اپیزود 1: قبل از بیرون رفتن از خونه باهاش طی کرده بودم که میخوام مغازه های شیک اون راستا رو نگاه کنم. میدونستم اونجا که برسیم دوباره دستمو میکشه و میگه ما برای تفریح اومدیم نه خرید. همین اتفاق افتاد اما زبان من دراز بود که من اعلام کرده بودم و شما هم موافق بودی. به زور رفتیم داخل فروشگاه و با اینکه معتقد بود قیمتها بالاست؛ به خواست من برای خودش خرید کرد و مطمئنم خیلی خوشحاله از اصرار من.
اپیزود 2: هیجانزده بودم از دیدن اون فضای جنگلی داخل شهر و چند بار پرسیدم چرا تا حالا من را اینجا نیاورده بودی؟! من فکر میکردم بد مسیر است. حال و هوایم به کل عوض شد با دیدن اون طبیعت زیبا.
اپیزود3: دیدن جمعه بازار هنری جالب بود. مخصوصا غرفه چوب و آن تخته چوب بزرگ نهنگ. چقدر دلم میخواست چند تکه چوب برای پذیرایی بخرم. فکر جایش را کردم و نخریدم.
اپیزود4 : پولهایم را یا خرج کرده ام یا قرض داده ام. تا گرفتن حقوقم مدتی زمان لازم است و مانده ام چطور برای همسرک هدیه سالگرد بگیرم.
تو زندگی مشترک هرچقدر هم که تلاش کنی همه چیز مشترک باشه؛ باز یه جاهایی هست که تنهاترین انسان روی زمینی؛ حتی خیلی تنهاتر از دوران مجردیات. چون یک جاهایی حرفها و تصمیم ها و اتفاقهای زندگی مشترک یا راز هستند که کسی نباید بدونه؛ یا حرفها و اتفاقهایی هستند که اگر برای خانواده ات بخوای بگی؛ میترسی که ناراحت شن و رفتار و حرفهای همسرت یه دل بگیرند و کدورت بشه و بعد از مدتی تو فراموش کنی اما اونا هیچ وقت فراموش نکنند؛ مسلما اینجور وقتا هیچ دلیلی هم برای گفتن و درمیون گذاشتن با خانواده همسر جایی وجود نداره و بر فرض اگر هم گفته بشه جز سوء تفاهم نتیجه ای در بر نخواهد داشت و دوستهات هم که به تبع دیگه مثل دوران مجردی نیست که براشون از هر دری بگی. به جرفهایی هست که فقط با خودت و خدا میتونی مرورشون کنی و الان یکی از اون وقتاییه که تو زندگی از همه دنیا تنهاترم و ترسیدم حتی که چه میشه؟
غـزلواره:
+ در این شرایط بخش بزرگی از حفظ شدن روابط و خدشه دار نشدنشان بستگی به مدیریت من داره و من مدام با خودم حرف میزنم. تصمیم میگیرم. پشیمون میشم. دوباره فکر میکنم و این چرخه اینقدر تکرار میشه تا یک نتیجه خوب بگیرم. این چرخه برای هر مکالمه بارها تکرار میشه. اما ته دلم به کرامت و بزرگی خدا امنه.
+ 5 تا یس نذر کردم. برام دعا کنید.
راستش را بخواهید مردها برخلاف ظاهر محکمشان انسانهایی ظریف و گاهی بی نهایت شکننده اند. این روزها که برای حفظ رابطه و زندگی مان تلاش میکنم هر روز درسی تازه میگیرم و خوب است که میان جنگ و دعواها حرفهایی زده میشود از دلخوریها. دلخوریهایی که تو هرگز یک لحظه فکر نمیکردی که چنین فکر عجیبی به ذهنش خطور کند و یا چنین خواسته ظریفی داشته است و تو ندانسته از آن رد شدی . در حین دعوا و بحث، عصبانی میشوی که چطور توانسته چنین برداشتی از رفتار تو و احساسات داشته باشد و بعد از دعوا گاهی دلت آنقدر برای این ظرافت و حساسیت وجود مردانهاش میسوزد که هزارتا راهکار جستجو میکنی؛ شاید ذهنیتش را تغییر بدهی و نگذاری این پسر بچه کوچک بیشتر از این غم در دلش بماند.
19 مرداد 10:44
موقع صبحانه قوری را خالی کردم در سبد اسکاچمان که پر از تفاله خشک شده بود در ایام نبودنم. بعد از صبحانه رفته استکانش را خالی کند میگه غ ـزل من اینقدر با دقت قوری را توی سبد خالی کردم؛ چرا تمام سینک را پر از چایی کردی؟
با خنده؛ سینک را نشان اش میدهم و میگم که از دقتات بوده که قوری را در سبد اسکاچ که سوراخهایش درشت است خالی کردهای و اسکاچ آبیمان، قهوهای شده و تمام سینک تمیزمان، زرد و جرمی شده
می خندد و میگوید من دقت را از نوع مردانه به کار گرفته ام و به جزییات زنانه توجه نکردهام
زندگی همین دقت های مردانه است بدون ظرافت های زنانه
زندگی همین کم غذا خوردنهای در زمان دور از هم بودن است
زندگی همین اشتیاقهای دیدار است بعد از دو روز دوری
زندگی همین خانه مرتب کردن های عجله ایِ دو نفره برای آمدن مهمان است
زندگی همین حس خوشبختی و نگاههای عاشقانه و طپیدنهای بی وقفه است
+ کاش همیشه زندگی را اینقدر آسون بگیرم
زندگی رنگی میشود انگار
زندگی زندگی میشود انگار
در میان این همه مشغله و دلتنگی
دل من دوباره زنده میشود انگار
غ ـزل
وقتی با همسرک آشنا شدم؛ همسرک خیلی عادی و ساده حرف میزد. اینقدر لحن صحبتش عادی بودکه با خودم میگفتم: " چرا اینطوری صحبت میکنه؟ یعنی اینقدر بی تفاوتِ؟ روزها میگذشت و بیشتر درگیر رابطهمان بودم تا لحن کلامش. چند ماهی گذشته بود که یک روز متوجه شدم چقدر لحن صحبتش تغییر کرده. سلامهایش شده بود سلاااااااام و احوال پرسیهایش آنقدر دوست داشتنی شده بود، که قند در دلم آب میشد. کم کم یاد گرفته بود و شاید کمی هم خجالتش ریخته بود. حالا بعد از نزدیک 5 سال به نظرم با بهترین لحن دنیا احوالم را میپرسد و من گاهی با هیجان، گاهی با لطافت، گاهی با مسخره بازی های خشن و گاهی در اوج غم، خبردارش میکنم از احوالی که بر من میگذرد. صد البته هست روزهایی هم که دلگیر است و یا احوالی نمیپرسد و یا سرد و بی روح جویای احوالم میشود.
مثل همه زندگیها و آدمها
اوایل آشنایی همه چیز خیلی معمولیست و اغلب هم از سر حجب و خجالت این روند را ادامه میدهند. اما از نظر من وقتی احساسی شکل گرفت، باید پرورشاش داد. بال و پرش داد به هر طریقی که میشود. راستش هرچه بیشتر میگذرد؛ بیشتر متوجه میشوم که چقدر لحن کلام در بهبود روابط زن و شوهری موثر هستند و مهم تر از آن لفظ و نوع صدا زدن یکدیگر است. از نظر من وقت صدا زدن همسر باید از لفظی استفاده شود که بهترین احساس را در وجودت نسبت به او ایجاد کند و به نوعی یادآور نوع نسبت و رابطه شما باشد. حالا اینکه چطور خجالت را کنار بگذارید؛ کمی زمانبر است اما شدنی است.
کسی میگفت رفتار همسرم اینقدر معمولیست که من نمیتوانم جور دیگری باشم. ولی راستش اینها بهانه است. وقتی ما تغییر کنیم اویی که ما را برای زندگی انتخاب کرده هم، تغییر خواهد کرد. این فقط ما نیستیم که طالب عشقیم. مردها گاهی از ما محتاجترند