هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

شاید چیزی در حال شکل گرفتن است

وسط خانه ای که گوشه و کنارش با اسباب بازیهای رنگارنگ ماه رنگی و شلوغ شده نشست ه ام و چشم دوخته ام به پرده ای که نور آفتاب روشنش کرده و سایه چهارچوب پنجره یه قسمتهایی اش را تاریک کرده. بالش و تشک کوچولوی ماهک که نشانه تلاش دیشب برای خواباندنش است هنوز وسط پذیرایی است. صدای "شِک دوو دوو دوو" ی ماه اک سکوت خانه را شکسته. امروز هم با حال نه چندان خوب روز را آغاز کرده ام. با اولین کار کوچک و کمی سخت که فکر میکردم انرژی ام را بالا ببرد شروع کردم؛ شستن سطل دستشویی و البته کل سرویس.

ماهک که بیدار شد یک راست رفت سراغ مداد رنگی ها و گفت "مُثَلِ دُس کنیم". گویا بازی ساده ساختن اشکال هندسی با چیدن مدادرنگی ها موثر افتاده است و مقبول.  با این که وسط تمرین سپاس گزاری است؛ خوشحال از اینکه نگفت: "تیزیون" با کمال میل بازی را شروع میکنم.

غرق افکارم هستم که به خودم می آیم. نگاهم خیره به لوستر است که لوستری به سبک کلاسیک که سبزی تیره تر از کله غازی دارد و اولین بار با دیدن لوسترهای مادر همسر دلم برایشان رفت و فکر نمی کردم این دلبرهای دوست داشتنی یک روز مهمان خانه من شوند اگرچه لاله های اصلی شان پیدا نشد و حالا من همین لاله ها را هم عاشقم.

ماهک با عروسک هایش حرف میزند و هر بار یک گریزی به من می زند و مامان مامان میگوید. امروز هم مشتاق حرف زدن با مادر و خواهرک نیستم.

دلیل این فاصله گرفتنم را با اینکه به دلخوریهایم ربط می دهم اما دقیق نمیدانم.  همیشه هر چند وقتی درگیر حس و حال اینچنینی میشدم اما دوره اش کوتاه بود. ولی این بار اینقدر کش دار شده که متعجبم. خوبی ماجرا اینست که هیچ کس را مقصر این وضعیت نمیدانم اگرچه از زیاد کار کردن همسر و تنها بودن در روزهای تعطیل دو هفته گذشته کمی گله مندم. قسمت عجیب ماجرا این است که با شروع این دوره از سپاس گزاری آشفتگی هایم شروع شد و با وجود انجام تمرینها برخلاف دفعات گذشته روند بهبود حالم با انجام تمرینات به شدت کند است. با خودم فکر میکنم شاید دارم قد میکشم. اون استوری های عالی که حالم رو عالی کرد و به ساعت نرسیده ترسی که وحشت عجیبی به جانم انداخت و به چند ساعت نرسیده بار و بندیلش را جمع کرد و رفت و دوباره برزخی جدید شکل گرفت. شاید نیاز دارم به این فاصله گرفتن ها و این حال برزخی. شاید در درونم چیزی در حال شکل گرفتن است. شاید چیزی در درونم در حال جوانه زدن است. شاید جهان بینی زیباتری در راه است. شاید....


نظرات 2 + ارسال نظر
شیرین شنبه 18 آبان 1398 ساعت 20:19 http://khateraha95.blogfa.com/

غزل عزیزم گاهی ادمها تو خودشون فرو میرن
درباره دوره شکر گزاریت یه چیزی میخواستم بگم بانو جان رهاشون نکردی
و اینکه یکم بیشتر تر تر خودتو دوست داشته باش
سپاسگزاری تو ارامش بیشتر جواب میده

دقیقا
ان شالله نتیجه خوب باشه
دو روز پیش جاموندن از بس فکرم بهم ریخته بود
ممنونم از اینکه هستی

نسترن پنج‌شنبه 16 آبان 1398 ساعت 20:28 http://second-house.blogfa.com/چقققدر

چقققدر منم لذت بردم از استوری ها:)
مخصوصا ماه رو
براات کلی نوشتم ولی ندیدی هنوز
حتما اخرش خوبه حتما

عزیز منی نسترن عزیزم
دیدم ممنونم ازت مهربونم
ان شالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد