هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

باید در نوشتن پست قبل دقت می کردم اما اونقدر آشفته بودم که فقط نوشتم ولی فکر نکردم

میدونم اگر واکسن هم بیاد حالا حالا ممکنه نوبت ما نشه ولی همین که کور سویی از امید در دلمون روشن بشه خیلی آرامبخشه ولی متاسفانه این امید با ورود واکسن هم تو دل من یکی فکر نکنم روشن بشه چون اولویت مردم نیستند. 

در مورد آقای انصاریان و میناوند هم میدونم که هر دو خودشون بیشتر باید رعایت می کردند و باید زودتر مراجعه میکردند به بیمارستان اما دکتر هاشمیان می گفت از بس  مردم رو از بیمارستان ترسوندند خیلی ها از ترس شون نمیان و اونقدر دیر میان که ریه کامل درگیر شده و روی سخن شون اغلب با افرادی هم سن و سال این دو عزیز بود. دکتر میگفت چند بار با آقای میناوند تماس گرفته که پاشو بیا بیمارستان اما میترسیده بره

در هر صورت اگر کسی از نوشته های من رنجید عذرخواهی می کنم

قلبم گرفته

اصلا درد می کنه

.

.

.

چقدر متاسفم برای همه اون هایی که در این دوران از دست دادیم

چقدر قلبم درد گرفته که خانواده هاشون باید بار این داغ گران رو به دوش بکشند


این دو روز برای محافظت از خودم صبح ها تا بیدار شدن ماه خوابیدم و امروز به خاطر روبراه نبودن وضع جسمانی باز بعد از ظهر هم ولو بودم و کمی خوابیدم. الان هم خوابم میاد

روزای روشن

به دنبال آرامش نگردید

در جستجوی هیچ حالتِ دیگری، غیر از وضعی که اکنون در آن هستید نباشید؛ در غیر اینطورت همچنان یک کشمکش درونی و حالتی از مقاومتی ناآگاهانه ایجاد می کنید

خودتان را برای اینکه در آرامش نیستید ببخشید

لحظه ای که بی قراری خود را کامل می پذیرید؛ عدم آرامش شما به آرامش تبدیل می شود

هر چیزی را که به طور کامل بپذیرید؛ شما را به سمت مقصد، به سمت آرامش هدایت خواهد کرد

این معجزه تسلیم است.

وقتی وضعیت موجود و هر آنچه که هست می پذیرید؛ تک تک لحظه ها به بهترین لحظه تبدیل می شود

ایـــــن همان روشن بینی است


هنگامیکه تسلیم آنچه که هست می شوید

و کاملا حضور پیدا می کنید

گذشته نیروی خود را از دست می دهد

آنگاه...

آن گستره وجود که به واسطه ذهن ناشناخته مانده بود؛ پدیدار می شود

ناگهان...

سکونی شگرف در درون پدید می آید

احساس آرامشی ژرف و بی انتها

در آن آرامش لذت بزرگی ست

و در آن لذت عشق نهفته است

و در درونی ترین هسته آن

همان مقدس بیکران قرار دارد

همان که نمی توان به نام خواند

 

این جمله ها با صدای نیما رئیسی خوراک این روزها و لحظه های من است. نمی تونم بگم فکر به  این کلمات و راهکارهایی که ارائه می ده حس فوق العاده ای داره

 

ادامه مطلب ...

بی نظمی خونه

توی این لحظه خیلی خسته ام؛ هم جسمی هم روانی

خسته ام چون من از بعد از اون حمله عصبی مسخره اواسط دی که نتونستم چند روزی به خونه رسیدگی کنم و خانوادم اومدن و رفتن من رنگ نظم رو به خونه ندیدم. خسته ام چون من اط 8 صبح بیدارم ولی یا من عُرضه ندارم خونه داری بکنم و خونه رو نظم بدم یا ماهک زیاد از حد ریخت و پاش می کنه. بعد از رفتن مهمون ها سعی کردم با خودم مقابله کنم و روفرشی ها رو نشورم اما اونقدر رو ذهنم سنگینی میکرد و احساس کثیفی داشتم که نمی تونستم کارهای دیگه ام رو هم انجام بدم. از طرفی من هی جارو میزنم و تی میکشم اما نمیدونم این روزا چه مرضی روی کف هست این روزا که هر چقدر هم تمیز می کنم باز میبینم کف پای ماهک یا جورابش کثیف شده و مجبور میشم دوباره از اول کف رو تمیز کنم و تهش انگار نه انگار

گفتم بهترم و دیگه خودمو سرزنش نمی کنم اما وقتی می بینم عین خر کار می کنم و امروز که کتاب رولو می رو دریافت کردم مثلا نشستم دو صفحه بخونم اما هر پاراگرافی که میخوندم ماهک ده بار صدام میزد و کتاب هم رمان نیست به همین دلیل تمرکز زیادی میخواد. در نهایت نتونستم دو خط کتاب بخونم. همین الان هم که می نویسم هر خطی می نویسم یک بار از توی تخت میاد اینجا. یک بار بوس می کنه. یک بار میگه برو مسواک بزن بیا دیگه. الان اومده میگه من کاپشن بپوشم. بعد که با مخالفت من روبرو میشه خودشو جسبونده به دیوار و دست چپش رو کمی برده بالا و میگه یعنی من مجسمه ام. بپرس چه مجسمه ای هستی. اونوقت من همین رو ازش میپرسم و اون میگه "مجسمه خانم مدرسه ای" به نظر اولین چیززی که به ذهنش رسیده رو گفته و من در طول همه این رفت و آمدها یک بار هم از نوشتن متوقف نشدم. بالاخره راضی اش میکنم بره پیش باباش و الان صدای جیغ و خنده های جفتشون رو میشنوم. این وسط ها هم همش نگران سهم پتوی منه و داره جیغ میزنه که برای مامان هم پتو بزار

اما هیچ کدوم از اینا منو از غر زدن غافل نمی کنه. نمیدونم عصبانی ام؟ دلخورم؟ ناراحتم؟

چی میشد که هم من دلم میگرفت هم همسر راضی میشد چند وقت یک بار کسی بیاد کمک؟ اما برای منی که دست هر کس به وسایلم بخوره باید همه رو از نو تمیز کنم این رویایی بیش نیست

در هر صورت درگیری ذهنی من فقط کارای خونه نیست. خیلی کارها میخوام انجام بدم که همشون خیال شدن انگار. 

اینکه زمان بزارم و زبانم رو قوی کنم

اینکه دوباره تو حوزه کاری ام به روز بشم و شروع به انجام یک کارهایی بکنم

اینکه واقعا بدون دغدغه های بی نظمی با ماهک وقت بگذرونم

اینکه ...

خدایا چقدر زیادند کارهایی که دوست دارم بکنم

یک پیج خوب یوگا پیدا کردم. دلم میخواد وقت بزارم و صبحا یوگا کنم

خدایا چقدر کارهایی که دوست دارم انجام بدم زیادند. میشه کمکم کنی بتونم همه چیز رو مدیریت کنم؟


یکی از بزرگترین آرام بخش ترین های این روزام کتابهای صوتیِ که باعث میشه کمتر به افکار منفی دامن زده بشه و راضی باشم که لاقل از این طریق مطالعه کردم. البته فکرای منفی روزایی که مثل امروز تحملم در برابر بی نظمی ها تمام میشه شروع می کنند به ریشه دواندن. برم یک مدیتیشنی بکنم. چهار تا نفس عمیق بکشم؛ شاید فردا روز منظم تری باشه


فکر کنم دیگه دلیل تایید نشدن نظرات هم کاملا واضح باشه