هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

مگه داریم از اردیبهشت قشنگ تر؟

  همسر IBO SHOW  می بینه. Simge  داره Öpücem می خونه. من اونقدری که همسر از این برنامه لذت می بره لذت نمی برم مگر خواننده هایی رو دعوت کنند که من دوست شون دارم و Simge یکی از خواننده های محبوب منه.

ماهک با دایناسورش نشسته کنار من و baby shrak میخونه و منتظر جواب من میمونه که بگم Here I am. Here Iam. How do you do

تمام روز درد کشیدم

هر از چندی میگرن عود می کنه و از خجالتم در میاد

به اصرار ماهک با وجود درد لباس تن کردم و بغلش کردم که بریم بیرون برای دایناسورش  باطری بخریم

بارون اونقدر شدید بود که اگر همسر پیاده می شد توی همون چند قدم تا مغازه خیس خیس می شد. قرار شد موقع برگشت بخریم.

ماهک خوابید. رفتیم جاده برغان. خدایا مگه داریم قشنگ تر از اردیبهشت؟ مگه داریم مطبوع تر از هوای اردیبهشت؟

پیاده شدم اما اینقدر درد داشتم که به خاطر باد سردی که می وزید سریع برگشتم توی ماشین. اگر سردرد نداشتم؛ یخ هم میزدم اشکال نداشت.

برگشتیم. توت فرنگی خریدیم و یک عالم سیر تازه. آب نداشتیم. با این حال یک نوافن انداختم توی دهنم و با نون ها جوی دو سر فرو دادم :)) اینم روشیه برای خودش

 راضی بودم بیخیال مکمل ها بشیم تا فقط بریم خونه که دراز بکشم. اما همسر روبروی داروخانه توقف کرد. یک خانمی با یک نون شیرمال بزرگ از جلوی ماشین رد شد. وقتی همسر صندوق رو باز کرد تا مکمل ها رو بزاره داخلش، چنان بودی مطبوع سیری توی ماشین پیچید. ولی وقتی سردرد همراه با تهوع داری هر بادی، هر بویی، هر نوری آزار دهنده است. همین که نشست توی ماشین از نون شیر مال گفتم. وقتی دوباره توقف کرد فکر کردم تصمیم داره نون شیرمال بخره اما رفت توی میوه فروشی. خواستم بگم من جون شستن میوه ندارم اما به اثر قرص امیدوار بودم. وقتی میوه ها رو گذاشت توی ماشین رفت داخل مغازه یونان اما به جای نون شیرمال با چند تا کیک اومد. چشمش نون ها رو ندیده بود 

رسیدیم خونه. ماهک باز هم خوابید.  به لطف آبی که دو روز قبل از طبقه بالا ریخته بود پایین تراس به طرز بدی کثیف شده بود. باز بارون شروع شد. دیوارهای تراس رو آب گرفتم. بعد از خوردن چای و کیک همسر گلدونها، نرده ها و کف تراس رو شست و نفس عمیقی ناشی از انجام شدن یک کاری که روی فکرم بود کشیدم.باطری ها و مکمل ها رو ضد عفونی کردم و شروع کردم به نوشتن. حالا نوبت شستن میوه هاست. سردردم خوب شده وحال دلم خیلی خوبه. زندگی ادامه دارد با همه سختی ها و آسونی هاش و من دارم هر روز یک مطلب جدید یاد می گیرم. از این بابت بسیار خرسندم.