هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

زنده ایم به عشق

بعد از رفتن ش کلید رو توی قفل در می چرخونم. مکسی می کنم و میگم شروع یک روز تازه. کم کم دارم عادت می کنم به این زود بیدار شدن ها. دیگه مثل قبل سخت بیدار نمی شم. دفترهام و گوشی رو بر میدارم. یک چایی می ریزم و دمر ولو می شم روی تخت که بنویسم و بخونم. قبل از اینکه شروع کنم به نوشتن؛ پیج مورد علاقه ام رو باز می کنم و تلاش می کنم بفهمم جنیفر لوپز در مورد آرزوهای بزرگش چی میگه. همیشه فکر می کردم لیسنینگ ام کلا فتضاح هستش. اما تازگی ها که دارم تلاش می کنم با کلیپ های کوچک این مهارت رو کسب کنم؛ گاهی ذوق مرگ می شم از اینکه بعد از سه چهار بار تکرار 70% جمله ها رو متوجه میشم. وقتی تمرین لیسنینگ تمام میشه؛ شروع می کنم به نوشتن. ساعت نزدیک هشت هست و من اینقدر خوابالودم که نوشتن رو نیمه رها می کنم و سرم رو میزارم روی بالش.

 

ادامه مطلب ...

مهر تایید

شب از نیمه گذشته‌ آسمان می بارد و ابرها چنان می غرد که گویی چیزی در درونم می لغزد و جابجا می شود. صدای بارش باران مرا می برد به شبهای شمال که گاهی تا صبح می بارید. آسمان برقی میزند و چنان روشن می شود که تصور می کنی کسی از آن بالا در حال نورپردازی برای عکاسی از آدمهای روی زمین است و باران می بارد

  ادامه مطلب ...

رضایت

رضایت، رضایت، رضایت

این دقیقا احساسی هست که در این لحظه در وجودم موج میزنه. نظم گرفتن ساعت کاری همسر باعث نظم گرفتن زندگیِ من میشه. دیگه مثل قبل از عید از رفتن ش بهم نمی ریزم و اون افکار مزخرف وحشیانه به مغزم هجوم نمی آره. در عوض با خوشحالی و آرامش راهی اش می کنم و روی تخت ولو میشم. الان ساعت 10:15 هست. بوی عطر کیک قهوه فضای خونه رو پر کرده و من تا الان با همسر صبحانه خوردم و راهیش کردم. تشک تخت ماهک رو آب گرفتم(یکی دوباری خیس اش کرده بود). فیلم دیدم. اینستا رو چک کردم؛ صبحانه ماهک رو دادم. با هم کارتون دیدیم، کیک پختیم؛ ظرفهاش رو شستم و قراره وقتی کیک آماده شد با ماهک Alvin ببینم و آرامش انجام این همه کار قبل از ساعت ده باعث شده با هیجان بشینم و بنویسم. در حالیکه در حالت عادی به زور ساعت 9 بیدار میشم و تا به خودم بجنبم ساعت 11 شده و تازه باید شروع کنم به انجام کارهام.

 

ادامه مطلب ...

میشه دلبرونه نگاه کنی منو؟! ...

+ یک روزهایی هم هست که هر چقدر مثبت نگر و امیدوار باشی؛ خالی  هستی از همه مثبت نگری های نسبت به خودت. دوباره کل عملکرد و افکارت رو از درون می بری زیر سوال اما خوبی اش اینه که می دونی چند روز صبوری کنی باز بر میگردی به حال نرمال و این یک چالش گذراست. هنوز این چالش تمام نشده اما یک وقتایی فقط با یک موسیقی مورد علاقه ات می تونی همه درونت رو زیر و رو کنی. دلیل ش رو نمی دونم اما بین خانم ها خواننده علاقه خاصی به آهنگ های سحر دارم و وقتی آهنگ شاد جدیدی منتشر کنه تا مدتها اون موزیک میشه منبع انرژی صبح های  من. مثل الماس که موزیک ثابت این روزهای منِ و این روزها که باز خودم رو بردم زیر سوال همش یک جمله رو به خودم تکرار میکنم: "میشه دلبرونه نگاه کنی منو؟" و ریتم ش باعث میشه لبخند پهنی بیاد رو لبم و توی دل به خودم بگم "اینقدر خودتو لوس نکن" 


+ مدتیِ ذهنم درگیر یکی از مسائل مهم زندگی مشترک هستش که من به خاطر آموزه های مسخره فرهنگ مون، آسیب هایی که دیدم و سکوت مادر برای آموزشی در این زمینه به منِ دخترش چنان به مشکل خوردم که بارها تصمیم گرفتم از تلخی این ناآزمودگی بنویسم. باید این تابو رو بشکنم و بنویسم که هم مغزم خالی بشه همه شاید راهی پیدا کنم که ماهک ام رو از این خطر نیاموختن و بد دیدن دور کنم.


+ ورژن جدید کووید انتقال اینقدر سریع هست که یکی از آشناها فقط با عید دیدنی دختر و دامادش توی حیاط خونه اشون مبتلا شدن. هزینه های درمان هم که سر به فلک می کشه. یکی از فامیل های دور رو بردن بیمارستان خصوصی که بعد از سه چهار روز هم فوت کردن؛ اونوقت 200 میلیون هزینه درمان شون بوده. خیلی مراقب خودتون باشید


+ بچگی ها توی سرمون خونده بودن که خانم های خواننده گناه بزرگی می کنند و میرن جهنم و از این چرندیات ولی خدا وکیلی کسی که این همه حال خوب میریزه تو دل هم نوعش تنها جایی که لایقش هست بهشتِ. موسیقی یکی از الهی ترین موهبت های دنیاست که یک وقتهایی هیچ چیزی جز موسیقی توان خوب کردن حالت رو نداره. 


+بالاخره یک لیست جدید از آرزوهام نوشتم. 


+ باید کتاب کاغذی بولت ژورنال رو بخرم و با هایلایت بیفتم به جونش :)) اما دلم میخواد برم کتابفروشی. خرید آنلاین کتابی نمی خوام دیگه.


+ مغزم پرِ فکرِ و اولویتش ماهکِ