هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

همچون دخترک‌های پروانه‌ای

امروز یک روز تازه است. یک صبح دلنشین که از خنکای نسیم‌اش تنم می‌لرزد و خودم را بغل می‌کنم و لبخند می‌زنم زندگی را. امروز همه دردها و حس‌های بد پرکشیدند و جایشان را به آرامش و لبخند دادند و من از شوق داشتن این صبح تازه، از شوق این نفس‌های آرام که یکی یکی می‌آیند و می‌روند، از شوق بودن مردی به معنای تمام مرد در زندگی‌ام، از شوق زنده بودن، از شوق تمام شدن دردها و سلامتی مجدد چون دخترک‌های پروانه‌ای، ورجه وورجه کنان روزم را جشن می‌گیرم.



غ ـزل‌واره:

+ این روزها ته دلم نگرانی کوچکی رخنه کرده؛ تمام تلاشم را می‌کنم که بد به دلم راه ندهم و  آن را به خدا سپرده‌ام و نفسهای عمیق به خودم هدیه می‌کنم . باشد که این نگرانی جزء همان 90% اتفاق نیفتادنی باشد

+ برنامه ای نه چندان جدید و اما خیلی جدی برای زندگی‌مان داریم. تا خدا چه بخواهد. دعایمان کنید.

+ دوباره روزهای  شلوغ در راه است. دوستشان دارم از ته دل. نمی‌دانم این راه تا کی ادامه دارد. دوست دارم ادامه‌دار باشد حتی اگر وقفه‌ای چند ساله بین‌اش باشد. شاید فعلا آخرین دوره باشد. پس بیشترین لذت و شیرین‌ترین خاطره ها  را باید از این دوره چند ماهه برای خودم جمع کنم. به دور از حاشیه ها و خاله زنک بازیهای آن مردِ گُنده و زیر دستانش.

+ چقدر رنگ و فرم این قالب به دلم چسبیده است