هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

اضطراب کاذب

 روی تخت دراز کشیده ام و برای مادرک شرح وقایع میگویم. حرفهایم که تمام می‌شود روبروی مانیتور می نشینم و کلمه ها را مرور میکنم. ذهنم جمع نمی شود. چند روزی است گردنم گرفته است و درد می‌کند و هر روز سردردهای نسبتا خفیفی دارم. تنم گُر گرفته. یکهو یاد ماه رمضان می‌افتم و قرصهای فلوکستین و پرانول. تشخیص پزشکی می‌دهم که این روزها نیاز دارم به بودنشان. دستم را توی کابینت لبریز از سبد و قابلمه‌ می‌کنم. چند تا ظرف توی یک دستم گرفتم و با پا و جاهای مختلف بدن نگهشان داشته ام که نیفتند از بس جایم تنگ است و از داخل جا روغنی نویی که خریدیم برای روغن زرد اما بخاطر راه دور و ترس از ریختن روغن همچنان نو مانده؛  شیشه دارو را بیرون می‌شکم و با سرعت قرصها را بررسی می‌کنم. بی درنگ دوتا  قرص (یک فلوکستین و یک پرانول) را توی دهنم جا می‌دهم و لیوان آب را سر می‌کشم. پلی لیست میکس را باز می‌کنم و آهنگهای مورد علاقه‌ام یکی در میان ترکی و فارسی صدایشان در خانه پخش می‌شود. موزیک ها را با سرعت رد می‌کنم تا برسم به آهنگ یانا یانا. شک ندارم که حالم را عوض می‎‌کند."... یانا یانا ایچین ایچین اوخیور ... بیرده کلمه سویرم د سن ... سنی قلبیم اورئیم توخیور" و تایپ کردنم همراه می‌شود با حرکات ناشی از این موزیک.  به آهنگ سوم که می‌رسم دیگه نمی‌تونم بشینم. " تو دلم همیشه هستی پیش روم اگه نباشی.....    مثل نبضی تو وجودم که میزنی و بی صداییی ... من فقط میخوام که باشم تا برای تو فدا شم ".  ریتم این آهنگ عجیب به دلم می‌نشیند. تصمیم می‌گیرم یک بار دیگر در زندگی آذری را امتحان کنم.  بلد نیستم اما تمام تلاشم را می‌کنم با یکی از  آهنگ های عقدمان برقصم "... <بئله بئله گل بئله بئله گئت درد اورَیه قالانماسین .... اِله ناز اِیله بئله ناز اِیله اورَک ده غم قلانماسین". آهنگ تمام می‌شود و من هنوز درگیرم که باید چه حرکتی باید انجام داد که همسرک خبر می‌دهد سفرمان کنسل شد. خدا را شکر سفری که ناخواسته پیش آمده بود؛ کنسل شد و گره از یک بخشی از بهم پیچیدگیهای این روزهایم حذف شد. اصلا نه آمادگی سفر داشتم نه فرصت ساک بستن. خوشحالم. دوباره روبروی مانیتور می‌نشینم. چشم می‌دوزم به کلمات. سرم درد می‌کند و می‌سوزد. تنم داغ داغ است از فشاری که در درونم هست. انگار نه انگار که یکی از گره ها باز شده است. 


غ‌ـزل‌واره:

+ هورمونها بروند سر جایشان، من خوب می‌شوم. این استرسها کاذب‌اند.

+ تو فکرم که بعضی چیزها رو رمزدار بنویسم! مثل چیزی که این روزها منو اینقدر بهم ریخته! نمیدونم این کارو بکنم یا نه؟!!!


بعد نوشت:

سه ساعتی گذشته است. تمرینات یوگا را بعد از یک هفته عقب انداختن انجام دادم و حالم بسیار بهتر شده است. :)

نظرات 9 + ارسال نظر
Mina جمعه 21 آبان 1395 ساعت 16:53 http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

ببین الان به میگرن فحش میدم چون یه هفته اس بیچاره ام کرده وگرنه منم باهاش خصومت ندارم که ... اون با من خصومت داره

راستش منم درکش نمیکنم که آخه چرا هست؟؟
چی میخواد از من؟
دیگه هورمونها هم سرجاشون رفتند

Mina جمعه 21 آبان 1395 ساعت 16:52 http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

مامانم میگفت هر کس بیاد تهران ظرفرسه روز فارس میشه اما کسی از تهران بره تبریز ده سال طول میکشه تا ترکی یاد بگیره منم خیلی ساله ترکی حرف نزدم .... ترکیم ضعیفه ..

ترکها زود فارس میشن چون تلویزیونمون به زبان فارسیه و ترکها کامل فارسی رو میفهمند. ضمن اینکه تو مدرسه هم فارسی تدریس میشه
اما برعکسش رو نداریم اصلا
برای من که خیلی سخته

Mina پنج‌شنبه 20 آبان 1395 ساعت 22:49 http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

واااای سر درد هورمونی مجدد خر است ....میگم عروس ترکها شدی؟ قابل توجه رویا منم تبریزیم ... البته ساکن تهرانم غریبم نیستم ....
پریروزا فکر میکردم خیلی دوست دارم عروس ترک ها بشم ، البته نه فامیلامون غریبه خوبه

مجدد فحش نمیدم
به به ! ... به به چی میشه امشب پس خانومای تبریزی یک زحمت بکشید برای من یه کلاس ترکی بزارید

ان شالله به همه آرزوهای دل مهربونت برسی. من هیچ وقت فکر نکردم عروس ترکها بشم. اما عاشق زبونشون بودم که کار دستم داد و متاسفانه هنوزم ترکی یاد نگرفتم.
چوخ چتین ده

رویا پنج‌شنبه 20 آبان 1395 ساعت 14:24

الان آره تبریز هستم ولی خدا بخواد قراره ماه دیگه عقد کنم، نامزدم اهل کرج هست، برا زندگی هم برم اونجا....بازم توکل به خدا
منم غربت نشین می شم...طعمش رو تو نوشته هاتون می بینم، اما خدا رو شکر همسرتون خوبه...و همین یک دنیاست

بسلامتی ان شالله مبارک باشه ... خودتو بسپار به خدا. غربت همه چیزش سخت نیست. حسن هم داره
من اگر اینجا زیاد از سختیها گفتم بخاطر اینه که وقتی ناخوشم بیشتر از حسهام می‌نویسم

رویا سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 22:40

ترکی؟؟؟ منم ترک تبریزم....خوشبختم
توی دنیای وبلاگ نویسی خیلی کم پیش میاد ترک بودن وبلاگ نویسا
امیدوارم دلتون آروم شه...منم تک و توک یوگا کار می کنم منتها خونه ما شلوغه خیلی کم فرصت می شه

هیییییییییییی رویا جان
ترک نیستم. عروس ترکها شدم. یعنی الان تبریز زندگی میکنی؟
خیلی یادگرفتنش سخته و سخت تر از اون بلد نبودنشه تو شرایط من.

آبگینه سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 20:49 http://abginehman.blogfa.com

به به میبینم مهمونای عزیزی داشتی
بعضی وقتا افکار آزاردهنده به آدم هجوم میارن خوش به حالت یوگا بلتی

بله آبگینه جان خدا رو شکر خانوادم اومدن اگر من نتونستم برم
یه وقتای نابود کنندست
خیلی زمانگیر نیست کلاسشو برو گلم
البته من دنبال کلاس تایچی بودم. برگزار نشد. میگن از یوگا یه جورایی بهتره

12 دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 21:57 http://page12.blogsky.com

سلام
منم تازگی یوگا رو شروع کردم. باشد که اثر کند!

سلام 12 جان
شک نکن به اثراتش
عالیه عالی
همه دردهات خوب میشه

رافائل دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 20:29 http://raphaeletanha.blogsky.com

غزل جان سعی کن خودتو به قرص ها وابسته نکنی. چیزی که مارو مخصوصا در روزهای هورمونی آزار میده، تنهایی و دوری از عزیزانمونه. این ماه تو بدترین شرایط رفتم تهران. اما چون خونه خاله بودم و دور و برم شلوغ بود و همکلاسی رو هم میدیدم اصلا حالم بد نشد. باید سعی کنیم در چنین روزهایی تنها نباشیم تا حساس تر نشیم. داروها بیشتر به واسطه تلقین حال آدمو خوب میکنند.

حق با توعه دوستم. راستش این روزها هیچی اندازه یوگا حالم رو خوب نمیکنه. البته هنوز نتونستم برنامه تمریناتمو منظم کنم اما بی نهایت حالمو خوب میکنه.
الان خیلی آرومترم
خدارو شکر که این ماه حالت خوب بود. ان شالله همیشه خوب باشی
تا یوگا رو از سر گرفتم دردهای این دورانم هم خیلی کم شده. روی نظمش هم تاثیر داشته. اینقدر خوشحالم براش

ستاره دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 15:41

عزیزم بنظرم آدم وبلاگ مینویسه تا بتونه چیزهایی رو که تو دنیای واقعی نمیتونه با کسی به اشتراک بزاره اینجا مطرح کنه، بگو شاید اینطوری سبک تر بشی، از قضاوتها نترس...

مرسی ستاره جانم. قضیه بدجور برایم آزار دهنده شده. ته دلم امنه که هیچی نیست اما ترسیده ام و فکر میکنم تمام این بهم ریختگی ها به یک نقطه میرسد.
البته مدل این مسئله خاص قضاوت شدنی نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد