هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

من با تو از زندگی پُرم

برخلاف شبهای دیگر، تا صبح که بیدار نشده است هیچ؛ برای شیر صبح هنگام نیز خودم بیدارش کردم. باید بگویم لحظه شیردادن، لحظه شیر خوردن پاره تن ات شیرین ترین، لذتبخش ترین، آرام بخش ترین، هیجان انگیزترین، شگفت انگیزترین..، های دنیاست. شیرین و دلچسب مثل چای لب سوز در خنکای کوه که درون یخ زده ات از سردی هوا را چون آتشی گرم و ملایم گرم می کند. گاهی آنقدر گرم که حس می کنی آتش گرفتی. با خودم فکر می کنم چقدر زود زمان می گذرد. پارسال چنین روزی بین ساعت ٣ تا ٤ بود که از آزمایشگاه زنگ زدند و خبر سلامتی دخترکمان را دادند و من بغض شدم از خوشحالی و حتی نتوانستم جمله مناسبی در مقابل این خبر بی نظیر به خانم پشت خط بدهم. چه قشنگ روزی بود.
بعد از شیر خوردن صبحگاهش، با همه سختی که برایم دارد، قصد داشتم که نخوابم و از صبح زود تا حدود ٩ را که ماه خواب است به زمانم اضافه کنم که فکری از سرم گذشت. تصور خودم و ماه ام روی تخت کنار هم!!! آخ چه دلچسب. نمی دانم در فکرم و روزگارم چه می گذشت که مدتها بود اینقدر نزدیک به ماه اک به خواب نرفته بودم. تا بعد از عید کنار من می خوابید اما به خاطر تشک ضد غلت نمیشد تا این حد نزدیک به او بخوابم. احتمالا ترس از غلت زدنم و آسیب رسیدن به ماه اک باعث اش بوده است.
کنار ماه اک دراز می کشم و خیره می شوم به صورت مثل قرص ماه اش. به پوست گلگونش که چون برگ گل سرخ نرم و لطیف و حساس است. به مژه های تاب دارش که انگار هزاران بار آرایش اش کرده و موهایی که آرزویم است روزی موهایم را هم رنگ موهای ماه اک کنم و لذت ببرم. دست کوچکش را در دستم می گیرم و به لبهایم نزدیک می کنم. دست کوچکی که موقع شیر خوردن لطیف ترین نوازش های دنیا را نصیبم می کند و البته گاهی از شدت هیجان بازویم را چنگ می زند و چند جایش همیشه زخم است. ماه اک غلتی میزند. تا روی بالش ام می آید. من تا امروز به جز همسر اجازه نمیدادم کسی سرش را روی بالشم بگذارد. اما حالا!! بزرگترین افتخار دنیا نصیبم شده که ماه اک سرش را روی بالشم نهاده. سرش وسط قفسه سینه ه ام قرار گرفته. پشتش به من است و تقریبا تمام تن اش در آغوشم است. دستهایم را دور تن نحیفش حلقه می کنم و با تمام وجود عطر موهایش را نفس می کشم. آه خدای من. این رویای تمام سالهای گذشته من است. اینقدر شیرین و لذتبخش است که باورم نمی شود به حقیقتی محض تبدیل شده. تمام وجودم گوش شده برای شنیدن ملودی نفس های کودکانه اش. ملودی شیرینی که آرام ترین لحظه های دنیا را به من هدیه می کند. خیالم که از راحت بودن جایش راحت می شود؛ چشمانم را می بند. با حس گرمای تن اش و عطر موهای مثل ابریشم اش به خواب می روم. راستی از وقتی که ماه اک آمده چقدر آرام تر به خواب می روم.

غ ز ل واره:
+ یکشنبه و روز آمدن مهمانم بسیار موفق تر از قبل عمل کردم. شکر خدا پایم هم درد زیادی نداشت. اما از دیروز دردم آنقدر زیاد شده که نمی توانم به ماه اک کمک کنم تاتی کند. اصلا دیشب اگر مسکن نخورده بودم قادر به پختن شام هم نبودم. 

+ ماه ام روز به روز شیرین تر می شود و من هر روز میخواهم از ماه اک بنویسم اما این بدن درد و بی حالی فکر و جسم مانع می شود. حدس می زنم در کنار ویتامین د که همیشه کم داشته ام، ویتامین ب بدنم هم خیلی کم باشد. البته که بهار این بی حالی را تشدید کرده

+ به شدت دلم برای خانواده ام می سوزد که بزرگترین انگیزه زندگی این روزهایشان ( ماه اک) را نمی توانند ببینند. تمام شادی شان در ماه اک خلاصه شده و من می فهمم بغض های یواشکی شان را وقت دیدن اینترنتی ماه اک. می فهمم بغض هایشان را از دیدن اما دیترسی نداشتن. از لبریز عشق بودن و عدم امکان در آغوش کشیدن. 

+ چقدر حرف دارم برای نوشتن. کاش بدنم به حالت نرمال برگردد. کاش فرصت شود و هم دندانپزشکی را جدی پیگیری کنم هم یک آزمایش بدهم و از وضع تنم با خبر شوم،

+ ماشین همچنان تعمیرگاه است و انگار آب در دل تعمیرکار نمی جنبد.

+ ببخشید که غلط املایی زیاد دارم و سوزش چشمانم مانع از مرور مجدد متن می شود.
نظرات 7 + ارسال نظر
نازلی شنبه 15 اردیبهشت 1397 ساعت 14:10

چه لذتی میبره ماهک جان زمانی که برگ بشه و احساسات خوب مامانش در وبلاگ بخونه
الان بهتری غزل جان ؟ حتما یه امپول تقویتی مثل نوروبیون بزن .همین نامنظمی خواب خودش خیلی سیستم بدن رو بهم میریزه عزیزم

امیدوارم. کاش بلد بودم بهتر از این حسمو توصیف کنم
بله نازلی جانم بهترم
چند روزی ب کمپلکس رو همراه آهنم میخورم
واقعا حالم خیلی بهتره
اونم هست اما هفته قبل عجیب نابودِ خواب بودم

آبگینه شنبه 15 اردیبهشت 1397 ساعت 08:17 http://Abginehman.blogfa.com

اون قسمت در بغل گرفتن نی نی و خوابیدن کنارشون واقعا لذت بخشه
غزل جان نگران شیرت نباش. اوضاع من خرابتره به این نتیجه رسیدم شاید نی نی ها باید بیشتر غذا بخورن و شیر کمتر نیاز دارن وگرنه چرا تا ماه پیش شیرم خیلی خوب بود!

خیلی می چسبه
امروز شکر خدا خوب خورد
شاید!!

شیرین پنج‌شنبه 13 اردیبهشت 1397 ساعت 08:49 http://khateraha95.blogfa.com

غزل جان خدا ماهک جانت رو برات حفظ کنه حالا هر روز کاهای شیرینتری انجام میدهو وابستگیت بهش بیشتر میشه

ممنونم شیرین بانو
واقعا الانم اینقدر بهش وابسته ام که میترسم در آینده مشکل ساز بشه

شارمین چهارشنبه 12 اردیبهشت 1397 ساعت 23:00

«سرش وسط قفسه سینه ام قرار گرفته. پشتش به من است و تقریبا تمام تن اش در آغوشم است. دستهایم را دور تن نحیفش حلقه می کنم و با تمام وجود عطر موهایش را نفس می کشم. آه خدای من. این رویای تمام سالهای گذشته من است. اینقدر شیرین و لذتبخش است که باورم نمی شود به خقیقتی مخص تبدیل شده. تمام وجودم گوش شده برای شنیدن ملودی نفس های کودکانه اش.»

چه قدر این جمله ها دلچسب بود غزل جان. امیدوارم ماه نازنینت همیشه پرنور و زیبا وسط آسمون صاف زندگیت باشه...

+ مرسی بابت احوالپرسیت عزیزم. شکر خدا خوبم و همه چی خوبه.

عزیزمی تو
ان شالله روزیه خودت بشه گلم
این قشنگترین دعایی بود که تا حالا شنیدم
خدا رو شکر که خوبی
حیف شد که کودکانه هاتو تعطیل کردی
گاهی هم خونده شدن بد نیستا!!!

ستاره چهارشنبه 12 اردیبهشت 1397 ساعت 22:46 http://setareha65.blogsky.com

آخی چه لطیف. خدا حفظش کنه براتون ❤

قربونت ستاره جانم

رهآ چهارشنبه 12 اردیبهشت 1397 ساعت 16:26 http://Rahayei.blogsky.com

نوشته هات راجع به ماهک رو خیلیییی دوست دارم. پر از حس خوب قشنگ مادرانگی ... الهی عروس شدن و خوشبخت شدنش ببینی ❤

ممنون رها جان
الهی بشه و باشم ببینم

عزیز دل خاله الان چند ماهه شده؟؟
هزاران بوس برای ماهک عزیزم

فدای تو سپیده جان
٧ ماهشه
میبوسمت مهربونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد