هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

بیا و خانومی کن

وقتی با اشتیاق نرم افزارهای کتابخوان رو باز می کنم و دنبال کتابهای خوب میگردم؛

وقتی بیشتر از هر زمانی برای هر حرکت ماه اک ذوق مرگ میشم؛

وقتی بیشتر میسپاس گزاری می کنم؛

وقتی پنج ساعت تو محیط کار همسر میمونم و حتی بدون دلواپسی دستشویی میرم؛

وقتی گوشی تو دستم میگیرم که بنویسم؛

وقتی جدی به نوشتن فکر می کنم؛

وقتی نمی دونم چطور احساساتم رو بروز بدم؛

وقتی دستاشونو نمی شورن اما  من مضطرب نیستم؛

وقتی به خونمون فکر می کنم دلم میخواد محکم بغلش کنم؛

وقتی برای ذره ذره زندگیمون دلم ضعف میره؛

وقتی احساس می کنم همه دنیا مال منه؛

وقتی ...

یعنی حالم به طور وصف نشدنی خوبه. 

یعنی عاشق زندگی ام

یعنی نگران هیچی نیستم

یعنی من موفق شدم

یعنی جز اینجا و اکنون چیزی مهم نیست

یعنی دلتنگی هایم کوچک شدند و آب شدند

یعنی تلاشهایم موثر واقع شده و حساسیتهایم کمرنگ شده اند

یعنی خودم را عاشقانه دوست دارم

یعنی عالی ام عالی




ادامه مطلب ...

سلامی به ٩٨

بعد از چند ساعت بی وقفه تو ماشین نشستن؛ اون هم بچه به بغل، از در که وارد شدم بوی تمیزی مشمامم رو پر کرد. با استشمامش خستگی از تنم در رفت. با اینکه کارهام تمام نشده بود اما بوی بهشت فضای خونه روپر کرده بود و این بو یک خسته نباشید بزرگ برام داشت.

تقریبا دو روزه که خونه ام. باز هم خوابالود؛ به قدری که به زور بیدارم. چرا؟!  دیروز فکر کردم از خستگی راهه اما الان!! احتمالا وقفه چند روزه در خوردن قرص آهن منجر به این خوابالودگی شده! یا چای خوردن زیاد این چند روز!

بعد از شستن سینک با وایتکس و شستن خیارها و گوجه ها؛ خوشمزه ترین صبحانه دنیا "پنیر، خیار و گوجه" را در سکوت خانه خوردم. دلم برای ماه اک تنگ بود اما باید سیر می شدم تا سر حال برایش مادری کنم.

تمام دیروز لباس شستم و امروز هم ته مانده شستنی ها را شستم و فقط مانده شستن ساک ها. خانه در وضعیت نیمه زلزله است. بهترین اتفاق های امروز تا این لحظه، شسته شدن میوه ها، شسته شدن پتو مسافرتی و صندلی کوچک ماه اک و بیدار شدن دوباره فرشته کوچکم است. وقتی چشم هاش رو باز کرد و روی تخت نشست؛ من که از داخل آشپزخونه اوضاع رو رصد می کردم؛ سرک کشیدم توی دیدرس ماه اک و از دور گفتم سلااااام و ماه اک با دیدنم به قشنگ ترین لبخند دنیا مهمونم کرد. وقتی میرم تو اتاق و سریع خودش رو از روی تخت میندازه تو بغلم؛ اونقدری که اذیت نشه می چلونمش و محکم می بوسم اما چون ته چلوندنم نیست؛ انگار دلم حال نمیاد. ماه اک جیغ جیغو نیست وگرنه با همون یک کم فشار هم دادش در میومد.

دیشب بعد از خرید خرت و پرت های منزل، عجله داشتم برای درست کردن شام که دیر شده بود؛ ماه اک بی حوصله شده بود و چسبیده بود به من. من که از همکاری نکردن همسر در سرگرم کردن ماه اک دلخور بودم؛ از قضاوت  بی جای همسر به شدت ناراحت شدم. وسط دادهای ماه اک طفلی که چسبیده بود به پاهام، نتونستم خودم رو کنترل کنم و سرش داد زدم. اینجور وقتا داد زدن تموم نشده، عذاب وجدان وجودم رو پر می کنه. به همسر گفتم جز پول درآوردن و گاهی یک غذایی دادن به این بچه پدری در حقش نمی کنی. بچه ناراحته و سر شما تو گوشی!!!

پیتزایی که با ناراحتی و بحث آماده کردم رو گذاشتم تو فر و نشستیم گوشه کاناپه تا ماه اک شیر بخوره. نمیتونستم چشم ازش بردارم. شرمنده و نادم بودم. دلم براش سوخته بود. تو ذهنم پر بود از افکار منفی و دلخوری. همه حق رو به خودم میدادم و از همسر به شدت عصبانی بودم. دنبال راه حل بودم. و به نکته بزرگی دست یافتم. این که هر بار از چیزی یا کسی، خصوصا همسر ناراحتم؛ نتیجه اش بد خُلقی با ماه اکِ بی زبونه. طفلکم وقتی دید عصبانی ام ؛ ساکت شد و رفت تو پذیرایی. دیدم که معذب ایستاده، دستهاش رو کرده داخل هم و زیر لب به زبون خودش داره غر می زنه. اینقدر از دیدن این صحنه متاثر شدم که از خودم خجالت کشیدم.

عصبانیت ام فروکش کرده بود و اندوهگین بودم از ضعف کنترل خودم در مقابل عزیزترین ثمره عشقمون.دیگه از همسر عصبانی نبودم. فقط دلخور بودم از قضاوتش و دلم به شدت سوخته بود برای طفلک معصومم.

ماه اک خوابش برد اما همین که گذاشتم رو تختش بیدارشد و نخواست بخوابه. از همسر خواستم مراقبش باشه تا شام رو آماده کنم. همسر که گویا به من هم حق داده بود؛یک ساعتی با ماه اک بازی کرد؛ نقاشی کشید و سرش رو گرم کرد.

از قبل سال تحویل دنبال اسم بودم برای ٩٨ اَم. تو راه سفر با شوخی و خنده به همسر گفته بودم یکی از برنامه های اساسی امسالم خرید هستش. خصوصا خرید لباس. یکی از اسم های امثال "سال خرید" هستش. سال قبل دوتا وسیله برقی لازم داشتم بخرم که با گرونی ها و کمیاب شدن یک سری وسایل؛ این خریدهام که موند. از بس دور بودم و تو مهمونی ها نبودم؛ نیاز به یک سری چیزها رو حس نمی کنم و نمیخرم اما وقتی تو موقعیتش قرار میگیریم تازه میفهمم که عه من فلان چیز رو لازم داشتم اما نمیدونستم. از طرفی به خاطر حضور ماه اک و وقت کمِ همسر واسه بازار رفتن؛ من مجبورم فقط مایحتاج اصلی رو بخرم و اگر فرصت شد؛  خریدهای فرعی ام رو هم انجام بدم. همینه که خیلی از خریدهام میمونه. خونه پدری که بودیم گفتم میخوام یک چرخ بین لوازم ورزشی ها بزنم و واسه باشگاه لباس بخرم. نتیجه اش شد دوتا تاپ مشکی و صورتی کمرنگ و یک بلوز و لگ سورمه ای که خیلی خوشگل اند.

تو افکارم غرق بودم که با نتیجه گیریهام  یک اسم دیگه هم برای امسال تعیین کردم. کنترل خشم و حفظ آرامش. 

دلم میخواد تو سال جدید، در اوج ناراحتی هام و عصبانیت هام بتونم دنبال نکات مثبت اون اتفاق بگردم و به بهترین شکل خودم رو آروم کنم.

دلم میخواد من و همسر بتونیم رفتارهاییمون رو که طرف مقابل رو ناراحت می کنه رو به مرور بزاریم کنار. حتی هر هفته یک روز رو تعیین کنیم و مخصوصا در مورد این مسائل صحبت کنیم،

دلم میخواد امسال سال نظم باشه و خونه رو به طرز معجزه آسایی منظم نگه دارم. حتی تو بدترین حالت فقط اسباب بازیهای ماه اک نهایت شلوغی خونه باشه.

دلم میخواد یک مدیریت اساسی روی زمانم داشته باشم و از کوچکترین فرصتهام به بهترین شکل استفاده کنم

دوست دارم امسال لاقل ده تا کتاب خوب بخونم و چندتا فیلم عالی ببینم.

دلم میخواد امسال اون غ ز ل سالهای قبل از استرس ها بشم و بمونم. یک غ ز ل بدون استرس؛ با آرامش درونی که هر چیزی به آسونی نمیتونه تلخ و عصبانی اش کنه و خیلی حرفها رو با لبخند رد می کنه

آرزومه امسال دوباره ساز زدن رو شروع کنم. 

خورده کاریهای خیاطی انجام بدم. مثل دوختن یک سری دستمال و ملحفه و کیسه سبزی و چند تا دم کُن

به پوستم رسیدگی کنم و به خودم بیشتر از هر زمان دیگه ای عشق بورزم و اهمیت بدم

جزوه فن ترجمه رو مرتب کنم و هرچی یاد گرفتم رو مرور کنم و استفاده کنم

روابط داخل خونه رو به بهترین شکل مدیریت کنیم و تغییر بدیم

و یک مادر شاد و آروم باشم واسه یک دونه دخترمون

و یک عالم خواسته و آرزوی دیگه

اتفاق دیشب ظاهرش تلخ بود اما تو دلش یک عالم فکر و حرف خوب بود. 

خوشحالم اونقدر توانمند بودم در مقابلش که الان به جای غر زدن؛ از نتیجه گیری های قشنگم حرف میزنم. خوشحالم که پست جدیدم، پر شده از برنامه های شیرین ذهنی ام



غ ز ل واره:

باز هم سال نو مبارک

تا الان بهتون خوش گذشته؟! روبراهید؟!

دوست عزیز

خیلی غیر منتظره زنگ زد و گفت عازم تهران است و می خواهد یک روزش را به دیدار من بیاید. تقریبا هنگ کرده بودم. فقط دو سه روز از آن حال بد دو پست قبل و تصمیم من برای تلاش بیشتر جهت رفع این مرض مزمن گذشته بود. چند دقیقه ای در شوک آمدن مهمان روی کاناپه نشستم و اجازه دادم افکارم هر چه دلشان می خواهد بگویند. ذهنم که آرام شد؛ خط لبخند کم کم در ذهنم کشیده تر و کشیده تر شد. با خودم گفتم من تصمیم گرفته ام خوب شوم و این یکی از نشانه هاست. 

این که من به آستانه رنج رسیدم و ترسیدم و اینقدر واضح اعتراف نامه نوشتم و از دردم گفتم! 

این که شماها همراهم شدید! 

این که تشویقم کردید! 

این که دلم را گرم کردید! 

همه نشانه های فصل جدید از تغییرات درونی من است. اینها همراهی کائنات با من است. اینها اولین نشانه های یک تغییر جدید است

این که ماه اک هست! 

این که همسر حامی تصمیم هایم هست! 

این که عزیزانم تمام تلخی هایم به دلیل پرخاشگری ناشی از وسواس را صبوری کردند!

 این که برایم دلسوزاندند! 

اینکه تنهایم نگذاشته اند! 

اینها نشانه های قدرتمند اصلی اند

بعضی آدمها همیشه " حال خوب کن" اند. بعضی آدمها لبریز عطر عشق و طراوت یکرنگی اند. از همان ها که از وقتی از در وارد می شوند؛ یک شور و حال خوبی در فضا منتشر می کنند. نیره یکی از این بعضی هاست. یکی از آن دوستهایی زیر خاکی که اگر تمام دنیا را بگردی لنگه اش را پیدا نمی کنی. دختری قوی،  زرنگ و مستقل که با همه مشکلاتشان دنیا را جای قشنگی می داند و تلاش می کند برای تغییر اوضاع و بهبود حال خودش، عزیزانش و همه آدمها. 

ماه اک آنقدر با نیره راحت بود و دوستش داشته بود که تمام آن شش ساعت با من کاری نداشت. دستهایش را دراز می کرد که نیره بغلش کند. من که نگران اذیت شدن نیره بودم به ماه اک می گفتم بیا بغلم! ماه اک چند ثانیه نگاهم می کرد. بعد دوباره میچرخید سمت نیره و دستهایش را به سمت اون دراز  می کرد. نیره آنقدر دل به دلش داد که حتی موقع ناهار هم، خودش را توی آغوش او جا داد.

مرد خانه خواب است. چایی را گذاشته ام روی اپن و دلم نمی آید بیدارش کنم که به قرارش برسد آنقدر که خسته می شود و خوابش کم است. آنقدر که خوابش عمیق است. یک نگاهم به همسر است یک نگاهم به دیروز

وقتی که گفت بشینم توی ارتباط. وقتی بعد از ناهار ماه اک به بغل تشعشع دفاعی برایمان اعلام کرد و من انگار توی حلقه ای خیلی ملایم می چرخیدم و روی دستهایم گرم شده بود و ماه اک گونه هایش سرخ. وقتی که گفت از نظر من این وسواس به فلان دلیل ریشه غیر ارگانیک دارد و برای خانه تان پاکسازی اعلام می کنم. مطمئن تر شدم که این دیدار غیر منتظره دقیقا در راستای تلاش من اتفاق افتاده است و برایش تعریف کردم. خندید و گفت من اصلا نه اینها را میدانستم که وضعیت وسواس تو به کجا کشیده نه اصلا به فکر این اعلام ها بودم. فقط آمدم که ببینمت.

به شدت کم خواب بودم و خسته اما خوش گذشت. بیشتر از سه سال بود که اینطور طولانی و بی دغدغه ندیده بودمش. نیره از همان سال ٧٦ یکی از داناترین و مهربانترین آدمهای زندگی ام بود. ماه اک اگر کمی بزرگتر بود تا مدتها دیروز را فراموش نمی کرد و اسم دوست مامانش را هی تکرار میکرد. 


غ ز ل واره:

به جبران کم خوابیهای این مدت، امروز تا ده خوابیدم. دروغ چرا حالا هم مست خوابم.


سه شنبه ٢ بهمن

 

آن که من در قلم قدرت او حیرانم... هیچ مخلوق ندانم که در او حیران نیست

همینطور که ظرفهای تمیز را از ماشین در می آوردم، آب جوش آماده کردم تا یک قهوه بخورم. وقتهایی که نیاز باشد حالم بهتر شود یا ذهنم تازه شود؛ یک قهوه بهتر از هر چیزی سر حالم می کند. یکی از شکلاتهایی که استاد راهنمای همسر از فرانسه آورده بود را چاشنی قهوه می کنم. یک روزی عاشق شکلات بودم. حتما داخل وسایلم یکی از بهترین مارکهای شکلات پیدا می شد. آن هم تلخ. اما از وقتی سر و کله میگرن پیدا شد؛ شکلات خوردن به شکل قبل کلا از زندگی ام حذف شد. هر بار هوس می کردم و چند روز پشت سر هم میخوردم باز سردردها شروع می شد و به غلط کردن می افتادم. هنوز هم شکلات و مشتقاتش را دوست دارم اما نه به اندازه قبل از میگرن.
حین خوردن قهوه فقط به یک چیز فکر می کنم. به لذت این نوشیدنی گوارا. ماه اکم می زند زیر گریه. با همه عشقم صورتم را به صورت شیرین ترین معجزه دنیا می چسبانم و در آغوش می کشم فرشته بی بال و پرم را و روی تخت دراز می کشیم. نسیم مهرماه هوای اتاق را لطیف کرده و نوازش می کند پوست تنم را. صدای ملچ مولوچهای گاه و بی گاه دخترکم سکوت خانه را می شکند و چشمانم پُر از خواب می شود. اما وقت خواب نیست. حالا که ماه خواب است وقت شروع دوباره است. شروع یک تلاش دلچسب که کمک کندد دستم در جیب خودم باشد. 
امروز قرار بود تلاشی بکنیم برای یک سرمایه گذاری دیگر اما فکر می کنم دعوای روز چهارشنبه سر یک قفل بی ارزش  انرژی منفی بود به سمت این سرمایه گذاری و موفق نشدنمان در انجامش. البته که خیر و صلاحی بوده در این نشدن. دعوایی که دلیلش تفاوت دیدگاه من و همسر از لحاظ تحلیل مسائل و البته تفاوت فکر اقتصادی مان در عین شباهت های زیاد است. فکر کنم لازم نباشد بگویم که شیطنت های ماه اک و نا امن شدن کشوهای خانه از دست ماه اک باعث رو شدن بعضی از این تفاوتهاست. 
نمی دانم حکمت این اتفاقها چه بود اما دومین باری بود در این یک ماه که سهم هایی که میدانستیم رشد بالایی خواهند داشت را با یک سود متوسط فروختیم به خاطر این سرمایه گذاری اما نیمی از آن انجام شد.
بر خلاف تمام ناآرامی های درونی هفته قبل این هفته با حال خوبی شروع شد. ایمان دارم تمام این حال خوب نتیجه تمرینات سپاس گزاری است که تمام شد. می خواهم دوباره شروع کنم. میخواهم نهادینه شوند در درونم و از همین کوچکی انتقالش بدهم به ماه اکم شاید خیلی خیلی بیش از من لذت ببرد از زندگی اشو تجربه نکند رنجهای تلخی را که بهترین دهه عمر و زندگی ام ( از ٢٠ تا ٣٠) سالگی را به فنا داد. بزرگترین خاطره شیرین این دهه کار کردن و مستقل شدن از لحاظ مالی بود؛ چند مسافرت خانوادگی دلچسب و آخرهایش پیدا شدن سر و کله همسر که آن هم به اندازه خودش سخت بود و رنج داشت تا به آرامش برسیم. دلم برای آن ده سالی که بهترین سالهای عمرم بود می سوزد. به خاطر همین سعی می کنم حالا را زندگی کنم و جبران کنم زندگی نکرده بیست سالگی را. 
خوشحالم. از این کاری که بعد از دو سال و درست همزمان با انجام تمرینات سپاس گزاری من تایید شد. از این که مثل دو سال قبل از مهرماه شروع می کنم ترجمه را. از اینکه دوباره حرکتی رو به جلو در حیطه کاری خواهم داشت. از اینکه مجبورم توان مدیریتی ام را در رسیدگی به ماه اک، امور خانه داری و انجام این کار بالا ببرم. از اینکه می توانم از قابلیتهای بیشترم  استفاده کنم. از اینکه اگر موفق به انجام این کار بشوم؛ در حیطه تخصصی خودم شروع به فعالیتهایی خواهم کرد که برایش برنامه های بلند مدت دارم. از اینکه هم ترجمه را عاشقم هم رشته و تخصص حرفه ای خودم را و این دو کنار هم چه لذت و هیجانی وارد زندگی ام می کنند. از اینکه ماه اک با همه کوچکی اش و زحمتهایی که دارد انگیزه بزرگی است برای حرکت من. از اینکه همسر میخواهد تمام کار را به من بسپارد اگر قبول کنم. از اینکه همسری دارم که اهل پیشرفت است و من را هم به سمت تلاش و پیشرفت سوقم می دهد. از اینکه با همه تفاوتهای فکری و رفتاری مان، با تمام وجود یکدیگر را دوست داریم. از اینکه بلد نیستیم قهرهای طولانی داشته باشیم. از اینکه با آمدن ماه اک باز هم رابطه مان را خوب مدیریت کردیم و بینمان فاصله چشمگیری نیفتاد؛ آنقدری که هست با وجود ماه طبیعی است. از اینکه روزها برای آمدنش شوق دارم. از اینکه این خانه مامن عاشقانه ها و سه نفره هایمان است. از این که این خانه؛ خانه خودمان است. از این که این پنجره باز است و تمام اتاق لبریز نور است. از این که مهر است و هوا ملس است. از اینکه روی تهت کنار ماهم دراز کشیده ام و نفس هایش منظم و آرام است. از این تمام رویاهای ده سال رنج و سختی ام اینجا و اکنون است. از این که ال سی دی گوشی ام را ماه با دستهای سال و کوچکش کثیف کرده؛ از این که این صفحه و این گوشی و این دستها هست تا ثبت کنند خوشحالی من را. از این که من هستم؛ همسر هست؛ ماه اک هست؛ دنیا هست و عزیزانمان هستند. از اینکه زندگی هست. از این که من اینقدر حالم خوب است و آرامم. خداوندا به کدامین زبان سپاس گویم تو را


ماشالله و لا حول و لا قوة الّا باللّه

زندگی هاتون؛ دلهاتون؛ لحظه هاتون پر سپاس گزاری،عشق، آرامش و سلامتی

روی ابرها

با صدای تیز و بلند رعد بعد از نیم ساعت برق زدن آسمون می پرم بالا. صدای بارش بارون بعد از چند ماه گرما و خشکی، آوای دلنوازی است. همسر میگه نی نی نترسه؟! به بهانه ماه از تخت میام پایین. سرم رو از پنجره میبرم بیرون و بوی خاک بارون زده؛ این عطر نوستالژیک زیباترین حس های دنیا تمام مشامم را پر می کند. هنوز یک ساعت نیست که پاییز از راه رسیده با این حال بارون رو با خودش هدیه آورده. قدمش مبارک. قسمت حیف شده این هوای دلپذیر هوای صبح سحر هست که به خاطر ماه اک و اینکه پتو روی تنش نگه نمی داره مجبور میشم پنجره رو ببندم و بخوابیم که کوچکمان سرما نخورد.

حالا روز دوم مهر است. بعد از دو هفته که به احترام دهه عزاداری رقص تعطیل بود، باز آهنگ "تویوز مبارک" ریتم تنظیم حرکاتم می شود. همین دو هفته چه فراموشی از حرکات آذری به بار آورده. مدتی است ریتم رقصم عوض شده. شاید سه ماه. من که یک روز رقصیدن با موزیکهای ملایم برام حوصله سر بر بود الان فقط دوست دارم با آهنگ تو بهترینی عارف و آهنگهایی تو این سبک برقصم. اونم نه با حرکات قبلیم. یک مدل خیلی یواش و متفاوت. هنوز نفهمیدم این تحول از کجا نشات گرفته. شاید این هم تاثیر وصلت با ترکهاست :)). خوبه که خانواده همسر به جز جاری هیچکدوم اهل رقص نیستن و جاری هم یواش نمی رقصه :)). حالا که فهمیدین من چقدر رقص دوست دارم و چطوری میرقصم :))) باید بگم همه اینها رو گفتم که بگم اینقدر برای حرکت حال دلم در بالای محور ایکس ها و حذف این موجهای سینوسی در صفحه مختصات تز دادم و نظریه پردازی کردم تا این یکی کمی موثر افتاد.

بعد از بی تابی های ماه و صبحانه ای که یک ساعت طول کشید تناول کنم اینقدر که یک لقمه خوردم چند دقیقه ماه رو آروم کردم و ننه به قربونت بره گریه نکن گفتم؛ بعد از خورده فرمایش های همسر و عصبی شدن های لحظه ای و پشیمون شدن های بعدش؛ شال و کلاه کردیم و من برای انجام یکی از گزینه های جدول که استفاده از دستکش بود و الان یک ماهه گزینه اش خالی مونده؛ نه که دستکش نداشتم!! چون همت استفاده کردنش رو نداشتم؛ رفتم یک جفت دستکش زرد خریدم که سایزش اشتباهی مدیوم شده و چون بازش کردم دیگه نمی تونم عوضش کنم. با این حال برخلاف گذشته ها که اگر خریدم کوچکترین ایرادی داشت حالم خراب میشد الان از خریدن یک جفت دستکش زرد که برام گشاده بسیار مشعوفم و بلافاصله ازش استفاده کردم.

ویترین مغازه ها توجه ماه رو جلب می کرد و اونم طبق عادت این روزهاش با انگشت اشاره کوچکش به اون سمت موردنظرش اشاره می کرد و می گفت: "اینو اینو". فکر نمی کنم بدونم اینو واقعا کاربردش همینه که ازش استفاده می کنه. کلا این روزها یا میگه "اینو" یا "ژیه" و وسط گریه هاش هم یه آوایی شبیه مامان ادا می کنه. 

در واقع تو خیابون قدم میزدم اما رو ابرها بودم از واقعیت این روزهایی که آرزوی سالهای گذشته ام است. از این که دخترم تو آغوشم هست و هر جا میرم دیگه تنها نیستم. اینقدر اینو اینو می کنه که میرم داخل مغازه عروسک فروشی. از عروسک جوجه و جغد خوشش میاد. من اینقدر عاشق جغد میشم که تصمیم میگیرم نه برای ماه که برای خودم یکیش رو بخرم به جای اون عروسک هدیه ام که همسر بدون اجازه من و به زور بخشید به بچه دوستش. خانم فروشنده اونقدر براش ذوق کرده که یکی یکی عروسک ها رو نشونش میده. وقتی دستکش رو خریدم یک آب نبات چوبی برداشت. اما همین که رسیدیم خونه ارج و قربش تموم شد. پرتش کرد و اومد پیش من و گفت اینو اینو (بغل کن) در این حد علاقه داره به خریدایی که براش می کنم. :))

 یکی دیگه از این تزها اضافه کردن گزینه های خاصی مربوط به ماه اک در دفتر برنامه ریزی هست. موردهایی که قطعا به بهبود شرایط من و ماه بسیار کمک خواهد کرد. باید بیشتر بهشون فکر کنم. من از این بحران به بهترین شکل رد میشم.به خودم زمان میدم و خودم را دوست دارم و خواهم داشت. برای دختر لوس خونه که دست به سیاه و سفید نمیزد تا همین جا هم یعنی خیلی تلاش. پس صبوری می کنم تا برسم به نقطه ایده آل



غ ز ل واره:

* بعد از مدتها چقدر تایپ با لپ تاپ چسبید و زود تمام شد نوشتنم


*نوشتن انگار یادم رفته. فعلا فقط می نویسم که بعدها حسرت ننوشتن و یادگاری نموندنش رو نداشته باشم


* ستاره جون در مورد اینکه یک اتاق واسه ریخت و پاشی ها باشه باید بگم من اینقدر کمال طلبم که باز اگر یک اتاق شلوغ باشه به نظرم به خونه ام نمی تونم بگم منظم. باز غر میزنم که نا مرتبه خونه. 



بیکرانه:

خدایا سپاس که هستم و زندگی می کنم و دوباره ماه ام را دیدم. 

خدایا سپاس که می تونم برای بهتر شدنم تلاش کنم. 

خدایا سپاس که تمرین های سپاس گزاری رو دارم تمام می کنم

خدایا به خاطر نظمی که در خونه روحم رو نوازش می کنه سپاس گزارم.

خدایا به خاطر انتخاب همسر به عنوان عضو هیت نظارت سپاس گزارم.

خدایا به خاطر رفع کامل کیست لثه خواهر ازت سپاس گزارم.

خدایا از اینکه اینقدر نعمت و موهبت هر لحظه به ذهنم میرسه برای سپاس گزاری، ازت سپاس گزارم

خدایا سپاس که تصمیم دارم به محض تمام شدن از اول شروع کنم. هر روز و هر روز از اول شروع خواهم کرد