١١ با ماه رفتیم حمام و فسقل تا ١:٣٠ بیدار بود. تا مطالعه کنم و بخوابم از ٢ گذشته بود و صبح تنها صدای بد گریه کردن ماهک میتونست من رو از تخت بکشه بیرون تا بتونم سال تحویل بیدار باشم. کمی خونه رو مرتب کردم. سیب و کیک رو از یخچال آوردم سر هفت سین. موهام رو نظم دادم و ابروهای نامرتبم رو کمی مرتب کردم ولی اصلا جون درد کشیدن تو این مدت نداشتم که صورتم رو اصلاح کنم. اعصابم نمی کشه.

نزدیک سال تحویل حال خیلی خوبی داشتم. برآن بدست روی کاناپه نشستم و چقدر صفحه ای که باز کردم پر بود از حرفهای امیدبخش. یک بغض شیرینی داشتم. اشکهام مثل ابر بهار جاری بود و لحظه سال تحویل فقط سلامتی خواستم برای همه مردم دنیا که این روزا با کرونا دست و پنجه نرم میکنند. خوشحال بودم و پر از انرژی. از اینکه روفرشی ها رو جمع کرده بودم حالم خوش تر بود و خیلی دلم میخواد یک روزی بیاد من اصلا مجبور نباشم رو فرشی پهن کنم.


امروز اما دلگیرم که دیروز نتونستم برنامه ام رو خلوت کنم و بنویسم اون همه حس قشنگ رو. 

امروز اما خیلی سر حال نبودم و دنبال دلیل می گشتم. عصری خیلی اتفاقی متوجه شدم دو روز دیگه یک ماه تمامه که از خونه بیرون نرفتم. 

با این حال من تصمیم دارم آخرین سال قرن حاضر رو متفاوت از همه عمرم زندگی کنم حتی اگر این تفاوت رو فقط خودم بتونم درک کنم. و اگر بر این تصمیم استوار باشم قطعا نقطه عطفی در زندگی ام خواهد بود


سال نوی همه تون مبارک مهربونای من. برای همه مون آرزوی عبور از این بحران رو در کمال صحت و سلامت دارم و آرزوی سالی پر از تغییرات مطلوب و هیجان انگیز.

آخرینِ ٩٨

این روزها احساساتم به شدت در نوسان است. بهم ریختگی های ماهیانه همراه شده با روزهای کرونایی. یک لحظه لبریزم از تزس و یک لحظه بیخیال و آرام اما ترکیب این دو لحظات ترس آلود را تصاعدی افزایش داده و دیدن آن همه ماشین در خروجی شهر وحشتم را افزود. وحشت این که تا چه زمان باید برای حفلظت از خودمان در خانه بمانیم؟! درست ٢٥ روز است که از خانه بیرون نرفته ام که خدمتی به خودم و ملتم کرده باشم اما افسوس که زیادند انسان های بی مسئولیت و چه تلخ است که فکر کنی اکثریتی اما دیدن یک عکس ذهنیت ات را فرو بریزد و بفهمی اقلیتی آن هم اگر باشی.
دیروز که باران اشک بودم، صدای مادرک که از آن سوی گوشی آمد در جواب خوبی مادرک با گریه گفتم ترسیده ام. مادرک طفلی با همه مهربانی اش تلاش کرد آرامم کند. از همه دلگیری هایم گفتم و مادر گفت درست نگاه کن. تو تلاش خودت را کردی. من اما این روزهای پایان سال دوباره به طرز افتضاحی از عملکرد خودم ناراضی ام و همسر به طرز وحشتناکی به این ناراضایتی دامن میزند حتی اگر خودش متوجه نباشد. به مادرک گفتم من هنوز نمیدونم از این زندگی چی میخوام و مادر با کلام معجزه آسایش فقط یک کلمه گفت: "آرامش" و شنیدن همین کلمه اشکهایم را متوقف کرد و ذهنم را به فکری عمیق فرو برد. اینکه من این روزهای کرونایی یکی از بزرگ های زندگی ام "حفظ آرامش خودم و خانواده کوچکمان" است و دیگری "حفظ سلامتی مان". آرام گرفتم و تصمیم گرفتم این روزها تمرکزم را روی این دو بزرگ قرار دهم و بعد از گذر از این بحران به این فکر کنم که چه میخواهم از خودم و این زندگی که آرامش ام را تامین کند.
قطعا مطالعه در این روزها به قوت خودش باقیست که خودش نقطه عطفی است در تغییر "حال بد ام به حال خوب".
و قرار است در راستای علاقه ام به مطالعه مهارتی دیگر را رشد دهم تا بتوانم کتابهایی که علاقه دارم را بدون تغییر نسخه اصلی مطالعه کنم. مثل ١٩٨٤ که هنوز زیر بار این همه سانسورش نرفته ام.
به خاطر دلواپسی هایم خانه تکانی را تمام نکردم. در سال جدید کارهای مانده را باید تمام کنم که حالم را بهتر خواهد کرد

