هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

آن که من در قلم قدرت او حیرانم... هیچ مخلوق ندانم که در او حیران نیست

همینطور که ظرفهای تمیز را از ماشین در می آوردم، آب جوش آماده کردم تا یک قهوه بخورم. وقتهایی که نیاز باشد حالم بهتر شود یا ذهنم تازه شود؛ یک قهوه بهتر از هر چیزی سر حالم می کند. یکی از شکلاتهایی که استاد راهنمای همسر از فرانسه آورده بود را چاشنی قهوه می کنم. یک روزی عاشق شکلات بودم. حتما داخل وسایلم یکی از بهترین مارکهای شکلات پیدا می شد. آن هم تلخ. اما از وقتی سر و کله میگرن پیدا شد؛ شکلات خوردن به شکل قبل کلا از زندگی ام حذف شد. هر بار هوس می کردم و چند روز پشت سر هم میخوردم باز سردردها شروع می شد و به غلط کردن می افتادم. هنوز هم شکلات و مشتقاتش را دوست دارم اما نه به اندازه قبل از میگرن.
حین خوردن قهوه فقط به یک چیز فکر می کنم. به لذت این نوشیدنی گوارا. ماه اکم می زند زیر گریه. با همه عشقم صورتم را به صورت شیرین ترین معجزه دنیا می چسبانم و در آغوش می کشم فرشته بی بال و پرم را و روی تخت دراز می کشیم. نسیم مهرماه هوای اتاق را لطیف کرده و نوازش می کند پوست تنم را. صدای ملچ مولوچهای گاه و بی گاه دخترکم سکوت خانه را می شکند و چشمانم پُر از خواب می شود. اما وقت خواب نیست. حالا که ماه خواب است وقت شروع دوباره است. شروع یک تلاش دلچسب که کمک کندد دستم در جیب خودم باشد. 
امروز قرار بود تلاشی بکنیم برای یک سرمایه گذاری دیگر اما فکر می کنم دعوای روز چهارشنبه سر یک قفل بی ارزش  انرژی منفی بود به سمت این سرمایه گذاری و موفق نشدنمان در انجامش. البته که خیر و صلاحی بوده در این نشدن. دعوایی که دلیلش تفاوت دیدگاه من و همسر از لحاظ تحلیل مسائل و البته تفاوت فکر اقتصادی مان در عین شباهت های زیاد است. فکر کنم لازم نباشد بگویم که شیطنت های ماه اک و نا امن شدن کشوهای خانه از دست ماه اک باعث رو شدن بعضی از این تفاوتهاست. 
نمی دانم حکمت این اتفاقها چه بود اما دومین باری بود در این یک ماه که سهم هایی که میدانستیم رشد بالایی خواهند داشت را با یک سود متوسط فروختیم به خاطر این سرمایه گذاری اما نیمی از آن انجام شد.
بر خلاف تمام ناآرامی های درونی هفته قبل این هفته با حال خوبی شروع شد. ایمان دارم تمام این حال خوب نتیجه تمرینات سپاس گزاری است که تمام شد. می خواهم دوباره شروع کنم. میخواهم نهادینه شوند در درونم و از همین کوچکی انتقالش بدهم به ماه اکم شاید خیلی خیلی بیش از من لذت ببرد از زندگی اشو تجربه نکند رنجهای تلخی را که بهترین دهه عمر و زندگی ام ( از ٢٠ تا ٣٠) سالگی را به فنا داد. بزرگترین خاطره شیرین این دهه کار کردن و مستقل شدن از لحاظ مالی بود؛ چند مسافرت خانوادگی دلچسب و آخرهایش پیدا شدن سر و کله همسر که آن هم به اندازه خودش سخت بود و رنج داشت تا به آرامش برسیم. دلم برای آن ده سالی که بهترین سالهای عمرم بود می سوزد. به خاطر همین سعی می کنم حالا را زندگی کنم و جبران کنم زندگی نکرده بیست سالگی را. 
خوشحالم. از این کاری که بعد از دو سال و درست همزمان با انجام تمرینات سپاس گزاری من تایید شد. از این که مثل دو سال قبل از مهرماه شروع می کنم ترجمه را. از اینکه دوباره حرکتی رو به جلو در حیطه کاری خواهم داشت. از اینکه مجبورم توان مدیریتی ام را در رسیدگی به ماه اک، امور خانه داری و انجام این کار بالا ببرم. از اینکه می توانم از قابلیتهای بیشترم  استفاده کنم. از اینکه اگر موفق به انجام این کار بشوم؛ در حیطه تخصصی خودم شروع به فعالیتهایی خواهم کرد که برایش برنامه های بلند مدت دارم. از اینکه هم ترجمه را عاشقم هم رشته و تخصص حرفه ای خودم را و این دو کنار هم چه لذت و هیجانی وارد زندگی ام می کنند. از اینکه ماه اک با همه کوچکی اش و زحمتهایی که دارد انگیزه بزرگی است برای حرکت من. از اینکه همسر میخواهد تمام کار را به من بسپارد اگر قبول کنم. از اینکه همسری دارم که اهل پیشرفت است و من را هم به سمت تلاش و پیشرفت سوقم می دهد. از اینکه با همه تفاوتهای فکری و رفتاری مان، با تمام وجود یکدیگر را دوست داریم. از اینکه بلد نیستیم قهرهای طولانی داشته باشیم. از اینکه با آمدن ماه اک باز هم رابطه مان را خوب مدیریت کردیم و بینمان فاصله چشمگیری نیفتاد؛ آنقدری که هست با وجود ماه طبیعی است. از اینکه روزها برای آمدنش شوق دارم. از اینکه این خانه مامن عاشقانه ها و سه نفره هایمان است. از این که این خانه؛ خانه خودمان است. از این که این پنجره باز است و تمام اتاق لبریز نور است. از این که مهر است و هوا ملس است. از اینکه روی تهت کنار ماهم دراز کشیده ام و نفس هایش منظم و آرام است. از این تمام رویاهای ده سال رنج و سختی ام اینجا و اکنون است. از این که ال سی دی گوشی ام را ماه با دستهای سال و کوچکش کثیف کرده؛ از این که این صفحه و این گوشی و این دستها هست تا ثبت کنند خوشحالی من را. از این که من هستم؛ همسر هست؛ ماه اک هست؛ دنیا هست و عزیزانمان هستند. از اینکه زندگی هست. از این که من اینقدر حالم خوب است و آرامم. خداوندا به کدامین زبان سپاس گویم تو را


ماشالله و لا حول و لا قوة الّا باللّه

زندگی هاتون؛ دلهاتون؛ لحظه هاتون پر سپاس گزاری،عشق، آرامش و سلامتی