هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

‎٤ مرداد  ٩٨ نیمه شب

+ در حالیکه شلوار و شورتش رو در میارم بهش میگم فردا می خوایم بریم دد برای ماه اک صندلی ماشین بخریم

بعد از اینکه شستمش می خوابونمش رو تشک که پوشکش کنم

میگه بخَییم ...... می گم چی میگه " سَرسَر ....ماشین" و من تا چند لحظه هنگم که یهو یادم میاد الان خودم گفتم میخوایم صندلی ماشین بخریم. تا موقع خواب تکرار کرد "سرسر بخییم"


امروز اگر نبود با اون ترسی که از این کیسته پیدا کرده بودم سکته میکردم تا شب که همسر بیاد اما یک جور معجزه آسایی حواسم رو پرت کرد و حالم رو نیک. خدایا شکرت


با پزشکای فامیل مشورت کردم و یک دکتر  رو معرفی کردند شنبه باید زنگ بزنم ببینم چطوره نوبتاش



ازم  پرسید درد داری گفتم کمه گفت رفتی دکتر حتما بهم خبر بده

یه کم دلم خالی شد اما دلم نخواست برم چیزی رو سرچ کنم از بس واسه مشکلی که سه سال قبل داشتم، چیزای وحشت آور خوندم اما تهش دکتر بهتاش با یک کولپوسکوپی چند دقیقه ای گفت هیچی نیس جز یه زخم ساده که با دارو خل میشه


همسر میگه بریم سمت شرق 

و بعدش بریم  واسه صندلی ماشین

کاش خیلی خوش بگذره و آسون طی بشه این راه نسبتا طولانی



+ سپاس بیکران از همه اونهایی که دلداریم دادن سر فرصت نظرات رو تایید می کنم


قبل از ازدواج هم بودش اما بعد از عقد همسر که متوجه شد نگران شد و چون خودش نزدیکم نبود؛ من رو فرستاد دکتر. جراح عمومی بعد ازمعاینه گفت یک کیست ِ که مهم نیست اما اگر یهو بزرگ شد یا تغییر رنگ داد یا دردناک شد دوباره بیا.

تو دوران بارداری یا به خاطر تغییرات هورمونی یا هر دلیل دیگه ای یه کم بزرگ شد. روی زیبایی اندامم هم یه تاثیر کوچولو گذاشته اما هم تنها بودم هم کاری نمیشد انجام بدیم تو دوران بارداری پس دکتر نرفتم. حالا انگار از دیروز وقتی یه کم فشار میاد بهش درد می کنه. وقتی به پهلوی راست میخوابم درد رو حس می کنم و از دیروز تا الان حس و حال بدی دارم. از طرفی به نظرم میاد کمی بزرگتر شده اما مطمئن نیستم. از فکر اینکه لازم باشه درش بیارم ترسیدم. از فکر جراحی، از فکر اینکه نکنه چیز بدی شده باشه؟!

اینجا هم که دکتر جراح عمومی خوب نمیشناسم یعنی اصلا اوضاع فکرم اینقدر مغشوشه که نمیتونم سرچ کنم ببینمدکتر خوبی پیدا می کنم؟


میشه برام دعا کنید و اگر دکتر خوب میشناسید بهم معرفی کنید؟ تهران یا کرج

شبه طور

+ صبح از هفت و نیم وسط پذیرایی خوابیدم و هر چند دقیقه یک بار پریدم ببینم ماه کجاست؟ هشت و نیم با صحنه کاور موبایلی آبی که قبلا صورتی رنگ بود مواجه شدم. یعنی رحم نکرده بود. با تمام قدرت و توانش از خودکار استفاده کرده بود. من که قبلا تست کرده بودم که رنگ خودکار از قاب گوشیم پاک میشه با قربون صدقه و خنده بیدار شدم و رفتم تمیزش کنم اما بعد از اینکه ناامید شدم از کامل پاک شدنش تبدیل شدم به یک اژدهای ناراحت که اگر حرکت تازه ای برخلاف میلم انجام میشد خشمگین میشدم. ولی فکر اینکه اتفاق جبران ناپذیری نیفتاده حالم رو خوب  کرد


+ میخوام نماز بخونم که ماه اک می چسبه به پام و میگه "رَس. رَس" اون هیحرفش رو تکرار می کنه و من هنوز همه حرفاش رو نمیفهمم چون یک ماهه که تقریبا همه چیز رو میگه. بالاخره متوجه میشم که منظورش "رقص" ِ . لازممی رو خیلی دوست داره اما اعتراض می کنه. تازه میفهمم آهنگای زومبا رو میخواد. آهنگ رو میزارم. کمش می کنم تا بتونم نماز بخونم. ولی ماه اک اونقدر تلاشش واسه انجام حرکتای زومبا تحسین برانگیزه که آخر حواس منو پرت می کنه. می دوه و میگه "یک ، دو". به قسمتی از موزیک میرسه که از ده میشمریم تا یک و میپریم. درست تو همون قسمت شروع می کنه به پریدن. بعدش هم میگه "هشت، نه"


+ از صبح زود با یک فسقل شیطون که امروز به همه جای خونه سرک کشیده و خرابکاری کرده و شیطنت، سر کنی و منتظر بمونی همسر همیشه شلوغ جلساتشون تموم شه تشریف بیارن خونه تا حال و هوای خودت و خونه عوض بشه. اونوقت آقا از راه میرسه با انرژی سلام علیک می کنیم و ماچ و بوس هم که تا درخواست ندی ازش خبری نیست حتی اگر صد بار تو حرفات خواسته هاتو گفته باشی. بعد بشینی با دقت و حوصله حرفای همسرت رو در مورد جلسه با شرکت اندونزیایی و مدیران کشوری گوش کنی و تو کلام و دلت بهش افتخار کنی و ته دلت هم یه غمی بشینه که حس کنی کم کم داری فسیل میشه علم و اطلاعات و تخصص ات ولی فعلا نه زمانی برای فعالیت داری نه انگیزه ای و اگر بخوای شروع کنی با این سرعت تکنولوژی باید دوباره در زمینه ای برای شروع فعالیتهات حرفه ای کار کنی. اونوقت بحث رقص ماه با آهنگای زومبا بشه و بگی الان با یکی از آهنگایی که ماه خوشش میاد میرقصم ببینی حرکاتش رو و متاسفانه تو تنها چیزی که دریافت نمی کنی یک نوازش چشمی یا کلامیه. یعنی انگار که دیواری. به درخواست ماه اک شروع به توپ بازی با ماه اک می کنه و تو کلا فراموش میشی و حتی بعد از تمام شدن آهنگ و بازی هم چیزی به روی خودش نمیاره. البته ادعا داره که نگاه کرده!!!! بعد از همه اینا سربند بحث چند روز پیش در مورد افزایش مهارتهای زبان انگلیسی که گفته بودی با تحقیقات من خودآموزی یکی از بهترین روشهاست و الان کتاب AEfile خوبه؛ شروع می کنی به گفتن ادامه نتیجه تحقیقات در این زمینه که هنوز جمله  اول تمام نشده؛ همون حرف چند روز پیش اش رو تکرار میکنه "با کتاب که نمیشه زبان یاد گرفت" و تو اینقدر از اینکه با حوصله حرفاشو گوش و وسط حرفاش نپرسدی اما اون  صبر نکرد ببینه حرفت  ادامه داره یا نه پریده وسط حرفت اینقدر ناراحت میشی که بقیه حرفت رو برای خودت نگه میداری. اونم بدون توجهی انگار نه انگار ناراحت شدی باز لپ تاپ رو روشن می کنه میشینه سر کارش. گاهی حس می کنم نقش یه شبه رو دارم تو این زندگی


+ دلم گرفته از این رفتار. حالا حرفی هم بزنم میگه ماشالله تو هم که با هر چیزی ناراحت میشی


+ شش ماهه اوضاع دندونم بحرانیه، دو هفته است گوشت و مرغ لازمیم، پنج ماهه دستش درد میکنه و یک ساله یه اصلاحاتی تو خونه لازمه اما فقط چون همسر با کارش ازدواج کرده و تو خونه هم مشغول کاره و حتی مردادماهی رو هم که لاقل پارسال کنار خانواده هامون طی شد رو چنان پر کرده که امیدی به انجام هیچکدوم ندارم. 

نه اینکه واسه خرید نخواد بیاد. زمانش دیر بوده و من که به جمع و جور کردن گوشت و مرغا فکر می کنم که باید تا دیر وقت بیدار بمونم قبول نکردم اون موقع بریم


+ غزل پاشو ماه اک بیدار شده

- کیمی باسی؛ کیمی باسی. کیمی باسی

+ غزل پاشو کرمی بازی باید بکنی

* دخترم من شبها خواب درست ندارم. الان هم خیلی خوابم میاد. چقدر زود بیدار شدی؟

شب ١٢:٣٠ خوابیدم اما بیدار شدنهای وسط شب کیفیت خوابم رو بشدت کاهش میده

بغلش می کنم میایم رو تخت و به امید خوابیدن دوباره شیر می دم بهش. اما زهی خیال باطل.

همسر برخلاف اغلب مواقع؛ بغلمون می کنه بعد میره

ماه اک کنار تخت ایستادن

-عَـسَک بیزا. عَسَک بیزا

هنوز هفت نشده. به سختی پامیشم. تی وی رو روشن می کنم میگم تو نگاه کن من یه کم بخوابم. باشه؟

- باشه

پنج دقیقه بعد چسبیده به من که فقط چشمام بسته است نه خواب و میگه بیدا شو بیدا شو. این باشه هم مثل بقیه باشه های دیگه اش. گویی هنوز به معنی اش آگاه نیس

الان ٧:٢٠ هستش و من اصلا نه میتونم بشینم از شدت خوابالودگی نه خوابم میبره


+ دیروز خیلی شلوغ بودم به تایید نظرات نرسیدم. بیدار بشم تایید میکنم

شنبه ٢٩ تیر

اومدم تو اتاق تاریک. در و بستم و نماز میخونم. ماه اک و باباش دارن تو اتاق ماه اک بازی می کنند. وقتی میام بیرون میبینم دوتایی یک توپ دارم قلقلی ِ رو میخونند. اول هر بیت رو همسر میگه و ماه کاملش میکنه. کم مونده بود بمیرم براش


یکشنبه ٣٠ تیر

رفتم از اتاق کودک بیارمش می بینم وسط استخر توپ نشسته و داره برای خانم مراقب بلبل زبونی می کنه و اونم چنان با جون و دل گوش میده که وقتی میرم تو ماه اک که بیارمش با اخم میگه "برو کنار" کنار رو اولین بار بود میگفت. بالاخره بعد از نیم ساعت که برش داشتم تو سالن دستگاهها رفتخ بغل بکی از مربیا و وقتی میگم بیار دستمو هول میده میگه نه. نمیدونم اونجا بهش خوش میگذره یا از من دلخوره؟ تا دو جلسه پیش راحت میومد که بریم


+ وقتی وسط هورمونای نامیزون گیر میفتی هیچی حریفشون نمیشه که نجاتت بده مگر تاثیر هجومشون رو کم کنه


+ تو دنیا خوراکی هیجان انگیزتر از شیرکاکائوی دامداران هم وجود داره که حتی وقتی بی حوصله ای نوشیدنش لذت وصف ناپذیری رو بهت هدیه کنه؟


+ فکر میکردم چون به نرمش اول کلاس نرسیدم؛ ورزش مودم رو عوض نکرد. ولی وقتی  سطح انرژیام تا امروز بالا نیومد فهمیدم کلا انرژیام افتاده و دیر رسیدن خیلی مهم نبوده


+ موقع باشگاه رفتنی یک گاراژی رو آب پاشیده بودن و طرف از عمد یا سهو آبهای کف رو با پاش پاشید به من. کفش کالج پوشیده بودم و روی پام خیس شد. زمان نداشتم که برگردم پاهامو بشورم. حالم گرفته شد اما مضطرب نشدم. با یک کم الکل اسپری کردن (اونم بهاطر کفشای باشگاه که توش عرق می کنه پاهام) قضیه رو فرامو ش کردم. در حالیکه پارسال همین موقع ها یک پسری به من آب پاشید و عکس العمل من پرخاش شدید بود. حالم خیلی بهتره


ماه اک = هر روز شیرین تر از دیروز



+ تایید نظرات باشه برای فردا. الان خیلی خسته ام