هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

سلامی به ٩٨

بعد از چند ساعت بی وقفه تو ماشین نشستن؛ اون هم بچه به بغل، از در که وارد شدم بوی تمیزی مشمامم رو پر کرد. با استشمامش خستگی از تنم در رفت. با اینکه کارهام تمام نشده بود اما بوی بهشت فضای خونه روپر کرده بود و این بو یک خسته نباشید بزرگ برام داشت.

تقریبا دو روزه که خونه ام. باز هم خوابالود؛ به قدری که به زور بیدارم. چرا؟!  دیروز فکر کردم از خستگی راهه اما الان!! احتمالا وقفه چند روزه در خوردن قرص آهن منجر به این خوابالودگی شده! یا چای خوردن زیاد این چند روز!

بعد از شستن سینک با وایتکس و شستن خیارها و گوجه ها؛ خوشمزه ترین صبحانه دنیا "پنیر، خیار و گوجه" را در سکوت خانه خوردم. دلم برای ماه اک تنگ بود اما باید سیر می شدم تا سر حال برایش مادری کنم.

تمام دیروز لباس شستم و امروز هم ته مانده شستنی ها را شستم و فقط مانده شستن ساک ها. خانه در وضعیت نیمه زلزله است. بهترین اتفاق های امروز تا این لحظه، شسته شدن میوه ها، شسته شدن پتو مسافرتی و صندلی کوچک ماه اک و بیدار شدن دوباره فرشته کوچکم است. وقتی چشم هاش رو باز کرد و روی تخت نشست؛ من که از داخل آشپزخونه اوضاع رو رصد می کردم؛ سرک کشیدم توی دیدرس ماه اک و از دور گفتم سلااااام و ماه اک با دیدنم به قشنگ ترین لبخند دنیا مهمونم کرد. وقتی میرم تو اتاق و سریع خودش رو از روی تخت میندازه تو بغلم؛ اونقدری که اذیت نشه می چلونمش و محکم می بوسم اما چون ته چلوندنم نیست؛ انگار دلم حال نمیاد. ماه اک جیغ جیغو نیست وگرنه با همون یک کم فشار هم دادش در میومد.

دیشب بعد از خرید خرت و پرت های منزل، عجله داشتم برای درست کردن شام که دیر شده بود؛ ماه اک بی حوصله شده بود و چسبیده بود به من. من که از همکاری نکردن همسر در سرگرم کردن ماه اک دلخور بودم؛ از قضاوت  بی جای همسر به شدت ناراحت شدم. وسط دادهای ماه اک طفلی که چسبیده بود به پاهام، نتونستم خودم رو کنترل کنم و سرش داد زدم. اینجور وقتا داد زدن تموم نشده، عذاب وجدان وجودم رو پر می کنه. به همسر گفتم جز پول درآوردن و گاهی یک غذایی دادن به این بچه پدری در حقش نمی کنی. بچه ناراحته و سر شما تو گوشی!!!

پیتزایی که با ناراحتی و بحث آماده کردم رو گذاشتم تو فر و نشستیم گوشه کاناپه تا ماه اک شیر بخوره. نمیتونستم چشم ازش بردارم. شرمنده و نادم بودم. دلم براش سوخته بود. تو ذهنم پر بود از افکار منفی و دلخوری. همه حق رو به خودم میدادم و از همسر به شدت عصبانی بودم. دنبال راه حل بودم. و به نکته بزرگی دست یافتم. این که هر بار از چیزی یا کسی، خصوصا همسر ناراحتم؛ نتیجه اش بد خُلقی با ماه اکِ بی زبونه. طفلکم وقتی دید عصبانی ام ؛ ساکت شد و رفت تو پذیرایی. دیدم که معذب ایستاده، دستهاش رو کرده داخل هم و زیر لب به زبون خودش داره غر می زنه. اینقدر از دیدن این صحنه متاثر شدم که از خودم خجالت کشیدم.

عصبانیت ام فروکش کرده بود و اندوهگین بودم از ضعف کنترل خودم در مقابل عزیزترین ثمره عشقمون.دیگه از همسر عصبانی نبودم. فقط دلخور بودم از قضاوتش و دلم به شدت سوخته بود برای طفلک معصومم.

ماه اک خوابش برد اما همین که گذاشتم رو تختش بیدارشد و نخواست بخوابه. از همسر خواستم مراقبش باشه تا شام رو آماده کنم. همسر که گویا به من هم حق داده بود؛یک ساعتی با ماه اک بازی کرد؛ نقاشی کشید و سرش رو گرم کرد.

از قبل سال تحویل دنبال اسم بودم برای ٩٨ اَم. تو راه سفر با شوخی و خنده به همسر گفته بودم یکی از برنامه های اساسی امسالم خرید هستش. خصوصا خرید لباس. یکی از اسم های امثال "سال خرید" هستش. سال قبل دوتا وسیله برقی لازم داشتم بخرم که با گرونی ها و کمیاب شدن یک سری وسایل؛ این خریدهام که موند. از بس دور بودم و تو مهمونی ها نبودم؛ نیاز به یک سری چیزها رو حس نمی کنم و نمیخرم اما وقتی تو موقعیتش قرار میگیریم تازه میفهمم که عه من فلان چیز رو لازم داشتم اما نمیدونستم. از طرفی به خاطر حضور ماه اک و وقت کمِ همسر واسه بازار رفتن؛ من مجبورم فقط مایحتاج اصلی رو بخرم و اگر فرصت شد؛  خریدهای فرعی ام رو هم انجام بدم. همینه که خیلی از خریدهام میمونه. خونه پدری که بودیم گفتم میخوام یک چرخ بین لوازم ورزشی ها بزنم و واسه باشگاه لباس بخرم. نتیجه اش شد دوتا تاپ مشکی و صورتی کمرنگ و یک بلوز و لگ سورمه ای که خیلی خوشگل اند.

تو افکارم غرق بودم که با نتیجه گیریهام  یک اسم دیگه هم برای امسال تعیین کردم. کنترل خشم و حفظ آرامش. 

دلم میخواد تو سال جدید، در اوج ناراحتی هام و عصبانیت هام بتونم دنبال نکات مثبت اون اتفاق بگردم و به بهترین شکل خودم رو آروم کنم.

دلم میخواد من و همسر بتونیم رفتارهاییمون رو که طرف مقابل رو ناراحت می کنه رو به مرور بزاریم کنار. حتی هر هفته یک روز رو تعیین کنیم و مخصوصا در مورد این مسائل صحبت کنیم،

دلم میخواد امسال سال نظم باشه و خونه رو به طرز معجزه آسایی منظم نگه دارم. حتی تو بدترین حالت فقط اسباب بازیهای ماه اک نهایت شلوغی خونه باشه.

دلم میخواد یک مدیریت اساسی روی زمانم داشته باشم و از کوچکترین فرصتهام به بهترین شکل استفاده کنم

دوست دارم امسال لاقل ده تا کتاب خوب بخونم و چندتا فیلم عالی ببینم.

دلم میخواد امسال اون غ ز ل سالهای قبل از استرس ها بشم و بمونم. یک غ ز ل بدون استرس؛ با آرامش درونی که هر چیزی به آسونی نمیتونه تلخ و عصبانی اش کنه و خیلی حرفها رو با لبخند رد می کنه

آرزومه امسال دوباره ساز زدن رو شروع کنم. 

خورده کاریهای خیاطی انجام بدم. مثل دوختن یک سری دستمال و ملحفه و کیسه سبزی و چند تا دم کُن

به پوستم رسیدگی کنم و به خودم بیشتر از هر زمان دیگه ای عشق بورزم و اهمیت بدم

جزوه فن ترجمه رو مرتب کنم و هرچی یاد گرفتم رو مرور کنم و استفاده کنم

روابط داخل خونه رو به بهترین شکل مدیریت کنیم و تغییر بدیم

و یک مادر شاد و آروم باشم واسه یک دونه دخترمون

و یک عالم خواسته و آرزوی دیگه

اتفاق دیشب ظاهرش تلخ بود اما تو دلش یک عالم فکر و حرف خوب بود. 

خوشحالم اونقدر توانمند بودم در مقابلش که الان به جای غر زدن؛ از نتیجه گیری های قشنگم حرف میزنم. خوشحالم که پست جدیدم، پر شده از برنامه های شیرین ذهنی ام



غ ز ل واره:

باز هم سال نو مبارک

تا الان بهتون خوش گذشته؟! روبراهید؟!

نظرات 7 + ارسال نظر
هدیٰ شنبه 17 فروردین 1398 ساعت 13:41 http://www.Pavements.blogfa.com

سال نو مبارک غزل جان
چقدر هدف گذاریات واسه سال جدیدو دوس داشتم.
امیدوارم امسال هرروزش شیرین تر از روز قبلش باشه براتون، حالت هیچ نوسانی نداشته باشه و همیشه روی پیکِ خوشی باشی
مامانِ قشنگ و شاد :))

سال نو مبارک هدیٰ عزیزم
خدا کنه بتونم موفق بشم در انجامش وگرنه کلا بی ارزش میشن
آخ مرسی
ان شالله برای خودت هم یک سال فرق العاده، متفاوت و بی نهایت دوست داشتنی باشه
خوشحالم که بهتری

مهدیه شنبه 10 فروردین 1398 ساعت 01:06

سلام سال نو مبارک انشاالله که به همه ارزوهات برسی غزل خانم
یادمه نوشته بودی برای ازامش اعصابت ویتامین ب مصرف می کردی واقعا موثره چون منم خیلی عصبی شدم سوال میکنم

