+ شنبه که برای پذیرش MRI رفتم و داروی حین MRI روگرفتم؛ با دیدن آنژیوکت یاد MRI پارسال فنجون و ترسش از آنژیوکت افتادم. داشتم به همسر می گفتم چقدر سرنگش بزرگه که ماهک دوید و گفت: "اون چیه؟" گفتم: "آمپولِ"
فردا شب داشت کارتون تماشا میکرد که یهو وسط تماشای کارتون دوید اومد توی آشپزخونه و دستش رو زد روی کیستِ من و گفت: "مامان آمپول رو بده به من بزنم روی این دیگه درد نکنه خوب شه" میخواستم بمیرم براش. گفتم مگه تو دکتری؟ گفت:" من آدمِ آقا دکترم. بلدم آمپول بزنم. من دکترم بده آمپول رو بلدم خوبش کنم" بغلش کردم و اینقدر بوسیدمش که خودش متعجب بود
+ بعد از چند ماه باز شروع کردم به مطالعه. بالاخره کیمیاگر رو با صدای محسن نامجو گوش دادم. خیلی دلچسب بود. کتاب به معنای واقعی فوق العاده بود. از اون کتابهاییه که پر از مفاهیم فلسفی در مورد زندگ است و هر چند وقت یک بار باید خوندش.
"ما تمامش می کنیم" رو هم خوندم. یک روایت عاشقانه در خصوص خشونت علیه زنان. قسمت های عاشقانه اش حال من رو خیلی خوب کرده بود و من رو برده بود به روزای قبل از نامزدیمون ولی بقیه داستان و خشونت های داخل داستان که جز حقایق تلخ بعضی از زندگی هاست خیلی تلخ بود. ولی تصمیم نهایی لی لی در مورد زندگی مشترکش برانگیز بود. در مجموع داستان خوبی بود ولی نه اونقدر که تعریفش رو شنیده بودم. البته که سلیقه در اظهار نظر در مورد کتابها خیلی تاثیر داره.
دیروز هم که تو نوبت MRI بودم "زندگی دومت زمانی شروع می شود که می فهمی فقط یک زندگی داری" رو شروع کردم.
+ کیستِ هر روز عفونتش بیشتر شد و کبودتر؛ طوری که شبها نمی تونستم غلت بزنم. بعد از MRI دردش بیشتر شد اما از دیشب یک جور خوبی دردش کمتر شد و صبح که نگاهش کردم کبودیش هم کمتر شده و رنگش روشن تر شده. :) یکشنبه دکتر نظر قطعی شو میده و اگر جراحی لازم باشه و دکتر وقت داشته باشه ان شالله هفته آینده انجامش میدم.
+ فردا شب نوبت روان و اعصاب دارم و باید دو تا از عوارض قرص رو حتما به دکتر بگم.
+ با این نگرانی همسر برای هزینه های بیمارستان (چون هر چی داشتیم دادیم برای خونه) تولد ماهک رو باید بیخیال بشیم و بزاریم بعد از جراحی. حالا خوبه بیمه تکمیلی هم داریم و من مطمئنم مشکلی پیش نمیاد اما همسر زیادی محتاطِ :((((