هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

باله می‌رقصم زندگی را

این روزها با دُم‌ام گردو می‌شکنم 
و با نوک انگشتانم باله می‌رقصم زندگی را
عجب دنیا پر شور می‌شود
اگر و فقط اگر 
تغییر کنی
و خوب باشی
غ ـزل


غ ـزل‌واره:
تازگیها خوب که دقت می‌کنم می‌بینم اغلب مشکلات زندگی مشترک عدم مهارت در استفاده از کلمات است. یک جمله را به صد حالت متفاوت می‌توان گفت اما به قول قدیمیها از زمین تا آسمان فرق هست بین "بفرما"، "بشین" و "بتمرگ". دارم تلاشم را می‌کنم که نوع کلامم را ارتقاء بدهم قبل از اینکه جر و بحث سر موضوعات بسیار پیش پا افتاده و لحن صبحت سطح پایین، بینمان عادت شود. می‌دانم که اگر من تغییر کنم؛ شرایط به بهترین شکل تغییر خواهد کرد.

پی نوشت:
+ تک تک تان را خواندم اما مجال نوشتن برایتان نداشتم

فقط یک لحظه مکث

احساسم در نوسان است. لحظه ای شده ام. یک لحظه آرام با دل اَمن لبخند می‌زنم و تفس می‌کشم زندگی را؛ یک لحظه دیگر دلم پُر می‌شود از نگرانی که نکند محروم شوم از آنچه عمری آرزویش را داشتم. همسرک محکم می‌گوید جای هیچ نگرانی نیست و من انگار محتاجِ این جمله‌ام که خودم را بین بازوان مردانه‌اش پنهان کنم تا با خودم خلوت کنم که اگر هر چیزِ احتمالی را از دست بدهم ؛ این مرد و خدایش*همیشه آغوششان برای کز کردن‌ها و مچاله شدن‌هایم باز است. آنوقت گرم که می‌شوم دوباره سرِ پا می‌شوم. حرکت می‌کنم، می‌خندم و خدا را سپاس می‌گویم که همه چیز خوب است.

گاهی راه نفوذ شیطان را خوب به خودمان باز می‌کنیم بی آنکه بدانیم. غم راه نفوذ نیست اما کافیست دامن بزنی به این غم با فکرهایی که فاقد هرگونه سپاسگذاریست. آن وقت است که این لعنتی، بی درنگ جاده فکرت را با حیله‌های پلیدش به لجن می‌کشاند و می‌رسی به جایی که اگر یک لحظه؛ فقط یک لحظه مکث کنی و خودت و شرایط‎‌ت را از بالای گود نظاره کنی؛ با تعجب از خودت می‌پرسی اینجا کجاست و تازه اینجا نهایت لطف و گذشت آن مهرجانکی است که در نهایت ناسپاسی؛ تو را به خودت واگذار نکرده و تصور کن زمانی که مجال این مکث را به دست نیاوری؛ خدا می داند به چه ناکجا آبادی قدم خواهی گذاشت.



غ ـزل‌واره:

+ بین بدحالیها؛ بارها آمدم و خواندم حالِ خوبم را تا بالاخره مکث کردم و رفتم بالای گود ایستادم. وقتی خوب خندیدم به حال نزارم، دست من‌اَک طفلکی را گرفتم و از گود کشیدمش بالا که اینجا جای ما نیست و نبود. 

+ اینقدر لحظه ها بعد از پست "همچو دخترک‌های پروانه‌ای" تا سه روز، برایم سخت گذشت که فکر می‌کردم مهمانها چند هفته قبل آمدند و رفتند؛ تاریخ پستها یادم آورد که خیلی از آن روزها نگذشته.

+ به دعایتان سخت محتاجم.

+خوب است که اینجا هست. تمرکز برای نوشتن حالم را خوب میکند. خوبِ خوب.

* هیچ چیزِ این دنیا همیشگی نیست. فقط امیدوارم به لطف خدا که همیشگی باشد.

همچون دخترک‌های پروانه‌ای

امروز یک روز تازه است. یک صبح دلنشین که از خنکای نسیم‌اش تنم می‌لرزد و خودم را بغل می‌کنم و لبخند می‌زنم زندگی را. امروز همه دردها و حس‌های بد پرکشیدند و جایشان را به آرامش و لبخند دادند و من از شوق داشتن این صبح تازه، از شوق این نفس‌های آرام که یکی یکی می‌آیند و می‌روند، از شوق بودن مردی به معنای تمام مرد در زندگی‌ام، از شوق زنده بودن، از شوق تمام شدن دردها و سلامتی مجدد چون دخترک‌های پروانه‌ای، ورجه وورجه کنان روزم را جشن می‌گیرم.



غ ـزل‌واره:

+ این روزها ته دلم نگرانی کوچکی رخنه کرده؛ تمام تلاشم را می‌کنم که بد به دلم راه ندهم و  آن را به خدا سپرده‌ام و نفسهای عمیق به خودم هدیه می‌کنم . باشد که این نگرانی جزء همان 90% اتفاق نیفتادنی باشد

+ برنامه ای نه چندان جدید و اما خیلی جدی برای زندگی‌مان داریم. تا خدا چه بخواهد. دعایمان کنید.

+ دوباره روزهای  شلوغ در راه است. دوستشان دارم از ته دل. نمی‌دانم این راه تا کی ادامه دارد. دوست دارم ادامه‌دار باشد حتی اگر وقفه‌ای چند ساله بین‌اش باشد. شاید فعلا آخرین دوره باشد. پس بیشترین لذت و شیرین‌ترین خاطره ها  را باید از این دوره چند ماهه برای خودم جمع کنم. به دور از حاشیه ها و خاله زنک بازیهای آن مردِ گُنده و زیر دستانش.

+ چقدر رنگ و فرم این قالب به دلم چسبیده است

مزه مزه

هنوز طعم مهمانی را در وجودم مزه مزه می‌کنم. پذیرایی قشنگی کردیم. خیلی خوب به همه چیز رسیدگی کردم و این یعنی یک موفقیت بزرگ برای منی که به قول بعضی‌ها هنوز تازه عروسم. باور نمی‎‌کردم تا این حد موفق باشم و  همسرک آنقدر راضی باشد که مهمانها رفته و نرفته؛ تشکر کند از تمام زحمت‌هایی که کشیدم. آنقدر این پیروزی دلچسب است که مرتب با مرورش انرژی را در وجودم به جریان می‌اندازم


غ ـزل‌واره:

+ حرفهای زیادی دارم برای نوشتن. خصوصا از تجربه های جدیدی که این روزها حاصل شده است. اما کارهای جذابی ترتیب دادم که زمان کمتری را به اینترنت اختصاص بدهم. کمی کارهایم را پیش ببرم؛ خواهم نوشت تک تک شان را.

+ حالمان که خوب باشد همه کارها جذاب است؛ بیش از آنچه که فکر کنیم.

من خیلی خوشبختم که

من خیلی خوشبختم که وقتی از شدت حس تنهایی و مهم نباش؛ تمام  گروهام رو پاک کردم؛ عمه و خواهر شوهر و دختر خاله و جاری و دخترعمو همه یکی یکی، خصوصی پیام دادن و نگران حالم شدن و خواستن دوباره برگردم. این یعنی من با همه حس بدبختی در اون لحظات، انسان دوست داشتنی هستم.

من خیلی خوشبختم که بعد از یه دعوای بد؛ می‌تونم دست بکشم روی سر همسرک و بهش محبت کنم با اینکه او تو بدترین وضعیت منو به حال خودم رها کرد و تنها چیزی که براش مهم بود حفظ آبروش پیش بقیه بود.  این یعنی من اینقدر مهربون هستم که با همه دلخوری نتونم غم همسرک را ببینم.

من خیلی خوشبختم که بعد از اون روزای تلخ باز هم مامانمو دیدم و خوب شدم. این یعنی ما هنوز سالمیم و شرایطش رو داریم که بریم دیدن خانوادمون.

من خیلی خوشبختم با اینکه الان انرژی ندارم و بی حال یه گوشه نشستم. این یعنی که دیروز توانش را داشتم که برم دنداپزشکی و تنم سالم بوده که تا شب کار کنم.

من خیلی خوشبختم که دیروز تونستم بعد ازیک ماه سهل انگاری برم دندانپزشکی، این یعنی که پول داشتم و اراده.

من خیلی خوشبختم که اونجا کتاب سپاسگذاری جی پی واسوانی رو خوندم این یعنی که قانون جذب برای خوندن کتاب بدون خواست من عمل کرده.

من خیلی خوشبختم که دیروز برای اولین بار کارهای کیکی انجام دادم؛ این یعنی که منم می‌تونم اگرچه که فکر می‌کنم خیلی سخته و نمی‌تونم.

من خیلی خوشبختم که امروز بعد از سالها از خوابم گذشتم که برم باغچه آب بدم؛ این یعنی که ما باغچه داریم و باغچه مون گل داره .

من خیلی خوشبختم که با وجود مشکل پیش آمده؛ ته دلم آرومه که همه چیز به خوبی حل میشه. این یعنی که هنوزم به خدا ایمان دارم.

من خیلی خوشبختم که میتونم نیمه پُرِ لیوان رو ببینم و قسمتهای تلخ و منفی رو ریجکت کنم. این یعنی که هنوز از عقل‌ام استفاده میکنم.

من خیلی خوشبختم که کم شده اند لحظه هایی که مثبت به زندگی نگاه نمی‌کنم؛ این یعنی  که دارم تلاش می‌کنم مثبت نگاه کنم و کمی هم نتیجه گرفته ام.

من خیلی خوشبختم که خواسته های دلم را می‌تونم به زبون بیارم یعنی که سلامت رابطه برام خیلی مهمه.

من خیلی خوشبختم که شکایتهامو تو دلم نگه نمی‌دارم این یعنی که گاهی می‌فهمم دیدم اشتباه بوده که دلگیر شدم.

من خیلی خوشبختم که که حرص می‌خورم از آرامش خانوادم در مورد اون 3تای باقیمونده این یعنی که خانواده ام هستند و سالم اند.

من خیلی خوشبختم که موندم چه جوابی به همسرک بدم این یعنی که همسرکی دارم که وقایع مربوط به من براش مهمه.

من خیلی خوشبختم که زیر این سقف و باد خنک کولر نشستم این یعنی که ما خونه داریم و خونمون کولر داره.

من خیلی خوشبختم که نمی‌تونم نعمتهایی که دارم رو بشمرم این یعنی که خدایی دارم توصیف ناپذیر و کریم.

من خیلی خوشبختم که خونه بهم ریخته است  این یعنی  که ما لباسهایی داریم برای پوشیدن و وسایلی داریم برای استفاده کردن.

من خیلی خوشبختم که خاک میاد تو خونه  این یعنی که پنجره ای داریم برای باز کردن.

من خیلی خوشبختم که نمی‌دونم صبحانه چی بخورم این یعنی که مواد غذایی متنوعی توی خونه دارم.

من خیلی خوشبختم که ....


غ ـزل‌واره:

+ راستی شماها چرا خوشبختید؟

+ شروع این پست مربوط به 12 مرداده. دو مورد اول و بقیه اش افکار این لحظه من است.