سلام مهدیه بانو
سال نوی شما هم مبارک
ان شالله یکی از قشنگترین سالهای عمرتون باشه
راستش من مطمئن بودم یک بخش اعظم از بهم ریختگی هام از کمبودهای جسمیه به خاطر شیردهی
واقعا بهتر شدم

تبسم جمعه 9 فروردین 1398 ساعت 15:07

سلام عزیزم

خدا رو شکر که خوبی
منم هر سال تصمیم می گیرم مخصوصا کنترل خشم اما بازم اونطور که دلم می خواد موفق نمی شم

آرزومه که همیشه بانظم باشم اینم گاهی اوقات نمی شه
اما امسال می خوام تلاش بیشتری کنم
مخصوصا که عروس دار هم شدم
دوست دارم وقتی عروسم میاد خونه در بهترین حالت ممکن باشه

سلام تبسم جان

بله شکر خدا
واقعا باید تلاش کنم. به نظرم عادت کردیم تند عکس العمل نشون بدیم وگرنه یک جاهایی اونقدر هم عصبی نمیشیم

نظم کامل یک رویاست برام ولی مطمئنم موفق میشم
چه عروس خوشبختی که مادرشوهر فهمیده ای مثل شما نصیبش شده
ان شالله که موفق میشید

نسترن جمعه 9 فروردین 1398 ساعت 14:32

سلام
سال نو مبارک ان شاالله به خواسته هایی که نوشتید برسید،اتنفاقا منم یسری ازین تصمیمات گرفتم و فکر میکنم تونستم خودم کنترل کنم تو این نه روز

سلام نسترن جان
سال نوی شما هم مبارک
چه خوب که موفق شدی تا الان
قطعا موفق میشی کامل

ویرگول پنج‌شنبه 8 فروردین 1398 ساعت 20:22 http://haroz.mihanblog.com

سال نو مبارک دختر مهربون
امیدوارم امسال به تمام هدفهای ارزشمندی که برای خودت تعیین کردی برسی.
منم اوایل ازدواجم هی می گفتم الان احتیاج ندارم و نمی خرم اما یه موقع به خودم اومدم و دیدم برای هر دفعه جایی دعوت شدن کلی عزا می گیرم. پس شروع کردم به خریدن هر چیز زیبایی که قیمت مناسب داشت ورای اینکه الان بهش احتیاج دارم یا نه. الان به جایی رسیدم که ولخرجی نمی کنم اصلاااا ولی تو کمدم پر از لباسهایی هست که می تونم تو مناسبتهای مختلف بپوشم. اینطوری هم همسر رو کلافه نمی کنم هم همیشه برای همه مراسمها حاضرم.
برات بهترینها رو می خوام عزیزم

سال نو مبارک دختر مهربون تر
الهی هممون به هدفهای ارزسمندمون برسیم
دقیقا منم همین طور فکر می کردم اما الان که می بینم برای یک مهمونی خودمونی میمونم چی بپوشم تصمیم دارم خورد خورد هر بار چیزی دیدم که خیلی خوشم اومد بخرم.
خصوصا که الان کم کم یک سری لباسا بعد از زایمان تنگ شدن و یک سری هم دیگه باید تشریفشون رو ببرن
اینقدر اون تاپ مشکی که گرفتم به دلم چسبیده
پوشیدم و هی تو آینه میبینم و میخندم
اصلا حالم خوبه که پوشیدمش

الهی خوشبخترین باشی

مرضیه پنج‌شنبه 8 فروردین 1398 ساعت 15:48 http://because-ramshm.blogfa.com

سلام ۹۸ تون مبارک بانو
جزوه ای ک مربوط به ترجمه هست از کجا دارید؟ منم دوس دارم در این باره بدونم

سلام مرضیه جان
ممنونم سال نوت مبارک
کلاسهای آموخته که دوران دانشجویی میرفتم
تو نت هم هست جزوه هاش
البته اگر متن ترجمه ها رو پیدا کنی خیلی خوبه
منم باید برم ببینم متن هامو چه کردم

سمیه پنج‌شنبه 8 فروردین 1398 ساعت 15:47

سلام غزل جان، سال نو مبارک. ان شاء الله به همه خواسته هات برسی. تمام آرزوهای تو مال منم هست والا مخصوصا کنترل خشم و نظم. منم اعصاب خردیهامو سر دخترک خالی میکنم و در همون لحظه پشیمون میشم. گاهی از اینکه یکسره بهم میچسبه و گاهی از همکاری نکردن همسر تو بچه داری. منم این روزها به شدت شاکیم از همسرم از بس فقط به فکر کاره و حواسش به ما و اوضاع خونه نیست. ماها که تو غربتیم هم حساس تریم و مردها اینو نمی فهمن. از خدا برای همه آرامش میخوام

سلام سمیه جان
عیدت مبارک بانو

ان شالله بتونیم موفق بشیم
آره حساس تریم
رفتی خانوادتو ببینی؟ یا هنوز تو غربتی؟

آرامش بهترین نعمت دنیاست در کنار سلامتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد