هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

شنبه ٢٩ تیر

اومدم تو اتاق تاریک. در و بستم و نماز میخونم. ماه اک و باباش دارن تو اتاق ماه اک بازی می کنند. وقتی میام بیرون میبینم دوتایی یک توپ دارم قلقلی ِ رو میخونند. اول هر بیت رو همسر میگه و ماه کاملش میکنه. کم مونده بود بمیرم براش


یکشنبه ٣٠ تیر

رفتم از اتاق کودک بیارمش می بینم وسط استخر توپ نشسته و داره برای خانم مراقب بلبل زبونی می کنه و اونم چنان با جون و دل گوش میده که وقتی میرم تو ماه اک که بیارمش با اخم میگه "برو کنار" کنار رو اولین بار بود میگفت. بالاخره بعد از نیم ساعت که برش داشتم تو سالن دستگاهها رفتخ بغل بکی از مربیا و وقتی میگم بیار دستمو هول میده میگه نه. نمیدونم اونجا بهش خوش میگذره یا از من دلخوره؟ تا دو جلسه پیش راحت میومد که بریم


+ وقتی وسط هورمونای نامیزون گیر میفتی هیچی حریفشون نمیشه که نجاتت بده مگر تاثیر هجومشون رو کم کنه


+ تو دنیا خوراکی هیجان انگیزتر از شیرکاکائوی دامداران هم وجود داره که حتی وقتی بی حوصله ای نوشیدنش لذت وصف ناپذیری رو بهت هدیه کنه؟


+ فکر میکردم چون به نرمش اول کلاس نرسیدم؛ ورزش مودم رو عوض نکرد. ولی وقتی  سطح انرژیام تا امروز بالا نیومد فهمیدم کلا انرژیام افتاده و دیر رسیدن خیلی مهم نبوده


+ موقع باشگاه رفتنی یک گاراژی رو آب پاشیده بودن و طرف از عمد یا سهو آبهای کف رو با پاش پاشید به من. کفش کالج پوشیده بودم و روی پام خیس شد. زمان نداشتم که برگردم پاهامو بشورم. حالم گرفته شد اما مضطرب نشدم. با یک کم الکل اسپری کردن (اونم بهاطر کفشای باشگاه که توش عرق می کنه پاهام) قضیه رو فرامو ش کردم. در حالیکه پارسال همین موقع ها یک پسری به من آب پاشید و عکس العمل من پرخاش شدید بود. حالم خیلی بهتره


ماه اک = هر روز شیرین تر از دیروز



+ تایید نظرات باشه برای فردا. الان خیلی خسته ام

نظرات 2 + ارسال نظر
ویرگول سه‌شنبه 1 مرداد 1398 ساعت 21:56

از تو دلخور نیست بلکه توجه آدمهای جدید رو دوست داره و اینکه اونا دور و برش جمع می شن و دخترمون می تونه دلبری کنه. بلایی ها ماشالا
آفرین آفرین که داری غلبه می کنی به ترسهات. البته که منم واقعا چندشم می شه وقتی آب می پاشه به کفشم و پام خیس می شه

نمیدونم والا
منم
فقط عصبانی مشدم بعد اومدم کفش باشگاهو شستم خودمم که باید میرفتم دوس بگیرم

فرزانه سه‌شنبه 1 مرداد 1398 ساعت 09:31 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

عزیزم عجب دلبری شده این ماه اک جان
تا مینویسی ازش دلم واسه نی نی خودم تنگ میشه و دلم میخواد زودتر به دنیا بیاد
خدا رو شکر که حالت اونقدری خوب شده که آب پاشیدن را زود فراموش کردی

خیلی
چشم بهم بزنی اومده
آره خدا رو شکر
فراموش نکردم فقط حرص نخوردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد