هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

برنامه های بزرگ از دور خیلی جذاب و هیجان انگیزند اما وقتی نزدیک به عمل میشی حتی نه موقع انجام فقط نزدیک کن میشی دلنگرانی ها از اینکه چی میشه سرازیر میشه تو وجودت. میدونی که بعدن همه چیز عالی خواهد شد اما ترس از انجام کارهای بزرگ فشار زیادی داره

امیدوارم عین معجزه کوچولوی صبح که برای ما خیلی حیاتی بود بقیه پروسه هم معجزه وار و عالی پیش بره


+ دیگه باید بریم ماشین رو بیاریم. کارش تمام بشه دیگه تاخیر جایز نیست چون از برنامه هامون عقب میمونیم

زلزله

گوشی بدست روی تخت بودم که حس کردم تخت تکون میخوره. فکر کردم همسر تکون میخوره که دیدم بی حرکته. مثل فنر جستم تو سالن و دیدم لوسترها دارن میچرخن. یک لحظه خیلی ترسیدم. ولی خدا رو شکر اینجا خیلی خفیف بود. طفلی تخرانیا و دماوندیها که ترسیدن و از خونه هاشون رفتن بیرون. البته که دوستای ما در تدارک خوابن

اصلاح سبک زندگی

با خودم قرار گذاشتم امسال بیشتر روی مهار کردن مهار "سختش کن" کار کنم و برم تو دل کارهایی که انجام دادن شون برام خیلی سخته. دارم سعی می کنم لایف استایل ام رو اصلاح کنم. البته ذره ذره چون سنگ بزرگ علامت نزدن هست همونطور که هفته اول سال شروع کردم به ایجاد چند عادت جدید و حذف چند عادت ناخوب اما تعداد لیست بالا بود و همین شد که خیلی زود بیخیال اون همه تغییر شدم و حالا تصمیم دارم ماه به ماه یک عادت ایجاد کنم و اگر بتونم یک عادت ناخوب را حذف کنم. مثل اینکه ورزش بشه جز لاینفک زندگی ام. اینقدر که هر جا هم برم باز ورزش کردن سر جای خودش باشه. این همیشه یکی از آرزوهام بوده و تا قبل از این از سر تنبلی و البته عادت نداشتن و بیشتر از اون از سر داشتن مهار "سختش کن" سختم بود انجام دادنش. مثل حذف جمله های منفی درونی ام نسبت به خودم که باعث میشه تمام انرژی ام رو بگیره و اجازه قدم برداشتن ها رو ازم بگیره. کتاب چهار میثاق برای من مثل یک مراقبه بود و هست. گاهی غرق می شم تو جمله های زیباش با صدای دلپذیر نیما رئیسی و جمله ای که یا افکت بازگشت توی گوشم می پیچه: "با زبان خود گناه نکنید"

"در ابتدا لازم است از شما بخواهم ذهن خود را از تعریف رایج گناه خلاص کنید، ما معتقدیم کلام انسان بسیار بسیار نیرومند است، حال خواهد کلامی باشد که شما به دیگران می‌گویید یا کلامی باشد که خودتان به خودتان می‌گویید، این کلام سرشار از انرژی است، شما با کلام خود و باقدرت کلام خود می‌توانید فیلی را به پرواز درآورید و عقابی را به زمین بکشانید، این انتخاب شماست که از قدرت کلام خود چگونه و به چه منظوری استفاده کنید، به مثال‌هایی زیر نگاه کنید، تو نمی‌توانی، من می دونستم که یاد نمی‌گیری، امیدوارم که روز خیلی خوبی داشته باشی و از بقیه روزت لذت ببری، شاید برای شما پیش‌آمده باشد که این عبارات را شنیده یا حتی به زبان جاری کرده‌اید، در مختصر کلام میثاق اول ما را به این سمت سوق می‌دهد که با کلام خود گناه نکنیم و انرژی کلام خود را به دیگران و در ابتدا به خودمان هدیه دهیم.معصومیت در کلام باعث می شود حس خوبی نسبت به خودتان داشته باشید و وقتی حس خوبی نسبت به خود دارید کارهای ارزشمندی انجام می دهید و همین کارها باعث می شوند تا زندگی بهتری داشته باشید.کلامتان را برای شریک کردن دیگران در عشق به کار بگیرید. با کلامتان معجزه کنید. قدرت آن را درک کنید و در جهت تعالی خود از آن استفاده کنید"

و من تقریبا تمام مدت دارم تلاش می کنم حواسم به جمله هایی که در کلام برای خودم استفاده می کنم باشه تا بتونم انرژی کلمات رو به خودم هدیه کنم نه از خودم بگیرم. و کم کم در مرحله بعد برسم به کلماتی که برای دیگران استفاده می کنم.

یکی از تغییرات بزرگی که باید در افکارم بدم و لازمه این روزهای زندگی منِ این هست که بعد از دو سال و هفت ماه بالاخره بپذیرم که مسئولیت اصلی این روزهای من اول ماهک دوم ماهک سوم رشد و توسعه فردی و بعد رسیدگی به امور روزمره خونه و آشپزی است و باید تعادل خوبی بین این ها برقرار کنم. چند روزی هست که دیگه از وقت زیاد گذاشتن واسه ماهک دلهره کارهای انجام نداده رو نمی گیرم و با خودم میگم اولویت اول ماهکِ. به خودم جایزه هم میدم و حس خوبی از این بابت در درونم قلیان می کنه. دیگه کمتر نگران کارهای انجام نداده خونه ام و بیشتر پی گیر مطالعه کتابهایی هستم که می تونه کمک کنه خودم رو بهتر بشناسم و خودم رو با تمام وجود بپذیرم و دوست داشته باشم. این وسط ها یک گریزی هم به رمان های مورد علاقه می زنم. این بار کتاب گروه کتابخوانی "انسان خداگونه" علیرغم اینکه نامربوط به این روزها و اپیدمی حتی نبود؛ جذبم نکرد. نه که کتاب خوبی نبود بلکه در اولویت های من نبود و ترجیح میدادم کتابهای مهم تر (در راستای اهدافم) رو مطالعه کنم و اونهایی که محبوبم هستند. شاید بعدن ها بخونمش. کتاب بعدی گروه از رومن رولان هستش و خیلی مشتاقم برای خوندنش ولی دوست دارم تا اون موقع یکی دیگه از کتابهای یالوم؛ شاید "من چگونه اروین یالوم شدم" رو بخونم به اضافه کتابهایی که برای رشد فردی دارم میخونم. خصوصا " عزت نفس به زبان ساده".

تصورش هم لذتبخش و آرامبخشِ. باید همه تلاشم رو برای بهتر زندگی کردن بکنم به قول "زن کویر" عزیز "ده سال بعد کسی تو خاطرش نیست که خونه من چقدر تمیز بود یا کثیف". اما اگر به اندازه کافی زمان برای دخترکم و توسعه رشد فردی خودم بگذارم ده سال بعد که هیچ تا آخر عمر لذت این همه تغییر دلنشین رو خواهم برد. چشم بهم بزنم همینطور که این دو سال هفت ماه گذشت چند سال دیگه هم گذشته و ماهک بزرگ شده و اونقدر درگیر خودش و درس و دوستاشِ که من قطعا به شدت حسرت لحظه هایی رو می خورم که کنار صندلیم یا کنار پام می ایسته و میگه "ماماااااان بَگَلم میکنی؟" و من میگم: "کار دارم" و اون میگه "یک کمی" و با خودم میگم کاش بیشتر بغلش کرده بودم. کاش بیشتر تن ظریفش رو بوسیده بودم. کاش بیشتر باهاش بازی کرده بودم ولی دیگه خیلی دیره. اگر حالا وقت زیادی برای کار خونه بگذارم قطعا ده سال بعد اونقدر فرز و کاردان می شم که خودم حیرت می کنم اما همیشه در حسرت زمان هایی می مونم که فرصت داشتم شخصیتم رو ارتقا بدم و ندادم و همچنان بعد از ده سال هنوز دارم تو منجلاب خود درگیری های درونی ام دست و پا می زنم. باید زمان رو دریالم و فرصت ها رو برای زندگی کردن شکار کنم

آگاهانه های ماهکی

گاهی ایمان میارم که ماهک از تمام درونیاتِ من آگاهه. دیشب یک گوشه منتظر بود تا ورزش من تمام بشه و با هم بریم حمام. بعد از سرد کردن با شاواسانا آرامش ورزش برای من دو چندان میشه. و آهنگ "خط و نشان" آروم افشار اولین و آخرین الهام بخش "خود بالنزگی" برای من است. درست توی روزهایی این آهنگ رو شنیدم که به شدت درگیر ایجاد یک رابطه دوستانه با خودِ درونی ام بودم و از همون اولین بار به هیچ کس غیر از خودم و درونم نتونستم ربطش بدم. نه اینکه هر ترانه ای که گوش میدم رو به کسی یا چیزی ربط بدم. اما در مورد این آهنگ همه چیز رو جور دیگه ای پیش چشم هایم جلوه میداد که قبل از آن هرگز از اون دید به زندگی ام ننگریسته بودم.

از اولین باری که با این ترانه تن آرامی انجام دادم (البته که اغلب با موزیک های بدون کلام و سمفونی ها تن آرامی انجام میشه) من خودم رو خارج از جسمم میدیدم که مشغول بوسیدن تک تک اعضای این جسم خاکی است. و تمرکزم روی هر عضوی بود با مهربانانه ترین حالت دنیا اون عضو رو لمس و نوازش می کند.

مشغول تن آرامی و تکرار جملات ترانه برای دوست داشتن خودم در ذهنم بودم که حس کردم کسی کنار سرم نشست و در چشم بهم زدنی گرمی وجودی را نزدیکم حس کردم و بعد لبهای ظریفی داغی که بوسه ای لطیف مهمان لبهایم کرد و صدای کودکانه ای که در میان موزیک و افکار در گوشم پیچید که "خیلی دوستت دارم مامانی". چشمهایم همچنان بسته بود که یک دقیقه بعد دوباره همان گرمای لبهای کوچک و بوسه ای که روی لبهایم نشست.

چشمهایم را که باز کردم و نشستم تن کوچکش را در آغوش کشیدم و غرق بوسه اش کردم. مطمئن بودم از این که تمام تلاشم را برای دوست داشتن خودم  میکردم را متوجه شده و برای تحسین کنارم آمده

چند دقیقه بعد داخل حمام گفت "دست بزن خودتو تشویق کن ورزش کردی" و من ذوب شدم در این همه درک  کوچکی که تا این اندازه بر من و درونیاتم آگاه است


ماهک گونه:

+ بهش بیسکوییت دادم که گرسنه اش نشه. یک نگاه به کف حمام میکنه و میگه "کثیف میشه اینجا آخه"


+ همسر خواب و بیداره. اومده میزنه بهش و میگه "بیدار شو مرد" :)))


+ حرف اضافه مورد استفاده اش "رو" هست. مثل اینکه "میخوام رو تِزیون کارتون ببینم". 


کتاب واره:

+ "مرگ ایوان ایلیچ" هم تمام شد و فکر اینکه پس چطور باید زندگی کرد که درست باشد با من ماند


+ چه خوشبختی بزرگیِ وقتی تو کتابهای صوتیت نگاه میکنی و ناباورانه "نیمه تاریک وجود" رو میبینی که تو تخفیف ٩٠٪؜ فیدیبو خریدی و خودت فکر میکردی نخریدی :)

ترس و لبخند

دلم می خواد بنویسم اما به خودم میگم از چی می خوای بنویسی؟

 از ترس هات در اثر کرونا؟ که چند بار در موردشون نوشتی

از بهم ریختگی افکارت؟ که از اونم نوشتی

از آینده ای که به خاطر کرونا مبهم می بینی؟ که خیلی ها حتی پزشک ها هم آینده رو مبهم می بینند

از ماه اک؟ که اینقدر ذهنت معشوشه که نمی تونی اون همه  شیرینی و لذت رو طوری در غالب کلمات بیان کنی که در شان ش باشه

از خانوادت؟ که از دلتنگی براشون حال دلت بد و بدتر شده و وقتی مامان دیروز گفت اگر ترس و اضطرابت زیاد نمیشه ما بیایم و من وسط گریه هام گفتم به روزی افتادیم که از دلتنگی نمیدونیم چه کنیم اما جرات هم ندارم بگم بیاید چون هم نگران شماها هستم هم برای خودمون می ترسم. 

از اینکه به غیر از ترس به خاطر اینکه بیان و من نمیدونم چمدون شون رو چطور ضدعفونی کنم که نگران نباشم ماه اک و بقیه چیزها بهش میخوره؟

از برنامه های قشنگی که داریم؟ اما من به خاطر ترس هام از کرونا نمی تونم ازشون لذت ببرم چون انجامش مستلزم بیرون رفتن های زیاده و من از این بیرون رفتن ها می ترسم

از روز موعودی که دو ساله منتظرشیم و چند روز بیشتر بهش نمونده اما من به خاطر بیرون رفتن با یک فسقلی که دستشو به هرجایی می زنه دلواپس ام

نه هیچ کدوم نوشتنی نیستند تو روزگاری که همه به خاطر این بیماری تحت فشار هستند و همه به یک اندازه نه اما هر کسی به نوعی نگران و شاید ترسان باشه

در عوض باید

 از همسری بنویسم که با تغییری که من در رفتارم ایجاد کردم؛ محبتش رو  توی مسیری آشکار روان کرده و رفتارش اونقدر تغییر کرده که دارم تو چشمه محبتش ذوب میشم. از همسر مسئولیت پذیری که حتی این روزها هم داره همه تلاشش رو می کنه که زندگی رو برای خانواده کوچکمون راحت و لذتبخش تر بکنه. هر چند مدتی گزینه های متفاوتی داره برای آسایش مون و من عاشق این همه خلاقیت و میلبه پیشرفتش هستم. وقتایی که با ماهک بازی می کنه و ماهک صدای خنده ها و جیغ های سرخوشانه از ته دلش فضای خونه رو پر می کنه و من  یک ذره وقت آزاد پیدا می کنم که یک گوشه بشینم و بنویسم. یا کمی نت گردی کنم مثل الان که صدای خنده ماهک پرم کرده از حال خوب.

و از دوست ندیده ای که سنگ صبور دلواپسی هامه و اونقدر انرژی مثبت تو وجودش موج می زنه که بعد از چند جمله تکست حالم اونقدر خوب میشه که میتونم پرواز کنم و  وقتی که توی تردید اینکه کار درستی کردم که با اومدن خانوادم موافقت نکردم؛ می سوختم چون نظر همسر دقیقا مخالف نظر من بود و می گفت کرونا داره تموم میشه و مردم به زندگی عادی برگشتن و ما هم باید از این همه فرنطینگی خارج بشیم کم کم؛ بهم گفت کار درستی کردی چون اوضاع هنوز نرمال نیست و آب ریخت روی آتش تردید و خلاصم کرد از اون عذاب وجدانی که مثل خوره به جونم افتاده بود


کتاب واره:

این روزا نمی دونم چرا در طول روز کمتر فرصت دارم کتاب بخونم؟ شبها هم سعی  میکنم بدون گوشی بخوابم که دیر وقت نشه و اینطوریه که مطالعه ام خیلی کم شده. از طرفی توی گروه همخوانی "انسان خداگونه" است و من لحن ویس های کتاب رو دوست نداشتم و فرصت خوندن متن رو هم ندارم. یک کمی هم در عین عجیب غریب بودن و در عین حال حقیقت بودن حرفهای کتاب، تو این روزا حوصله این سبک کتاب رو ندارم ولی دلم می خواد هر طوری هست با گروه پیش برم وگرنه شاید خودم چنین کتابی رو تنها نخونم. 

دوباره خوانی "سه شنبه ها با موری" نصفه مونده . 

کتاب "عزت نفس به زبان ساده" هم بعد از تمرینی که باید وقایعی که باعث کاهی و افزایش عزت نفس ام در کودکی شده بود چنان برافروخته شدم از دست یک عده که شکر خدا این روزا همشون از زندگیم حذف شدن که خوندنش رو ادامه ندادم. اما حالا اون خشم و عصبانیت از بین رفته و یک بار دیگه زمان بزارم برای خوندنش.

و در عوض یک کتاب بی نظیر رو تمام کردم که در طول یک ماه گذشته جرعه جرعه نوشیدمش. "چهار میثاق" با صدای آرامبخش نیما رئیسی یکی از فوق العاده ترین کتابهای دنیاست که من به شدت نیاز به خوندنش داشتم. کتابیه که باید هر روز و هر روز بخشی از اون رو نوشید و تلاش کرد برای عمل کردن به چهار میثاقی که در کتاب ذکر شده. فرصت کنم کمی بیشتر ازش می نویسم


دوست نوشت:

+ یکی از بزرگترین موهبت های دنیا اینه که با تلخی نوشتن رو شروع کنی اما با چند جمله پر از مهر یک دوست که حرفاش برات یک جور حجتِ دنیات از این رو به اون رو شه و ادامه پست رو با یک حال خوب بنویسی. باشد که بماند یادگار


+ شارمین عزیزم روزت مبارک


ماه نوشت:

اومده می گه مامان چایی بپز بیا پیش ما. برم که سه تایی بازی کنیم :)



+ میخوام به ترسم غلبه کنم و امروز همسر رو بفرستم گوشت بخره