هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

لحظه های شیرینِ روزهای سخت

امروز هم خیلی  خیلی سخت بود اما الان تو این لحظه پرم از حس های خوب. پرم از امید. پرم از برنامه های بامزه برای روزهایی که خیلی زود قراره از راه برسند

همسر تو نه روز گذشته تمام عصرها برای تغییر حال و هوای من به جز یک روز هر روز بردمون تو طبیعت و از همه اینها سه شنبه که رفتیم دریاچه چیتگر عین یک معجزه شیرین حال من به شدت خوب بود. وقتی مامان ماهک رو برد کنار دریاچه دراز کشیدم و از همسر خواستم کنارم دراز بکشه تا آسمون رو ببینیم و از خاطره های با مزه مون بگیم. و تصویر اون لحظه از شب موندگار شده تو ذهنم. تمام راه برگشت تک تک لحظه های شیرین زندگیمونو زیر و رو کردم. شب تا بعد از سه خوابم نبرد اما بدون ذره ای ناراحتی فقط به نیکی های زندگی و برنامه هایی که برای بعد از این دارم فکر کردم و همونقدر عالی خوابیدم.

 یک شبهایی هم مثل امشب حتی با بیرون رفتن هم سر حال نمیشم و برعکس لحظه شماری میکنم برگردیم خونه تا بتونم یک گوشه مچاله بشم

مامان توی سالن خوابِ و من چه خوشبختم که کنارمه

همسر و ماهک کنار من خوابند. دست کوچیکش روی تنمه و زانوش داره بازومو له میکنه :)) و اینقدر حس زندگی داره که وصف ناپذیره

صدای نفس های عزیزانت تو سکوت خونه

صدای آدمهایی که از دور به گوش میرسه

و پدر و خواهری که امشب راه میفتند که چند روز کنارمون باشند


+ دوست داشتم از حس های قشنگی که یک وقتایی تو همین روزهای سخت لذتش رو بردم براتون بنویسم ولی خیلی کوتاه چون خوابالودم و فقط تونستم کامنت های پست قبل رو جواب بدم


+ امشب دلم برای همسر خیلی سوخت وقتی در جواب اینکه گفتم ماهک رو باید حمایت کنی ؛ گفت من خودم تو این روزا نیاز به حمایت دارم. اوووف اگر کرونا نبود حتما پدر مادرش میومدن اما چون مادرش جز گروهای پر خطره و پدر همسر هم رانندگی نمیکنه چاره ای نیست


+ امشب بعد از مدتها کمی تو خونه راه رفتم. جمع و جور کردم و بعد از سه هفته آشپزی کردم. حالا چی؟ املت :))))


+ خدایا شکرت که همین لحظه های آروم رو توی سختیها بهم هدیه میدی. ما با هم صحبت کردیما. قراره از فردا همه چیز عالی باشه و حال من خوب خوب باشم ها :)


+ همچنان محتاج دعاهاتونم و سر انگشت تک تک تون که برام تایپ کردید میبوسم. ان شالله خوب باشم و بتونم گوشی تو دستم بگیرم؛ بقیه کامنتا رو هم تایید میکنم

شماها رو به خدا قسم میدم

میشه برای سلامتیم دعا کنید؟

توان جسمی ام اونقدر کم شده که یک وقتا از شدت حمله های عصبی و ضعف بدون اینکه سردم باشه مثل بید میلرزم

شما رو به خدا دعا کنید به خاطر ماهک سرپا شم

اینقدر این هفته زجر کشیدم که کم کم دارم شک میکنم داروهای دکتر منو روبراه کنه

تو رو خدا دعام کنید

دستم به هیچ جا بند نیست. طبق حرفای دکتر من فقط باید تحمل کنم

اما مطمئنم اگر کرونا نبود قطعا بستری میشدم با این احوالات

با هیچ چیزی نمی تونم کمی سر خودم رو گرم کنم. ساده ترین مسائل بهم استرس وارد می کنه و این خیلی سخته که نمیتونم ذهنم رو با هیچ چیزی از آشفتگی حالم منحرف کنم

عوارض داروی جدید

خیلی دلم میخواد مهربونیاتونو جواب بدم

اما داروی جدید خیلی داره اذیت میکنه

تمام روز خوابیدم

حتی نمی تونم ماهکم رو نگاه کنم و لذت ببرم

لحظه ها اونقدر کند میگذرن که. ....

امشب بعد از دو روز گوشی گرفتم دستم اونم فقط محض چک کردن اینجا. گوشیم اغلب تو حالت پروازه چون هم توان تلفن جواب دادن ندارم هم شنیدن صداش و دیدنش به شدت مضطربم میکنه. 

با دکتر تماس گرفتم که من از بی قراری طاقتم تموم شده

گفت میتونم دارو رو عوض کنم اما داروی جدید هم بنویسم باز عوارض داره تا عادت کنی

میتونی وقتایی که شدت بی قراریت بالاست چون نمی خوایم اذیت بشی نصف آلپرازولام بخور حتی چند بار در روز

اما من دلم میخواد طبق حرف خودش آلپرازولام رو قطع کنم چون داروی جدید هم ظاهرن وابستگی داره و البته معده ام هم داره اذیت میشه از بس این دو هفته داروهای مختلف خوردم و فکر کنم داروی جدید هم تاثیر زیادی رو معده داره که باید با شام بخورم

امروز وسط روز همسر بهم نوراگل (داروی گیاهی که طب سوزنی بهم داد واسه شبها) داد. نمیدونم اثر اون بود یا حال خودم متفاوت از دیروز بود که تونستم چندتا یک ربع نیم ساعت در طول روز بخوابم بر خلاف دیروز که پنج ثانیه خوابم میبرد و با اضطراب می پریدم


عصری که در حد نیم ساعت تونستم واسه ماهک زمان بزارم و بازی کنم  به قدری خوشحال شد که تا الان داره بدو بدو می کنه و بازی می کنه

بعد از ظهر با یک لیوان آب که خودش از یخچال پر کرده اومده میگه مامان بیا آب بخور خوب شی

توان پاسخ به نظرات نداشتم. حتی باورم نمیشد بتونم بخونمشون. 

واقعا ممنونم که هستید و به شدت نیاز به دعاهاتون دارم

روزا خیییییلیییی خییییلیییی سخت و کشدارند

میترسم از خوابیدن های شب که به صبحای سخت منتهی میشن

متخصص اعصاب و روان

امروز یکی از سخت ترین روزهای زندگیم بود

اونقدر گریه کردم

اونقدر پاهامو فشار دادم

اونقدر بدنم منقبض بود که تمام بعد از ظهر بدن درد داشتم

و تقریبا تا ساعت ٩  شب که مطب متخصص اعصاب و روان بودم نفس کشیدن سخت بود

البته به جز نیم ساعت عصر و یک ساعت مسیر بین کرج تا قبل از ترافیک تهران

دکتر با حوصله تمام برام وقت گذاشت. نزدیک ٤٠ دقیقه شاید

تمام حرفهای من و همسر رو گوش داد و گفت سه تا اشتباه رخ داده:

١- اینکه متخصص مغز و اعصاب بدون داشتن تخصص لازم داروی روان برات تجویز کرده

٢- قطع ناگهانی دارو

٣- اینکه دکتر طب سوزنی بدون داشتن تخصص لازم دستور قطع داروها رو داده

ازم نقشه مغز گرفت

گفتم همه میگن خودت باید تلاش کنی

گفت توی نقشه مغزت کاملا تغییرات شیمیایی داخل مغز مشخصه. مثل اینه که به مریض دیابتی بگی انسولین نزن خودت تلاش کن خوب شی. مشکل ایشون فقط با دارو و روان درمانی حل میشه. خودش به تنهایی نمی تونه کاری انجام بده

و این جمله آبی بود روی آتشی که همسر تو وجودم شعله ور میکرد و احساس ناتوانی بهم میداد وقتی میگفت تو تلاش نمیکنی خوب شی

حرفهای دکتر راحت و آرومم کرد

دیگه نیاز نیست گوش به زنگ باشم ببینم کی چه نظری میده و با هر نظری یک جور اضطراب بگیرم، حالا میتونم بقیه نظرات اطرافیان رو با یک گوش بشنوم از یک گوش در کنم چون تصمیم گرفتم فقط به یک نفر اعتماد کنم فقط به پزشکم

گفت دوره آلپرازولام فقط ١٥ روزه چون بعد از اون وابستگی شدید میاره و باید چهار پنج روزه قطعش کنی

ب١ ٣٠٠ و انواع ویتامین هیچ کمکی به حل مشکلات روانت نمیکنه ولی حالا که برات تجویز کردن و خریدی بخور ایرادی نداره

شاید با شروع داروی جدید کمی اذیت بشی ولی ممکنه یک هفته طول بکشه خوب شی ممکنه یک ماه. فقط باید صبور باشی


فقط ازتون یک خواهش دارم دریا دلهایی که این مدت تنهام نذاشتید. دعا کنید داروی جدید خیلی زود حالمو خوب کنه. هم تحملم کم شده هم ماهک خیلی اذیت میشه با ناخوشی من

اگر حالم بهتر باشه فردا نظرات رو جواب میدم وگرنه فقط تایید میکنم