روی تخت دراز کشیده ام و برای مادرک شرح وقایع میگویم. حرفهایم که تمام میشود روبروی مانیتور می نشینم و کلمه ها را مرور میکنم. ذهنم جمع نمی شود. چند روزی است گردنم گرفته است و درد میکند و هر روز سردردهای نسبتا خفیفی دارم. تنم گُر گرفته. یکهو یاد ماه رمضان میافتم و قرصهای فلوکستین و پرانول. تشخیص پزشکی میدهم که این روزها نیاز دارم به بودنشان. دستم را توی کابینت لبریز از سبد و قابلمه میکنم. چند تا ظرف توی یک دستم گرفتم و با پا و جاهای مختلف بدن نگهشان داشته ام که نیفتند از بس جایم تنگ است و از داخل جا روغنی نویی که خریدیم برای روغن زرد اما بخاطر راه دور و ترس از ریختن روغن همچنان نو مانده؛ شیشه دارو را بیرون میشکم و با سرعت قرصها را بررسی میکنم. بی درنگ دوتا قرص (یک فلوکستین و یک پرانول) را توی دهنم جا میدهم و لیوان آب را سر میکشم. پلی لیست میکس را باز میکنم و آهنگهای مورد علاقهام یکی در میان ترکی و فارسی صدایشان در خانه پخش میشود. موزیک ها را با سرعت رد میکنم تا برسم به آهنگ یانا یانا. شک ندارم که حالم را عوض میکند."... یانا یانا ایچین ایچین اوخیور ... بیرده کلمه سویرم د سن ... سنی قلبیم اورئیم توخیور" و تایپ کردنم همراه میشود با حرکات ناشی از این موزیک. به آهنگ سوم که میرسم دیگه نمیتونم بشینم. " تو دلم همیشه هستی پیش روم اگه نباشی..... مثل نبضی تو وجودم که میزنی و بی صداییی ... من فقط میخوام که باشم تا برای تو فدا شم ". ریتم این آهنگ عجیب به دلم مینشیند. تصمیم میگیرم یک بار دیگر در زندگی آذری را امتحان کنم. بلد نیستم اما تمام تلاشم را میکنم با یکی از آهنگ های عقدمان برقصم "... <بئله بئله گل بئله بئله گئت درد اورَیه قالانماسین .... اِله ناز اِیله بئله ناز اِیله اورَک ده غم قلانماسین". آهنگ تمام میشود و من هنوز درگیرم که باید چه حرکتی باید انجام داد که همسرک خبر میدهد سفرمان کنسل شد. خدا را شکر سفری که ناخواسته پیش آمده بود؛ کنسل شد و گره از یک بخشی از بهم پیچیدگیهای این روزهایم حذف شد. اصلا نه آمادگی سفر داشتم نه فرصت ساک بستن. خوشحالم. دوباره روبروی مانیتور مینشینم. چشم میدوزم به کلمات. سرم درد میکند و میسوزد. تنم داغ داغ است از فشاری که در درونم هست. انگار نه انگار که یکی از گره ها باز شده است.
غـزلواره:
+ هورمونها بروند سر جایشان، من خوب میشوم. این استرسها کاذباند.
+ تو فکرم که بعضی چیزها رو رمزدار بنویسم! مثل چیزی که این روزها منو اینقدر بهم ریخته! نمیدونم این کارو بکنم یا نه؟!!!
بعد نوشت:
سه ساعتی گذشته است. تمرینات یوگا را بعد از یک هفته عقب انداختن انجام دادم و حالم بسیار بهتر شده است. :)