هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

روی ابرها

با صدای تیز و بلند رعد بعد از نیم ساعت برق زدن آسمون می پرم بالا. صدای بارش بارون بعد از چند ماه گرما و خشکی، آوای دلنوازی است. همسر میگه نی نی نترسه؟! به بهانه ماه از تخت میام پایین. سرم رو از پنجره میبرم بیرون و بوی خاک بارون زده؛ این عطر نوستالژیک زیباترین حس های دنیا تمام مشامم را پر می کند. هنوز یک ساعت نیست که پاییز از راه رسیده با این حال بارون رو با خودش هدیه آورده. قدمش مبارک. قسمت حیف شده این هوای دلپذیر هوای صبح سحر هست که به خاطر ماه اک و اینکه پتو روی تنش نگه نمی داره مجبور میشم پنجره رو ببندم و بخوابیم که کوچکمان سرما نخورد.

حالا روز دوم مهر است. بعد از دو هفته که به احترام دهه عزاداری رقص تعطیل بود، باز آهنگ "تویوز مبارک" ریتم تنظیم حرکاتم می شود. همین دو هفته چه فراموشی از حرکات آذری به بار آورده. مدتی است ریتم رقصم عوض شده. شاید سه ماه. من که یک روز رقصیدن با موزیکهای ملایم برام حوصله سر بر بود الان فقط دوست دارم با آهنگ تو بهترینی عارف و آهنگهایی تو این سبک برقصم. اونم نه با حرکات قبلیم. یک مدل خیلی یواش و متفاوت. هنوز نفهمیدم این تحول از کجا نشات گرفته. شاید این هم تاثیر وصلت با ترکهاست :)). خوبه که خانواده همسر به جز جاری هیچکدوم اهل رقص نیستن و جاری هم یواش نمی رقصه :)). حالا که فهمیدین من چقدر رقص دوست دارم و چطوری میرقصم :))) باید بگم همه اینها رو گفتم که بگم اینقدر برای حرکت حال دلم در بالای محور ایکس ها و حذف این موجهای سینوسی در صفحه مختصات تز دادم و نظریه پردازی کردم تا این یکی کمی موثر افتاد.

بعد از بی تابی های ماه و صبحانه ای که یک ساعت طول کشید تناول کنم اینقدر که یک لقمه خوردم چند دقیقه ماه رو آروم کردم و ننه به قربونت بره گریه نکن گفتم؛ بعد از خورده فرمایش های همسر و عصبی شدن های لحظه ای و پشیمون شدن های بعدش؛ شال و کلاه کردیم و من برای انجام یکی از گزینه های جدول که استفاده از دستکش بود و الان یک ماهه گزینه اش خالی مونده؛ نه که دستکش نداشتم!! چون همت استفاده کردنش رو نداشتم؛ رفتم یک جفت دستکش زرد خریدم که سایزش اشتباهی مدیوم شده و چون بازش کردم دیگه نمی تونم عوضش کنم. با این حال برخلاف گذشته ها که اگر خریدم کوچکترین ایرادی داشت حالم خراب میشد الان از خریدن یک جفت دستکش زرد که برام گشاده بسیار مشعوفم و بلافاصله ازش استفاده کردم.

ویترین مغازه ها توجه ماه رو جلب می کرد و اونم طبق عادت این روزهاش با انگشت اشاره کوچکش به اون سمت موردنظرش اشاره می کرد و می گفت: "اینو اینو". فکر نمی کنم بدونم اینو واقعا کاربردش همینه که ازش استفاده می کنه. کلا این روزها یا میگه "اینو" یا "ژیه" و وسط گریه هاش هم یه آوایی شبیه مامان ادا می کنه. 

در واقع تو خیابون قدم میزدم اما رو ابرها بودم از واقعیت این روزهایی که آرزوی سالهای گذشته ام است. از این که دخترم تو آغوشم هست و هر جا میرم دیگه تنها نیستم. اینقدر اینو اینو می کنه که میرم داخل مغازه عروسک فروشی. از عروسک جوجه و جغد خوشش میاد. من اینقدر عاشق جغد میشم که تصمیم میگیرم نه برای ماه که برای خودم یکیش رو بخرم به جای اون عروسک هدیه ام که همسر بدون اجازه من و به زور بخشید به بچه دوستش. خانم فروشنده اونقدر براش ذوق کرده که یکی یکی عروسک ها رو نشونش میده. وقتی دستکش رو خریدم یک آب نبات چوبی برداشت. اما همین که رسیدیم خونه ارج و قربش تموم شد. پرتش کرد و اومد پیش من و گفت اینو اینو (بغل کن) در این حد علاقه داره به خریدایی که براش می کنم. :))

 یکی دیگه از این تزها اضافه کردن گزینه های خاصی مربوط به ماه اک در دفتر برنامه ریزی هست. موردهایی که قطعا به بهبود شرایط من و ماه بسیار کمک خواهد کرد. باید بیشتر بهشون فکر کنم. من از این بحران به بهترین شکل رد میشم.به خودم زمان میدم و خودم را دوست دارم و خواهم داشت. برای دختر لوس خونه که دست به سیاه و سفید نمیزد تا همین جا هم یعنی خیلی تلاش. پس صبوری می کنم تا برسم به نقطه ایده آل



غ ز ل واره:

* بعد از مدتها چقدر تایپ با لپ تاپ چسبید و زود تمام شد نوشتنم


*نوشتن انگار یادم رفته. فعلا فقط می نویسم که بعدها حسرت ننوشتن و یادگاری نموندنش رو نداشته باشم


* ستاره جون در مورد اینکه یک اتاق واسه ریخت و پاشی ها باشه باید بگم من اینقدر کمال طلبم که باز اگر یک اتاق شلوغ باشه به نظرم به خونه ام نمی تونم بگم منظم. باز غر میزنم که نا مرتبه خونه. 



بیکرانه:

خدایا سپاس که هستم و زندگی می کنم و دوباره ماه ام را دیدم. 

خدایا سپاس که می تونم برای بهتر شدنم تلاش کنم. 

خدایا سپاس که تمرین های سپاس گزاری رو دارم تمام می کنم

خدایا به خاطر نظمی که در خونه روحم رو نوازش می کنه سپاس گزارم.

خدایا به خاطر انتخاب همسر به عنوان عضو هیت نظارت سپاس گزارم.

خدایا به خاطر رفع کامل کیست لثه خواهر ازت سپاس گزارم.

خدایا از اینکه اینقدر نعمت و موهبت هر لحظه به ذهنم میرسه برای سپاس گزاری، ازت سپاس گزارم

خدایا سپاس که تصمیم دارم به محض تمام شدن از اول شروع کنم. هر روز و هر روز از اول شروع خواهم کرد




نظرات 2 + ارسال نظر
هستی چهارشنبه 4 مهر 1397 ساعت 15:04

چقدر خوبه رقص ذری بلدی. کلاس رفتی یا خودت یاد گرفتی؟ منم خیلی دوست دارم یاد بگیرم ولی فرصت کلاس رفتن ندارم. خیلی زشته برا یه آإری که رقص بلد نباشه.

رقص روحیه خودت و ماه اک رو هم بهتر میکنه.

عزیزمی
خودم از دیده ها برای خودم میرقصیدم اما این بار که طولانی رفتم ترکستان یک کلاس رفتم که نشد تمومش کنم چون ترم کلاس طولانی تر از زمان من تو ترکستان بود
توی شبکه گوناز دیدم آموزش داره فقط ساعتشو نمیدونم

یکی از لذتبخش ترینهای زندگی برام رقصیدنه

ستاره دوشنبه 2 مهر 1397 ساعت 18:59

عزیزم درکت میکنم اگر خونه منو ببینی فکر میکنی هر روز از صبح تا شب فقط در حال تمیز و مرتب کردنم. کلا بدجوری حساسیت به تقارن و پاکیزگی دارم. طوریکه اگر از خستگی در حال مرگ باشم بازم تا تمیز نکنم خواب به جشمام نمیاد ولی فکر میکنم با بچه دیگه نشه انقدر حساس بود نمیشه به بچه بگی اسباب بازیهاتو نریز و اینجور حرفها. مثلا یه استخر بادی براش بخر تو اتاقش بزار و داخلش اسباب بازیهاسو بریز یادش بده فقط اون تو میتونه باهاشون بازی کنه. اینطوری فکر کنم وقت خودتم بیشتر بشه

خدا قوت
خیلی خوبه که آدم بتونه نظم خونه اش رو عالی حفظ کمه
مجبوری یه کم کوتاه بیای
ولی فکر کنم تو بتونی
ممنونم که به فکرمی
دوستت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد