هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

انا اعطیناک الکوثر .... (کسی رمز خواست در پست قبلی بگوید)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هوای خانه چه دلگیر می‌شود گاهی ...

 به طرز عجیبی بی انرژی‌ام. حتی یوگا هم کاری ازش بر نیامد. موقع شاواسانا مرتب ذهنم پراکنده می‌شد و تقریبا خوابم می‌برد. دیگر حوصله لغتها و جمله ها را ندارم. کاش این کار عجله ای نبود. دلم یک تفریح اساسی می‌خواهد. یک کم هم هیجان حتی. دیروز روز مزخرفی بود. سرم درد می‌کرد... شیرها سر رفت... تمام گاز و آشپزخانه و قابلمه به گند کشیده شده.... اما توان رسیدگی نداشتم... همسرک بداخلاق شد... استرس کار هم بود و امروز تنها بودم ... کاش تمام روز را خانه نمانده بودم تا کار کنم و کار پیش نرود. مادرک دو روز است حال مرا نپرسیده. نمی‌دانم اصلا خبر دارد که سردرد داشته ام؟ شلوغی خانه ذهنم را به هم می‌ریزد و استرس کار دست و پایم را می‌بندد. حالا تمام وجودم منقبض است و هوای خانه دلگیرتر از هر زمان دیگری است.


فردا آمد

گاهی با همه وجودت لحظه شماری می‌کنی تا شب شود؛ امروز تمام شود؛ بخوابی و فردا از راه برسد. حالا فردا رسیده اما درد خفیف‌تر از روزهای قبل حضور دارد. حال روانیِ بعد از درد خیلی شیرین است اما خود درد گاهی بد فلج ‌ات می‌کند.


غ‌ـزل خوابالود و دردناک در حال ترجمه و دلگیر از درد

به به! چه میشه امشب....بارون اگر بباره

جدای از اینکه از پنجشنبه هفته گذشته تقریبا یک روز در میان با مسکن گذران زندگی کرده‌ام. دو روز است که چشم باز می‌کنم این درد ناخوانده در خواب مهمانم  شده است. قبل‎ترها عصبانی می‌شدم از این سردردهایی که دست بردار نیستند. حالا اما آنقدر سرخوشم که تصمیم گرفته‌ام از این به بعد با هم دوست باشیم و همزیستی مسالمت آمیزی را آغاز کنیم. این یکی از شیرین‌ترین تصمیم درناکی است که تا امروز گرفته‌ام. سرخوشی یکی از بهترین حسهای دنیاست. سرم دردناک است اما هورمونها که رفته‌اند سرجایشان و روز پنجشنبه که از راه رسیده؛ غرق افکار شیرینم می‌شوم. یاد آهنگی می‌افتم که می‌خواند و همسرک با شیطنت گفت این آهنگ تقدیم به شما. تنها چیزی که از آهنگ در خاطرم هست کلمه خانومم بود. حالت سرخوشانه‌تر می‌شود وقتی دومین آهنگی که پیدا می‌کنی دقیقا همان چیزی است که دنبالش بودی و سومین آهنگی که پیدا می‌کنی یکی از محبوبیتهای دوران نوجوانی‌ات است. انگار حالت که خوب باشد همه دنیا هم راستا می‌شود با این حال خوش.زندگی‌ام را در یک لحظه زیرورو می‌کنم و آنقدر دلیل برای خوب بودنم پیدا می‌کنم که فکر می‌کنم می‌توانم تا آخر دنیا همین‌قدر خوب باشم.


غ‌ـزل‌واره:

+ سپاس برای همراه بودن تک تک تان حتی در لحظه های دلتنگی و غم

اضطراب کاذب

 روی تخت دراز کشیده ام و برای مادرک شرح وقایع میگویم. حرفهایم که تمام می‌شود روبروی مانیتور می نشینم و کلمه ها را مرور میکنم. ذهنم جمع نمی شود. چند روزی است گردنم گرفته است و درد می‌کند و هر روز سردردهای نسبتا خفیفی دارم. تنم گُر گرفته. یکهو یاد ماه رمضان می‌افتم و قرصهای فلوکستین و پرانول. تشخیص پزشکی می‌دهم که این روزها نیاز دارم به بودنشان. دستم را توی کابینت لبریز از سبد و قابلمه‌ می‌کنم. چند تا ظرف توی یک دستم گرفتم و با پا و جاهای مختلف بدن نگهشان داشته ام که نیفتند از بس جایم تنگ است و از داخل جا روغنی نویی که خریدیم برای روغن زرد اما بخاطر راه دور و ترس از ریختن روغن همچنان نو مانده؛  شیشه دارو را بیرون می‌شکم و با سرعت قرصها را بررسی می‌کنم. بی درنگ دوتا  قرص (یک فلوکستین و یک پرانول) را توی دهنم جا می‌دهم و لیوان آب را سر می‌کشم. پلی لیست میکس را باز می‌کنم و آهنگهای مورد علاقه‌ام یکی در میان ترکی و فارسی صدایشان در خانه پخش می‌شود. موزیک ها را با سرعت رد می‌کنم تا برسم به آهنگ یانا یانا. شک ندارم که حالم را عوض می‎‌کند."... یانا یانا ایچین ایچین اوخیور ... بیرده کلمه سویرم د سن ... سنی قلبیم اورئیم توخیور" و تایپ کردنم همراه می‌شود با حرکات ناشی از این موزیک.  به آهنگ سوم که می‌رسم دیگه نمی‌تونم بشینم. " تو دلم همیشه هستی پیش روم اگه نباشی.....    مثل نبضی تو وجودم که میزنی و بی صداییی ... من فقط میخوام که باشم تا برای تو فدا شم ".  ریتم این آهنگ عجیب به دلم می‌نشیند. تصمیم می‌گیرم یک بار دیگر در زندگی آذری را امتحان کنم.  بلد نیستم اما تمام تلاشم را می‌کنم با یکی از  آهنگ های عقدمان برقصم "... <بئله بئله گل بئله بئله گئت درد اورَیه قالانماسین .... اِله ناز اِیله بئله ناز اِیله اورَک ده غم قلانماسین". آهنگ تمام می‌شود و من هنوز درگیرم که باید چه حرکتی باید انجام داد که همسرک خبر می‌دهد سفرمان کنسل شد. خدا را شکر سفری که ناخواسته پیش آمده بود؛ کنسل شد و گره از یک بخشی از بهم پیچیدگیهای این روزهایم حذف شد. اصلا نه آمادگی سفر داشتم نه فرصت ساک بستن. خوشحالم. دوباره روبروی مانیتور می‌نشینم. چشم می‌دوزم به کلمات. سرم درد می‌کند و می‌سوزد. تنم داغ داغ است از فشاری که در درونم هست. انگار نه انگار که یکی از گره ها باز شده است. 


غ‌ـزل‌واره:

+ هورمونها بروند سر جایشان، من خوب می‌شوم. این استرسها کاذب‌اند.

+ تو فکرم که بعضی چیزها رو رمزدار بنویسم! مثل چیزی که این روزها منو اینقدر بهم ریخته! نمیدونم این کارو بکنم یا نه؟!!!


بعد نوشت:

سه ساعتی گذشته است. تمرینات یوگا را بعد از یک هفته عقب انداختن انجام دادم و حالم بسیار بهتر شده است. :)