هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

خدایا من پنج سال با سخت و آسون این زندگی تو غربت زندگی کردم؛ تلاش کردم و اغلب اوقات لذت بردم

خدایا من که تنهایی هامو دوست داشتم چرا الان اینقدر آزار دهنده شده چرا فلجم می کنه

خدایا کمکم کن من باید دوباره عادت کنم به شرایط زندگیم. به این دور بودن

ترکستان که بودم فکرد میکردم حالم خوب خوب شده که صبحا خوب بیدار میشم و در طول روز روبراهم اما

دو روزه لحظه به لحظه آرزو میکنم کاش از ترکستان برنگشته بودم.  با همه وجودم دلم میخواد کل زندگیمونو بر میداشتیم میرفتیم اونجا

دارم میترسم از این حالتام دوباره

از شانسم همسر دیروز و امروز اینقدر شلوغه که جواب تلفنمم نمیتونه بده

تو این مدت از صبح زود بیدار شدن متنفر شدم

کاش اینقدر زود بیدارم نکرده بود

کاش ترکستان مونده بودم

کاش مونده بودم

کاش راه اینقدر دور نبود

کاش کسی میتونست نجاتم بده

کاش

کاش


دیروز یک بخش زیادی از نظرات رو تایید کردم

اگر بتونم یه بخشی رو هم امروز تایید میکنم

عادت نکردم

هنوز به خونه مون و خلوتی عادت نکردم. هنوز خود مچاله امو وسط پذیرایی می بینم. صبحای خونمون هنوز دلپذیر نیست. خدا کنه زودتر این بخش هم تموم شه و تو خونمون هم خوب بیدار شم.

چقدر دلم میخواد خونمون ترکستان بود. اونجا عجیب برام دوست داشتنیه. همسر امروز خونه نیست و برخلاف قبل تنهایی لذتبخش نیست.

دیروز باید برای خانم همسایه چیزی می بردم. دو هفته قبل پدرشوهرش فوت کرد. به طبع حرفاش در مورد مرگ بود

بعدش با دوست عزیزی که تو روزای سخت چند بار زنگ زده بود و جواب نداده بودم تماس گرفتم. همونی که سری قبل که رفتم ترکستان خواهر کوچیکش الکی الکی فوت کرد. از وقتی گفت سلام گریه کرد تا وقت خداحافظی. دیشب تونستم دایورت کنم اما صبحا که یه کم بد میشه حالم حرفاشون عین نوار تو مغزم میچرخه و مضطربم میکنه

مامان میگه برو بیرون قدم بزن اما برم هم دلواپس میشم که ماهک بیدار نشه بترسه

چقدر ترکستان راحت بودم. صبحایی که حالم کمی بهتر بود میرفتم تو حیاط راه میرفتم تا بهتر بشم

چقدر خوبه آدم دورش شلوغ باشه

کاش همسر خونه بود

خنکای شب

بقایای وسایل پخت و پز شله زرد نذری هنوز کنار پارکینگِ است.نگاهی بهشتن می اندازم و از کنارشان رد می شوم. پایم را که در َحیاط میگذارم خنکای شب هنگام دل مست ام می کند. بازوهایم از نوازش نسیم شب مور مور می شود. شاید برای آخرین بار روی تاب حیاط می شینم و خودم رو تاب میدهم. سعی می کنم به هیچی فکر نکنم جز این لحظه ای که آرزوی شب و روزم شده بود. این که روزی برسد که باز هم بدون اضطراب بیدار بشوم و کل روز حالم روبراه باشد. اینکه امروز اگرچه با حال تهوع و لرزش خفیف بیدار شدم اما از اضطراب خبری نبود. تاب که به سمت جلو می رود نسیم شهریور ماه تمام صورتم را و بازوهایم را لمس می کند. صدای قیژ قیژ تاب در میان صدای دلنشین تکان خوردن برگ درختانی که با نسیم عشق بازی می کنند می پیچد و صدای ماشین هایی که از دور رد می شوند

چشم میدوزم به ماه که با هر جلو و عقب رفتنم گویی جابجا می شود و دوباره فکر می کنم. به این مدتی که گذشت. به رنجی که بردم. فکر می کنم اگرچه اشتباه از من بود که به خاطر ترس از کرونا بدون مشورت پزشک مصرف داروها را ادامه دادم و خواسته یا ناخواسته ناگهانی قطع کردم اما قطعا گذراندن چنین بحرانی درسهای بزرگی برای من و شاید اطرافیانم داشت. بزرگترین چیزی که دریافتم این بود که چه نعمت گرانبها و عظیمی دارم که می تونم مثل یک آدم عادی سالم زندگی کنم.  تو لحظه های بی قراری آرزوی یک لحظه حال معمولی را داشتم. حالی که آنقدر برایمان بدیهی است که اصلا نمیدانیم هست. باورم نمی شود که نمی توانستم یک لحظه گوشی دستم بگیرم یا ماهک را نوازش کنم.

دوباره دارم نفس می کشم

دوباره دارم زندگی میکنم

فردا صبح بر میگردیم خانه

حیف که نشد روزهای بیشتری با حال خوب اینجا باشم

 خدا را هزاران مرتبه شکر که دوباره سر پا شدم


+ در اولین فرصت نظرات را تایید میکنم. بازهم ممنون که این مدت کنارم بودید

صرفا جهت اطلاع

با تغییر الگوی مصرف قرص از شب به صبح و گذشت یک هفته از شروع خوردن یک قرص کامل حمله های عصبی کم و کوتاه شدن 

اما هنوز به ثبات خُلق نرسیدم

اغلب اوقات ساکت یک گوشه نشستم  یا دراز کشیدم

همچنان علاقه ای به جواب دادن تلفن ندارم و گوشی اغلب رو حالت پروازه و شبکه های اجتماعی هم تعطیل

ولی شکر خدا خیلی خیلی بهترم


ممنونم از تک تک تون که بهم لطف دارید. جویای احوالم هستید و برام دعا می کنید

ای خداااااا

اللهم انی اسالک یا راحم العبرات و یا کاشف الزفرات (الکربات)، 

خدایا، از تو درخواست می‌کنم،‌ای رحم‌کننده به اشک‌ها و‌ ای رفع‌کننده آه‌های بلند 


خیلی دلم میخواد می تونستم نظرات رو جواب بدم و تایید کنم

خیلی دلم میخواد باز هم با تموم عشق و هیجانم همسر رو در آغوش بگیرم

خیلی دلم میخواد دوباره سرخوشانه با ماهک جیغ بزنیم و برقصیم

خیلی دلم می خواد سرپا باشم و نفس هام با آرامش برن و بیان 

خیلی دلم میخواد باز هم صبح ها با نهایت آرامش از خواب بیدار شم و چشمامو باز کرده و نکرده بگم خدایا شکرت که یک روز دیگه هم فرصت دارم

خیلی دلم میخواد باز هم با هیجان و بدو بدو ساک ببندم و بریم دیدن خانواده هامون

خیلی دلم میخواد همه کارهامو باز خودم انجام بدم و از ته دل خدا رو شکر کنم

خیلی دلم میخواد دوباره زندگی کنم 

خیلی دلم میخواد دوباره بتونم یک عالمه حرف بزنم و شلوغ کنم

خیلی دلم می خواد دوباره گرسنه ام بشه و اشتها داشته باشم غذا رو با لذت بخورم

امروز خیلییییی سخت گذشت. از دیشب قرص ها یک دونه کامل شدن و من امروز.... عوارض قرصهای جدید برای منِ خیلی سنگین بود

اینقدر وضعم خراب بود که مامان بابا پشیمون شدن از رفتن و فقط خواهرک که کار داشت رفت

قرار شده بعد از رفتن شون ما بریم ترکستان که هم من از این جدایی پس از وابستگی شدید به مامان رنج نبرم هم حال و هوامون یک کم عوض بشه

هر چند من اصلا دوست ندارم منو تو اون لحظه های خیلی سخت ببینند

 و امیدوارم امروز آخرین روز اون لحظه ها بوده باشه


از ساعت ٤ صبح بیدارم و شاید دو تا ده دقیقه خوابیده باشم

هنوزم ساعت نزدیک ١٠ شبه نمیتونم بخوابم از حالتهایی که درونم هست