هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

نمایشگاه کتاب 99

میرم و میام لیست کتابهایی که از نمایشگاه کتاب مجازی خریدم رو بالا پایین می کنم و هر کدوم که تیک خورده که ارسال شد؛ قند تو دلم آب میشه و با خودم میگم یعنی کی میرسه؟. کتابهایی که انتخاب کرده بودم بخرم 13 تا بود اما چون باید برای ماهک هم خرید می کردم؛ مجبور شدم یکی یکی حذفشون کنم و تهش رسید به 6تا :)) (تموم شد اون روزایی که همه چیز فقط مال من بود. مثل بستنی، مثل شیرکاکائوهایی که لیتر لیتر یک روزه تمامشون می کردم، مثل شکلات تلخ هایی که همشو یک تنه درو می کردم و همسر سراغش رو هم نمیگرفت مگر خودم براش میاوردم و اون روزایی که میرفتم نمایشگاه و کل بودجه کتابی مختص خودم بود و هر بلایی دلم میخواست سرشون میاوردم :)) الان رسیدیم به مرحله هر چی داری مال منم هست :)))

آخر سر که داشتم کتابهای انتخابیم برای ماهک رو فیلتر می کردم؛ همسر اومد و بعد از حذف چند گزینه با مشورت هم؛ گفت یکی از کتابهاتو حذف کنی لیست اوکی میشه. از اونجایی که من عاشق فردریک بک من هستم سه تا از کتابهای اول لیستم از بک من بود اما تهش فقط شهر خرس موند چون دلم راضی نشد چند کتاب دیگه رو حذف کنم و به خودم دلداری دادم که تازه کتاب "مردم مشوش" رو خریدی و البته به خودم وعده دادم صوتی شون رو گوش کنم. ولی بعد از حذف کتاب به همسر گفتم من یک کتاب رنگ آمیزی برای خودم لازم دارم و اونی رو انتخاب کردم که برای کاهش استرس بود و به این ترتیب دلم راضی شد کتاب مورد علاقه اش رو حذف کنه :)) به این میگن یک خرید مسالمت آمیز با همکاری همسر و شراکت با فرزند :)))

این وسط ها همش به اون هایی فکر می کنم که پول نداشتن از نمایشگاه خرید کنند و دلشون له له می زنه واسه یک کتاب نو با مبحث مورد علاقه اشون و چقدر دلم می خواست به خاطر کتابخون بودن اینجور آدمها با همه محدودیتهای مالیشون که به شدت تحسین برانگیز هست می تونستم یکی از کتابهای مورد علاقه اشون یا حتی یکی از کتابهای لیست خرید خودم رو بهشون هدیه بدم. هر بار لیست رو نگاه می کنم از ته دلم برای تک تک این کتابخونهای قهار همین صحنه رو آرزو می کنم که شش تا نه یک عالم کتاب سفارش بدن و با همه وجود ذوق زده و چشم به راه دریافتشون باشن.


از حالا دارم آرزو می کنم یکی از کتابهام تا قبل از چهارشنبه به دستم برسه تا وقتی توی ماشین منتظر هستم تا همسر واسه مذاکره کاریش که نمیدونم با کدوم وقتِ خالی داره بهش فکر می کنه؛ تمام بشه ماهک خواب باشه و من بتونم کتاب جدید و هی بو کنم هی بخونم


+ امروز بعد از شش هفت ماه همراه همسر رفتیم امیران واسه خریدهای خونه و ذوق مرگم برای همین خریدهای عادی خونه


+ جذاب ترین لحظه خرید امروز اون لحظه ای بود که  من اصلا حواسم نبود اما همسر که پنیرها رو توی غرفه فروش لبنیات دیده بود و میدونست که هوس کردم؛ برام از پنیرهای به قول خودش رنگی خریده بود. در واقع همون پنیر پستو سبز و قرمز و پنیر پراتو 


+ واقعا چقدر این روزا تفریح خرید رفتن حضوری با خیال راحت رو کم داریم ها. من از وقتی دوباره اواسط دی ماه حمله عصبی داشتم تصمیم گرفتم به هر بهونه ای که هست برم از خونه بیرون. چهارشنبه هم معطلی داره و تو ماشین باید بمونیم من و ماهک ولی میریم که کمی بیرون از هوای خونه نفسی بکشیم

لذت های کوچک زندگی

این قدر هیجان برای خریدهای کوچک؟! بی صبرانه منتظرم شب بشه و بسته مرسوله سفارشاتم رو دریافت کنم. حالا نه اینکه خیلی چیز خاصی خریده باشم فقط چند وسیله ای رو خریدم که لازم داشتم.حالا چی خرید؟

یک کتاب برای هدیه به خانم همسایه که موقع تولدش ناخوش بودم و به تعویق افتاد، یک برس پاکسازی صورت، یک نظم دهنده کوچک لوازم آرایش، لوسیون بدن، مسواک و خمیر دندون، پد سایه، یک شونه دم باریک بنفش برای مرتب کردن موهای ماهک موقع بستن چون از خودم شونه پوش هم داره و موهای ماهک رو اذیت می کنه، یک بسته چایی و نگم که از هیجان دریافتشون دارم میمیرم از خوشحالی :)) 

از طرفی دیشب پنج تا کتاب صوتی خریدم که یکی اش با صدای نیما رئیسی هست و من هلاکم برای کتابهای این سبک که با صدای نیما رئیسی و آهنگ های فوق العاده آرامبخش که گاهی آدم رو به خلسه می بره.  یک جاهایی اش عین مراقبه است اگر تمرکز کنی. کتاب فوق العاده ای که قبلا با صدای ایشون گوش دادم "چهار میثاق" بود که تو ایام نوروز گوش می دادم. فوق العاده تاثیرگذار و دوست داشتنیِ و از اونهایی هست که هر بار گوش میدی در کلمات و جمله هاش مفهوم تازه ای کشف می کنی.خوندن "چهار میثاق"، "نیروی حال" و تمرین نیروی حال" رو که به طرز شگفت انگیزی راه رسم آرام گرفتن رو می آموزند؛ بهتون توصیه میکنم.



از وقتی یادم میاد زود بیدار شدن برام سخت بود اما نه دیگه اینکه نتونم هشت و نه صبح بیدار بشم. بیشتر از یک ماه بود که صبح ها به قدری خوابالود بودم که اگر 8 به زور و التماس همسر بیدار می شدم و صبحانه می خوردم باز باید می خوابیدم یا اگر همسر از خونه میرفت بیرون تا وقتی ماهک بیدار بشه من هم خواب بودم. نگم همین خواب صبح چقدر از زمانم کم می کرد و خونه به وضع فلاکت باری افتاده که دلم میخواد همه چیز رو کلا بشورم. فکر می کردم تاثیر قرص ها باشه. تمام شب رو خواب می دیدم و  این خوابها من رو به شدت خسته می کنند. تا اینکه از یکشنبه شب موقع خواب ملودی مدیتیشن ام رو پلی کردم و در حال تکرار مانترا به خواب رفتم و دقیقا از صبح روز بعدش راحت تر بیدار شدم و بعد از نیم ساعت کلا خوابالودگی ام از بین رفت. حالا دوباره می تونم صبح ها هشت بیدار بشم و این موضوع هم مزید بر علت شده برای خوشحالی این روزهام



غ‌زل‌واره

:+ ویرگول جانم این هم شکافتن اتم  :)) 

+ آفرین به بلاگ اسکای که خودش فونتا رو کوچک بزرگ می کنه و موقع اصلاح کد HTML یک بخش از نوشته ها رو کامل حذف می کنه بدون اینکه متوجه بشی