هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

حیرت و وحشت

"هر آنچه در پرتو نور قرار گیرد؛ نمایان می گردد و هر آنچه در معرض نور واقع شود، خود نور می شود"

پل مقدس

 

 گاز محکمی به خیار میزنم و با بی حوصله گی و دلخوری از خودم از آشپرخونه میام بیرون. خودم رو پرت می کنم رو کاناپه و دور خونه شلوغی که سگ می زنه و گربه میرقصه چشم می گردونم. روی کابینت های آشپرخونه تقریبا جای سوزن انداختن نیست.بعد از یک هفته چمدان سفر به اصفهان که از دست ماهک روی میز ناهار گذاشته بودیم هنوز سر جای خودش است و غذا را روی سفره سرو می کنم. وقتی جای چمدان توی انبار باشد و دو سفر نزدیک به هم در پیش رو باشد و یک فسقل شیطان (که سه هفته ای هست یاد گرفته قدش را بکشد و درها را باز کند) در خانه؛ میز ناهار بهترین مکان است. کلم و پیازی که ظهر خریدیم؛ کیفی که ظهر وقت برگشتن سر جای خودش نرفته و روی زمین ....

انواع و اقسام عروسک در جای جای پذیرایی، بالشت نوزادی ماهک که از کمد رختخواب پیدا کرده و دوستش دارد. مداد رنگی ها و کتاب نقاشی سه بعدی اش که تازگی همسر خریده و ماهک هر شب منتظر رسیدن حامی است که خرگوش و پرنده های کتاب را با گوشی اش به حرکت در آورد. پازل های چوبی و جعبه شان، تکه های لگو، دمپایی های زردش با پاپیون بزرگ که مادر جان این بار برایش خریده بود و ماهک به شان می گوید دمپایی کوچولو موچولو که مادرجون خریده. کفش های رو فرشی اش، تکه کاغذهای رنگی که از کتاب رنگ آمیزیجدا کرده ....

و من غرقم. غرق در بهت وحیرت و ترس از عکس العمل های هیستریکی که در اثر pms ظاهر می شوند و چنان وحشیانه اند که گتهی میترسم بلایی سرش بیاورم. همین چند شب قبل بود که بیشتر در مورد قرص هایم خواندم و فهمیدم تری فلوئوپرازین را دکتر برای کنترل عصبانیتی که برایش گفتم داده اما من بهبودی در این زمینه حس نمیکنم. فقط خیلی خوبم اما خدا نکند که دوره pms باشد و ظرفیتم تمام شود و ماهک دست از شیطنت برندارد. این بار حتما با دکتر مطرحش میکنم. خاطرم هست دکتر ایزدی گفت بعضی ها مجبورند در این دوره ها دارو مصرف کنند که دپرشن و عصبی شدن هایشان کنترل شود. 

همین یک ساعت و نیم قبل بود که بازوهای کوچکش را توی دستم گرفتم و گفتم چرا نمی خوابی؟ اما نه آرام .... :(( و با به خاطر آوردن حرف نسترن توی تاریکی خودم را به آشپزخانه میرسانم و دو تا ب-کمپلکس روانه معده طفلکی می کنم که این روزها بدون مکمل روزی پنج قرص که البته کمتر میزان تجویزی دکتر است را هضم میکند. و یک عدد قرص آهن که مدتی است نخورده ام. با حرص چراغ آشپرخانه را خاموش می کنم و با همان حرص روی کاناپه می نشینم.تمام تلاشم اینست که عصبانیت ناشی از خستگی و اوضاع پیش رو را کنترل کنم و بیشتر از این موجب آزارش نشوم. ماهک که هنوز چشم اش به تاریکی عادت نکرده توی آشپرخانه مانده و با شنیدن صدای تیک که همان صدای شایع اشیا خانه است می گوید ترسیدم. من ساکت می مانم و فقط چند لحظه بعد <>نمیدانم تلاشم برای کنترل خودم جواب داد؟ یا تلقین خوب شدن با ب-کمپلکس هایی که تازه از گلویم پایین رفته بودند؛ خودم را به آشپزخانه رساندم و هالوژن های کم نور را روشن کردم و دیدم طفلکی روی زمین دراز کشیده و جرات نکرده حرکت بکند. آرام در آغوش کشیدمش. بوسه بارانش کردم و گفتم ترسیدی؟ گفت صیدای چی بود؟  گفتم: "مامان اذیتت کرد؟" گفت:"آره" گفتم :"چه کار کرد که اذیت شدی؟" گفت:"داد زد. کتک زد" ( زده بودم روی پوشک و یک بار هم نمیدونم دستش رو به چی زده بود که خرابکاری شد و من زدم روی دستش) و من دلم میخواست بمیرم از شرمندگی کارهای بدی که در حق طفلک بی پناهم انجام داده بودم. طفلکی که حتی وقتی سرش داد بزنم و بخواد گریه کنه پناه میاره به آعوش خودم. این نهایت بی رحمیه و من از خود بی رحمم می ترسم. ترس هم نه وحشت دارم. اصلا نمیدانم این همه بی رحمی از کجای وجودِ منِ دل نازک نشات می گیرد.


"جایی که خشم باشد، همیشه دردی زیر آن خوابیده" 

" تندیس درد با چپ افتادن با خود، درست مانند حیوانی که سعی می کند دُمش را ببلعد، ضد هستی می شود " 

" اکهارت تُله کتاب نیروی حال


بوسه بارانش می کنم و او و درست مثل معشوقه ای که غرق ناز برای معشوقش است خودش بیشتر در آغوشم جا می دهد و چشم هایش را می بندد. صورتم رو به صورتش می چسبونم و با صدای فین هولم می دهد عقب، دستش رو می کشه روی صورتم و می گوید: "گریه نکنی آ" می گم: "نه خوبم گریه نمی کنم" اما به احساس اش مطمئن تر است تا جواب من. همچنان صورتم را لمس می کند تا اینکه رد اشک رو پیدا می کنه و دستش خیس میشه و میگه: " گریه ات خورد به دستم. گریه نکن"  همسر بعد از هشت سال هنوز متوجه نمیشه که من فین کنم یعنی گریه می کنم و من از این همه فهم و شعور این وجود به ظاهر کوچک حیرت زده  می شم و شرمنده تر. هم باید گریه کنم هم باید مراقب کوچکی که امشب در اذیت کردنش زیاده روی کرده ام؛ باشم.

می پرسم خوابت میاد؟ و با جواب مثبتش میپرسم بریم رو تخت مامان؟ ... رو تخت می شینم و خیلی آروم طوری که ماهک روی تنم قرار بگیره دراز می کشم. جاشو روی تنم درست می کنه که بخوابه. خودش رو می کشه بالا. لبهایم را پیدا می کند و می بوسد و چند لحظه بعد نفس هایش عمیق می شوند و درست آنوقت است که دیگر دلیلی برای نباریدن ندارم. به پهنای صورتم می بارم و طولانی تر از همه وقتهای دیگری که روی تنم به خواب رفته؛ در اون وضعیت می مونم و محکم تر بغلش می کنم و وقتی بعد از سه ربع روی تختش می گذارم تازه شروع زمانی برای خودم است که کتاب بخوانم. فکر کنم و با خودم نفس بکشم

.

.

با صدای لطیف و کارتونی اشکه می گوید: " بیدار شو مامان خورشید خَنوم اومده" از خواب بیدار میشم. به زور چشم هایم را باز می کنم و خودم را می کشم و صورت ماهش که موقع ایستادن کنار تختمان درست هم سطح صورت من است را می بوسم. با اینکه شب قبل نزدیک چهار خوابیدم اما راضی و خشنود از مطالعه های دیشب و کارهایی که انجام دادم خودم را از تخت بیرون می کشم و روزمان را شروع میکنیم. موقع صبحانه کنارم نشسته و بعد از خوردن خیارش، خیارهای خورد شده ام را می خورد و می گوید: "کوچولو موچولو عه" و من راضی خشنود از اینکه صبح از راه رسید و غ ز لی تازه از من بیرون تراوید. غ ز لی که دربست در اختیار کوچکش است. دوباره لبریزم از شور زندگی. همان آرزوی اول لیست آرزوهام


غ زل واره:

+ هنوز برای سه جفت جورابی که از اصفهان برای ماه خریدم ذوق زده ام و برای همه نوشته های پست قبل و برنامه های بعد از عید


+چی میتونه هیجان انگیزتر از این باشه که کتاب گروه کتابخوانی، مدیتیشن 21 روز فراوانی، تمرینای سپاس گزاری، تلاشت برای بهتر شدن و بهتر زندگی کردن و شناخت خودت همه همسو شدند؟


+ عاشق بلاگ اسکای ام که خودش برای خودش سایز فونت عوض می کنه


+ واقعا هیچکدومتون گلکسی s10 و آیفون xs max نداشتید؟ 

نظرات 5 + ارسال نظر
هدیٰ سه‌شنبه 22 بهمن 1398 ساعت 21:52 http://Www.pavements.blogfa.com

سلام
آیفون
خدافظ
=))))))))))))

خب با یک کامنت مقایسه ای در خدمتتون هستیم
اما قبلش می خوام حسابی ماهک رو بچلونیا چقدر بامحبته این شیرین زبون
خب درمورد گوشی باید بگم که من تجربه راجع به سامسونگ نداشتم هیچوقت و توی دوستامم ندیدم، چون هر کی داشته باشه از ما طرد میشه :))) شوخی می کنم. به خاطر این میگم که با دوستام وقتی پیش همیم همش در حال ایردراپ کردن واسه همیم و خیلی لازممون میشه این قابلیت، بعد اگر یکی اپل نباشه سرش کلاه میره دیگه :))
ولی کلاً عادت ندارم به اون سیستم اندروید و ترجیحشم نمیدم هیچوقت.
اینکه میگن آیفون همهٔ قابلیتاش توو ایران قابل دسترس نیست هم بریز دور. مگه همهٔ قابلیتای سری گلکسی رو ازش استفاده می کنن؟ شرط می بندم اکثریت نمی دونن! یعنی این قضیه فقط راجع به آیفون نیست و فقط یه حرفیه که شنیدن و تکرارش میکنن! اوج استفادهٔ مردم از گوشی توو ایران استفاده از قابلیت کال و تکست و مسیج و سوشیال میدیاست. همین!
از نظر دوربین که واقعاً متنفرم از دوربین سامسونگ. واقعاً غیرقابل تحمله برام عکساش.
اصن همین خودش می تونه یه دلیل قانع کننده باشه برات. دوربین x فوق العاده‌ست، دوربین 11 هم که روو دستش نیست و نیومده اصلاً!
این بود انشای من :)

به آیفون وفادار باش، آره

ماهک عین اسمش ماهه
ببینیش هم خیلی باهات رفیق میشه هم دلتو میبره

ای متعصبان اپلیه نامنعطف دیکتاتور

من اینایی که میگی رو قبول دارم
یکی از معزلای بزرگ من نصب نرم افزار رمز پویا بود
دلم نمیومد واسه نصب یک نرم افزار رایگان ١٣٠ تومان هزینه بدم اونم واسه سه ماه اشتراک
خسیس هم خودتی

از طرفی با فایلای فیلم مشکل پیدا کرده بودم که نمیتونستم گوشیمو خالی کنم الان اونم اوکی شد و راهشو پیدا کردم
ایر دراپ خیلی خوبه سرعتش
از طرفی من گوشیم از دست ماه خیلی زمین خورده ولی هنوز کار میکنه

از طرفی دلم سه دوربینه میخواد ولی دلم نمیاد بالای بیست تومن پول بدم واسه گوشی
حالا همون s10 سامسونگ رو میگن ال سی دیش خیلی حساسه از اینش میترسم و اینکه به خاطر ادج بودنش گلس روش دوام نمیاره

از طرفی هر چند وقتی یه تحریمی میشه یک سری نرم افزارای داخلی که من معتادشونم مثل فیدیبو و طاقچه یه مدت طولانی غیر فعالند تا تغییرات ایجاد کنند و قابل نصب بشن
من هنوز کتابایی که داشتم میخوندم و فیدیبوم قطع شد چون از فازشون درومدم نیمه کاره مونده
بعد منم کلا ظاهر اپل و دوربینش رو عاشقم
ولی خدایی دلم نمیاد بیست تومن بدم
اگرچه روحم تو دوربینای آیفون یازده پرو گیره

البته شاید الان آیفون ١١ معمولی رو بخرم.
استاد آیفون نظرت چیه؟
فقط نمیدونم چرا ایکس اس مکس ازش گرونتره
خلاصه هنوز تصمیم قطعی نگرفتم

بهار یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 21:08 http://Searchofsmile.blog.ir

دکتر کاری نمیکنه میخواد قرص هورمونی بده که به یه سریاشون حساسیت دادم

ای بابا

paria یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 17:41

سلام. ممکن بپرسم شغل خودتون چیه؟

سلام
میشه بدونم دلیل سوالتون چیه؟

بهار یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 15:25 http://Searchofsmile.blog.ir

پی ام اس خر است . من که سه ماهه پری نشدم و خیلی وقته پی ام اسم دارم روانی میشم

خیلی خیلی زیاد
طفلکی بک دکتر برو خوب

نسترن یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 11:49 http://second-house.blogfa.com/

سلام
از آخر به اول
نه واااقعا نداشتیم
امیدوارم تمامی برنامه ریزی های بعد عیدتون اجرایی بشه...من که برای عید هیچی نخریدم و فکرم نکنم بخرم...
غزل حالتهای PMS رو اگر فهمیدی چجوری رفع کنی به منم بگو بدجور دچارم...اینسری هم قبل اصفهان رفتن بشدت درگیرش بودم...البته خارج اون تایمم یه وقتهایی پیش میاد و من ناخواسته یهو صدام میره بالا و وقتی همسر میگه چرا داد میزنی یهو بخودم میام و کلی شرمنده میشمولی خب انگشت شماره
همه اینارو گفتم تا بگم ممکنه اینا طبیعی باشه بدلیل خستگی یا گرسنگی یا کلافگی حتی... همین که متوجه شون هستی خوبه...مطمئن هستم کم کم میتونی رفع شون کنی...
اینسری میرید دیار همسر؟؟؟ انقققققدر دلم اونورارو میخواد با وجووود سرمایی که میدونم حالا استخون سوزه

منم دارم له له میزنم واسه رفتن با اینکه سرما و یخبندون رو دوست ندارم
حالا از شانس یک توده بارشی سنگین تو راهه
امیدوارم ما تو راه به برف و بوران نخوریم. دو سال پیش مردیم تا از ترکستان برسیم زنجان و برف تمام شه
فکر کن یک پالتو دارم دستت درد میگیره زیاد رو دست نگه داری از سنگینی اش اما من با اونم مثل بید میلرزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد