یکشنبه ١ بامداد
دارم از خستگی میمیرم. اما حجم آرامشی که با پا گذاشتن تو این خونه تو وجودم میریزه قدرتش از خستگی و خوابالودگی بیشتره. ماه اک از شدت هیجان نمی تونه بخوابه. چندتا میک می زنه بعد سرش رو میاره بالا میگه: "مامان جون، کجایی؟ چه کا می کنی؟" و وقتی مامان جون صداشو نمی شنوه با سریع پا میشه و بدو بدو خودش رو به مامان جون می رسونه. سه ربعی به همین شکل چرخه شیر خوردن، نخوابیدن، بدو بدو رفتن تو بغل مامان جون تکرار میشه تا اینکه با صداش بیدار میشم و می بینم صبح شده
دوشنبه
با سر و صدای ماه اک و سردردی که دیشب موقع رفت و آمدای نیمه شب ماه اک و با پریدن خوابم شروع شد بیدار میشم. ماه اک از شدت هیجان زود بیدار شده و داره شلوغ می کنه. حال خوبی دارم و درونم یه حس قشنگ هیجانی هست که دلم میخواد همه رو بغل کنم اما یک گوشه کاناپه خودم رو جا دادم و هیجان مهری که درونمه داره خودش رو به در و دیوار میزنه.
دلم میخواد مادر همسر رو بغل بگیرم و محکم بچلونمش. و همسر رو که دلم میخواد اونقدر بچلونمش که دادش در بیاد اما متاسفانه اینقدر زورم کمه که اون داد منو در میاره :)))
تو دلم میگم چی میشد مامان اینا هم هی محبور نبودن جابجا بشن و من وقتی هم میرفتم خونه اونا همین آرامش رو داشتم؟ چی میشد اون قضیه دست نشستن به کل از بین میرفت و من با همه وجودم لذت می بردم از بودنم تو خونشون یا بودنشون تو خونمون؟! و بعداز هر دیدار اضطراب این دست نشستنِ باعث نشه من احساس کنم که باید همه چیز رو بشورم؟!
سه شنبه یک بامداد
جاری و خانوادش به شدت حاشیه ساز شدند و کار به جایی رسیده که مادر همسر میگه نمی بخشمشون. ما در حق پسرمون ظلم کردیم که با اینا وصلت کردیم و من خدا رو شکر می کنم از ته دل که خانواده من اهل حرف ببر و بیار غیبت نیستند. اینطوری هم من آرامش دارم هم همسر هم خانواده هامون
چهارشنبه یک بامداد
قرار بود کلی خرید کنم اما....
بر اساس اعتقادی بی پایه و اساس بازار لوازم خونگی تا سیزده محرم تعطیله. و بازار خرید لباس؟! تعطیل نیست اما دیگه جنس به درد بخوری واسه خرید پیدا نمی کنی. تو بازار لاله دنبال مغازه ای بودم که سه ماه پیش ازش برای همسر خرید کردم. بعد از کلی چشم چشم کردن یک مغازه با اسم مسخره " دو ب دو" دیدم که شبیه اون مغازه بود. فروشنده رو که دیدم مطمئن شدم. ازش پرسیدم و فهمیدم مجبورشون کردن اسم های فارسی بزارن. حتی مغازه BAQA هم یک اسم قلی اوغلی طور گذاشته بود و ته مونده جنسای خارجی اش رو می فروخت و میگفت دیگه باکا نمیاریم. هم خیلی گرون شده هم مجبورمون کردن جنس ایرانی بیاریم. حالا موندم اسکیچرز، گریدر، adl، Ronan، پیرگاردین و چندتا مغازه دیگه چی به سرشون میاد؟ من مخالف حمایت از تولید داخلی نیستم اما هر چیزی جای خودش رو داره. اگر طراح ایرانی مثل "ساحل" کاراش خاص باشه حتی گرون هم باشه آدم دوست داره بخره و به نظرم خودش یک برند داخلی محسوب میشه. ولی اگر قصدشون حمایت از تولید داخلیه پس چرا این همه کارخونه و تولیدی توی یکی دو سال گذشته تعطیل شدن؟
+ موقع خرید ماه و بچه های عمه اش به قدری بازی کردند و خندیدن که نفهمیدن زمان خرید چطور گذشت. یک شلوار پارچه ای خوشگل و یک شومیز بلند خیلی دوست داشتنی خریدم. اما مانتوها همه بی ریخت :)) لباس بچه هم که یُخ
روسریا هم زشت. البته من یه شال سفید میخواستم که چیز خوب نبود و مغازه روسریهای ابریشم هم نرفتم چون روسری قبلی رو گفت تا میشه نشور و من آدم روسری نشستن نیستم اونم اگر سفید باشه و یک کوچولوی شیطون بلا هم داشته باشی
+ تو خونه بحث مشکل شوهر نسرین میشه. همشون ناراحتند. همسر به باباش میگه باید با شوهرش حرف بزنید. بابا هم میگن من حرف زدم نتیجه نداد. از ما حمایت از دخترمون برمیاد بقیه اش با خودشه. گاهی یک انتقادهایی به همسر نسرین میاد تو ذهنم اما وسطش با زور هولشون میدم تو و در رو محکم می بندم. میگم کلاتو بگیر باد نبره. مردم رو هم قضاوت نکن
ماه اک حسابی بهش خوش میگذره. راه میره میگه مامان جونی
رزا هم که میاد دیگه ما نمی بینیم شون.
فردا مادر همسر شل زرد می پزه چه شله زردی :)
+فرصت کنم نظرات پست قبل رو تایید میکنم
+ همراه اول ده گیگ اینترنت تا ساعت ٧ هدیه داده. می خواستم برنامه های "حال خوب" در مورد شناخت جنسیتی بچه ها را دانلود کنم اما امان از دست این ماه کوچولو که زمان استفاده از لپ تاپ بهم نمیده.
+ تو اسنپ نشستم برم کلاس. این جلسه سوم هستش. مربی بهم میگه تو عالی هستی. البته که خودم در این مورد شک ندارم. رقص یکی از معدود استعدادهاییم هست که بی تردید خودم رو درش قبول دارم و یکی از لذتبخش ترین فعالیتهای زندگیمه. کاش تو همه زمینه ها با خودم مهربون بودم و خودم رو باور داشتم.
+ زمان کمه و نمیرسم کلاس رو تمام کنم. چند روز دیگه باید برگردیم. چقدر دلم میخواد تکمیل میشد و برمیگشتم. کاش چهارشنبه تعطیل نبود و یک جلسه بیشتر میرفتم
+ ماه!!! بی اغراق شیرین ترین موجود دنیاست. از جمعه ١٩ مرداد میشینه بدون کمک بدون تکیه گاه. اوایل به دقیقه نمیرسید اما الان دو سه دقیقه ای میشینه