هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

دو سال و شش ماه

چند روزه گاه و بی گاه همسر ترانه "دختری دارم شاه نداره"  رو پلی میکنه. یکی دوباری هم ماهک اعتراض کرد که "اینو می می خوام". 

ادامه مطلب ...

جادو شدم :))

تاثیر یک حمام دلچسب بود یا تاثیر قهوه ای که به خودم وغده داده بودم یا هردوش که استرس ناگهانی بعد از غروب و بهم خوردن مدیتیشنم با اومدن ماهک کلا ناپدید که شد هیچ! یک جور شگفت انگیزی حالم خوب شده بود. حتی ته دلم نگرانی جناب کرونا ویروس رو هم نداشتم و درست مثل روزای قبل از حضور ایشون روی ابرها قدم میزدم. له له میزدم خودم رو برسونه به اینجا تا حالم خوبه بنویسم اما ماهک این روزا یک جور عجیبی راه نیره میگه بغل و وقتی هم بغل نمیخواد یا چمبره میزنه روی گوشیم یا باید برای ندیدنش گوشی رو دست نگیرم. اینطوریه که اصلا دلم نوشتن هم بخواد نمیتونم بنویسم و البته کتاب خوندنها تقریبا صفر شده از بس تمرکزمو بهم میزنه. جیغ میزنه وقتی گوشی رو میخواد و کلا بساطی داریم نگفتنی.

 

ادامه مطلب ...

حیرت و وحشت

"هر آنچه در پرتو نور قرار گیرد؛ نمایان می گردد و هر آنچه در معرض نور واقع شود، خود نور می شود"

پل مقدس

 

ادامه مطلب ...

شبهای شیرین

هر شب میگم امشب ماهک که بخوابه میشینم برنامه های خودم رو سر و سامون میدم و کارهایی که دوست دارم و در طول روز نمیرسم انجام بدم رو انجام میدم اما...

ماهک اونقدر مقاومت میکنه برای خوابیدن. اینقدر طول می کشه تا بخوابه که دیگه ظرفیت نخوابیدنم تموم میشه و توان بیدار نشستن ندارم. اینقدر طول می کشه تا بخوابه که مغزم دکمه off رو میزنه و کرکره رو میده پایین

اگر هم قبل از خوابوندنش بشینم ببافم یا برنامه ریزی هامو انجام بدم کلا نمیخوابه

کاش کمتر مقاومت میکرد برای خوابیدن. کاش شبها نُه میخوابید. اما هر بار خواستم زود بخوابونمش حتی اگر در طول روز نخوابیده بود؛ تهش به جیغ و دادهای من ختم میشد که از قبلِ ده تلاش میکردم و ماهک تا یازده و نیم همچنان بیدار بود. اینطوری شد که از خیر زود خوابیدنش گذشتم. کم بخوابه؛ دیر بخوابه؛ وزنش کم باشه؛ رشدش کم باشه؛ بهتر از اینه که شبها با دعوا بخوابه

من و این روزها

+ از بس بهم ریخته بودم وسواس فکری فرصت رو غنیمت دانست و بلایی به روزم آورد که به سرم زده بود کل شبکه های اجتماعی رو حذف کنم و در اینجا رو هم تخته کنم. دست به دامن ویتامین D و b1 300 شده ام. حالا بهترم. ولی همچنان قدرت نوشتن ندارم. 

به دعایی که از قلبهای پاکتان برمی خیزد ایمان دارم. اگر به یاد داشتید من را در دعاهایتان یاد کنید.


+ دیروز اومدم تو خونه وسایل رو بزارم و برگردم ماه اک رو بیارم داخل. برگشتم می بینم ماهک با کفشای بیرونش کفش من رو پوشیده. منم حساسسسسسسس :)) برگشتم بهش گفتم تو روحت و کفش رو از پاش درآوردم. ننگ بر وسواس. بعد از ظهر یک ربع راه میرفت و بی وقفه میگفت " تو روچت" :)) میگم اینو کی گفته؟ میگه "مامان شعر خونده" :))) راضی ام ازش. یعنی هیچ کس نمیتونست تشخیص بده منظورش چیه جز خودم