در دل این افکار کش موهای ماهک ام را باز میکنم و با نم آب گره موهایش را باز می کنم و مرتب می کنم و نفس میکشم عطر شیرین حریر طلایی موهایش را. بعد نوبت موها بافته خودم است. خیلی خوشحال کننده است که موهایت را شانه بزنی و ببینی حجم ریزش موهایت نزدیک یک هفته است که به طرز خوشایندی کم شده. کنفیِ پر پیچ و تاب موهایم را کنار صورتم میریزم و لبریز خوشی ام از پیچ و تاب که بافت به موهایم داده. Weekend8 پلی شده و آهنگ های حال خوب کن یکی بعد از دیگری فضای خانه را پر میکنند. اگرچه هنوز قلبم کمی در فشار است اما تصمیم دارم این آخرین روز سال را متفاوت زندگی کنم شاید این فشار برداشته شود. دیشب ساعت خوردن قرصهایم را عوض کردم اینقدر که ده روز است صبح ها از شدت خواب کاری ازم ساخته نیست و امروز کمتر خوابالودم. 

کتاب واره:
یازده دقیقه پائلو کویلیو چاشنی این روزهای پر چالش است. دزیره را وسط نفرین زمین شروع کردم و همین شد که با وجود حس خوبم به نفرین زمین از ادامه داستان نه لذت ببرم نه بفهمم ته قصه چه شد؟! باید نیمه آخر داستان را دوباره بخوانم. به خاطر حس های تلخ و عجیب غریب این روزها به خودم کتاب "نیروی حال"، "اعتماد به نفس به زبان آدمیزاد"، "عادتهای اتمی"،"محدودیت صفر" و ء" قدرت عادت" در رسته کتابهای انگیزشی رواشناسی در نوبت خواندن هستند. خدایا صدایم را داری؟ کمکم کن

غ ز ل واره:
+ خیلی دلم میخواد دستم به حقوقی "های وب" می رسید و یک مشت میزدم پای چشمش که نمیزاره سهم جون بگیره

ماهک گونه:
+ ماهک و بغلم کن های وقت و بی وقتش شیرین ترین لحظه های این روزهایم است و حلقه شدن دستهایش دور گردنم موقع خواب و بوسه های گاه و بی گاه قبل از خوابش

+ دو روزه داری "جیگری پاشو، عسلی پاشو" عنی میشین رو میبینیم. عین خودش هم میگه " پیس ... الکل" :)))


پیشاپیش نود و نه تا ستاره بارون

دنیای من بودی و میدونی... این مرد دیوونه دوست داره

یکشنبه شب (سوم آذر)

یک جور خوشایندی با اومدن همسر تمام افکار صد من یک غاز و ملال آور و قیاس گونه که تهش به ناامیدی و خود کم بینی ختم میشه پودر میشن و از یک آدم مفلوک بیچاره ی مضطرب که قلبش تحت فشاره تبدیل میشم به یک آدم امیدوار، خوشحال که انگار یک آرامش ابدی داره اما ساعت از ٩ که میگذره، همسر که حرف خواب میزنه باز همه چیز صد و هشتاد درجه عوض میشه و تبدیل میشم به همون آدم مضطرب تنها (حسن اش اینه که اون خود مقایسه گری نقش اش کمتر شده)  که فقط اضطراب داره و تو دلش دعا دعا میکنه فسقلش به ملاقات رویاها بره بلکه بتونه چشم هاش رو ببنده و صبح حال بهتری داشته باشه.

 

ادامه مطلب ...

شاید چیزی در حال شکل گرفتن است

وسط خانه ای که گوشه و کنارش با اسباب بازیهای رنگارنگ ماه رنگی و شلوغ شده نشست ه ام و چشم دوخته ام به پرده ای که نور آفتاب روشنش کرده و سایه چهارچوب پنجره یه قسمتهایی اش را تاریک کرده. بالش و تشک کوچولوی ماهک که نشانه تلاش دیشب برای خواباندنش است هنوز وسط پذیرایی است. صدای "شِک دوو دوو دوو" ی ماه اک سکوت خانه را شکسته. امروز هم با حال نه چندان خوب روز را آغاز کرده ام. با اولین کار کوچک و کمی سخت که فکر میکردم انرژی ام را بالا ببرد شروع کردم؛ شستن سطل دستشویی و البته کل سرویس.

ماهک که بیدار شد یک راست رفت سراغ مداد رنگی ها و گفت "مُثَلِ دُس کنیم". گویا بازی ساده ساختن اشکال هندسی با چیدن مدادرنگی ها موثر افتاده است و مقبول.  با این که وسط تمرین سپاس گزاری است؛ خوشحال از اینکه نگفت: "تیزیون" با کمال میل بازی را شروع میکنم.

غرق افکارم هستم که به خودم می آیم. نگاهم خیره به لوستر است که لوستری به سبک کلاسیک که سبزی تیره تر از کله غازی دارد و اولین بار با دیدن لوسترهای مادر همسر دلم برایشان رفت و فکر نمی کردم این دلبرهای دوست داشتنی یک روز مهمان خانه من شوند اگرچه لاله های اصلی شان پیدا نشد و حالا من همین لاله ها را هم عاشقم.

ماهک با عروسک هایش حرف میزند و هر بار یک گریزی به من می زند و مامان مامان میگوید. امروز هم مشتاق حرف زدن با مادر و خواهرک نیستم.

دلیل این فاصله گرفتنم را با اینکه به دلخوریهایم ربط می دهم اما دقیق نمیدانم.  همیشه هر چند وقتی درگیر حس و حال اینچنینی میشدم اما دوره اش کوتاه بود. ولی این بار اینقدر کش دار شده که متعجبم. خوبی ماجرا اینست که هیچ کس را مقصر این وضعیت نمیدانم اگرچه از زیاد کار کردن همسر و تنها بودن در روزهای تعطیل دو هفته گذشته کمی گله مندم. قسمت عجیب ماجرا این است که با شروع این دوره از سپاس گزاری آشفتگی هایم شروع شد و با وجود انجام تمرینها برخلاف دفعات گذشته روند بهبود حالم با انجام تمرینات به شدت کند است. با خودم فکر میکنم شاید دارم قد میکشم. اون استوری های عالی که حالم رو عالی کرد و به ساعت نرسیده ترسی که وحشت عجیبی به جانم انداخت و به چند ساعت نرسیده بار و بندیلش را جمع کرد و رفت و دوباره برزخی جدید شکل گرفت. شاید نیاز دارم به این فاصله گرفتن ها و این حال برزخی. شاید در درونم چیزی در حال شکل گرفتن است. شاید چیزی در درونم در حال جوانه زدن است. شاید جهان بینی زیباتری در راه است. شاید....


صدبار اگر توبه شکستی باز آ

خجالت زده و شرمنده با بارانی از اشک توبه روی لبه تخت نشستم و مرور می کنم تمام روزهای آرام و شیرین این زندگی را که بزرگترین هدیه خداوند بعد از هدیه "هستی" ام است. شرمنده ام از تمام رخوتی که اجازه دادم در وجودم رخنه کند و طفلک شیرینم را درگیر این ناخوش احوالی کردم.  

ماه اک را به همسر سپرده ام و یک گوشه دنج نشسته ام و هدیه میدهم خیسی قطرات اشکم را به زمین. و رها می کنم دل ترسیده ام از این ناخوش احوالی را در دستان کریم و بخشنده پروردگاری که در تاریک ترین لحظه های زندگی نوری وسیع به وسعت عظمت و کرامتش به زندگی ام تاباند. این بار هم خطا کردم. برای کوچکترین چیزها لحظه های خودم را تلخ کردم و فراموش کردم که سلامتی عظیم ترین نعمت هستی من و عزیزانم است. که آبرو و عزتی که به من خدیه داده از سلامتی هم والاتر است. فراموش کرده بودم چقدر دلیل دارم برای خوشی و شادی. فراموش کرده بودم که خیلی ها نان ندارند شکم طفلکشان را پر کنند چه برسد به تهیه هرآنچه از دلش بگذرد

فراموش کرده بودم کخ مرد من امن ترین آغوش دنیا را برایم حفظ کرده و شیرین ترین لحظه ها و احساسها را نثارم کرده

فراموش کرده بودم ماه اک با همه کوچکی اش لبریز مادرانه است و به شدت مراقب من است

فراموش کرده بودم که همین که اشک در چشمانم حلقه شود ماه اک برایم می خندد که غم را فراموش کنم و لبهایم را مهمان لبهایش می کند

فراموش کرده بودم که خانواده من در سخت ترین لحظه ها عمیق ترین محبتشان را نثارم کردند و امن ترین آغوشها را برای محافظتم از غم و اندو و وحشت داشتند

فراموش کرده بودم که اگر خانواده ام نبودند؛ همسر هم نبود

فراموش کرده بودم که اگر نبودند من هیچ چیز نداشتم و هیچ نبودم

خدایا یک بار دیگر توبه ام را بپذیر. خدا ببخش من را به خاطر تمام آنچه فراموش کرده بودم و با همین اشک ها صیقل بده تیرگی های دلم راه

خدا ایمان دارم انچه در درون من را لرزاند؛ تنها تلنگری بود از سمت تو و به خود آوردن من. ایمان دارم هنوز هم مراقب زندگی کوچک و قشنگمان هستی. ایمان دارم ترسهایی که ناگهان در درونم نقش بست فقط نشانه ای از قدرت و بزرگی توست. ترسهایی که به همان صورت که شکل گرفت با رحمت و کرامت تو قطعا تا ابد نابود خواهد شد. ترسهایی ناشی از این ناخوش تحوالی که قطعا توهمی بیش نیستند چون تو مراقب همه چیز هستی

خدایا سپاس سپاس سپاس