+ میگه این حساب حیفه سود خوبی داره چرا می خوای ببندی؟
+ میگم میخوام سکه بخرم.
کمی بعد میگه یک حساب وام داریم که هشتاد درصد پولتونو وام نه درصد میده. میخواید این کا رو بکنید؟
حساب جالبی بود که تا حالا رو نکرده بود :دی. به نظر می رسید اگر کمی من من می کردم تو اون وضعیت می شد اطلاعات بیشتری از انواع حسابها کسب کنم برای روز مبادا.
خوب که فکر کردم دیدم فعلا فرصت این کار نیست. وقتی با پاسخ منفی من روبرو شد؛
با یک حالت مظلومانه که شاید دلم بسوزه و پشیمون شم می پرسه حالا خوبه سکه بخری؟!
با لبخندی میگم نمی دونم
و حقیقتا با این اقتصاد گل و بلبل ایران خدا می دونه چه کاری درسته که انجام بدی تا بعدها پشیمون نشی. با این کار حداقلش اینه که فقط ارزش پولت حفظ میشه همین.
غ ز ل واره:
* حالا که فرصت نوشتنم کم شده دارم یک پست گزارش وار می نویسم.
به آن مرحله از دوران شیردهی رسیده ایم که دیگر قرص های تقویتی نیز کارساز نیست. تمام تنمان دردناک است و بی حال. چشمانمان خواب آلود است و قدرت حرکت کردن به حداقل خودش میل کرده است. با همین فرمان جلو برویم رسما work out خواهیم شد.
غ ز ل واره:
از این حالت کرختی و بی حس حالی بیزارم. کاش می فهمیدم باید چه کنم؟!
بعد نوشت١٢ شب: در پی آراستگی گُل به سبزه، با ریختن مایع چند منظوره در صدم ثانیه و خیلی شیک سُر خوردم روی سرامیک ها، شیک بود چون شکر خدا سرم در امان ماند و سبزه بود چون از دردش باید لنگ لنگان راه بروم. کارهای مهمان فردا هم که روی هواست
به طرز شگفت آوری لذت بخش است؛ اینکه بعد از دو سال و اندی خانه داری کم کم لِم کار دستت بیاید و بفهمی چه چیزی را کجا جا بدهی و چطور به امورات خانه سر و سامان بدهی. بالاخره یک روز هم مهمان آمد و همسر مرا سرزنش نکرد چون کلیت خانه مرتب بود و اگر کار به لحظه های آخر رسید فقط برای این بود که مهمانها ١٢ زنگ زدند که چهار می رسند در خالیکه ما تازه از خانه زده بودیم بیرون. با کمک همسر که رو مبلی ها و رو فرشی ها را جمع کرد و جارو زد از ١:٣٠ تا ٣:٣٠ آشپزی کردم، کف را دستما کشیدم. آشپزخانه را مرتب کردم. چیزی که به دلم خیلی چسبید این بود که موقع جابجا کردن تخت یک سری وسایل به همرا دو تا پتوی دو نفره که استفاده نمی شدند را زیر تخت جا دادم و حالا آنقدری در کمد رختخوابها جا بود که کاورهای مبل را درش جا بدهم.
شیرین ترین سرگرمی این روزهایم چرخ زدن توی نت است برای پیدا کردم لوازمی که به نظم خانه ام کمک بیشتری بکنند. چیزهای خوبی پیدا کردم. اما متاسفانه هنسر با خرید آنلاین مخالف است و مغازه ها اغلب ندارند نظم دهنده های کوچک را.
مهمانهای یک روزه و چند ساعته را عاشقم. با آمدن شان کلی نظم در جای جای خانه می ریزد و بعد از رفتنشان خانه ای داریم دسته گل. حالا و این لحظه با تمام خستگی های روز و پیاده رویها و کمردرد لبریزم از خس های خوشایند.
ماه اک را خوابانده ام اما در پس زمینه ( به قول خارجیها بک گران ) ذهنم تمام حرکات شیرین اش در حال مرور و تکرارند. خصوصا دست و پا زدن های سریع و محکمش و صدای ذوق کردنش و نگاه های مشتاق و پر از شیطنت اش وقتی به سمت اش می روم و فکر می کند می خواهم بغل اش کنم. الله اکبر به قدرت پروردگاری که می آفریند و می پروراند و دانه ٢٤٠ گرمی پارسال همین موقع ها حالا تقریبا ٧ کیلو شده.
خوشحالم. بهتر است بگویم در پوست خودم نمی گنجم که زنده ام و این رویای شیرین را در واقعیت زندگی اش می کنم. رویای سالهای نوجوانی و جوانی. رویایی که سالها از ترس محقق نشدنش غصه ها خوردم و گریه ها کردم. رویایی که به لطف یکتای بی همتا در کنار مردی مرد صفت شکل واقعیت گرفت و ثمره عشقمان شد
خوشحالم که روز بعد از راه رسید و خدا را شکر لبریزم از انرژی و حس سپاس گزاری. در حدی که دلم می خواهد تا بیکران ها پرواز کنم و دست خدا را ببوسم که به دردهایی دچارمان می کند که درمان دارد.
خوشحالم که اینقدر تغییر کرده ام و گویی روحم در حال عروج است.
خوشحالم که زنده ام و زندگی می کنم.
ادامه مطلب ...