هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

درس های روزهای سخت

هیچوقت برای سلامت روانتون سپاس گزاری کردید؟

هیچوقت از اینکه حالا روانتون اینقدر خوبه که میتونید روی پاهای سالمتون بایستید سپاس گزار بودید؟

هیچوقت از اینکه ترسیدید، غمگین شدید و حتی غصه خوردید و گریه کردید از خدا سپاس گزار بودید؟

هیچوقت از اینکه بهتون ثابت شده عزیزانتون تو بدترین لحظات کنارتون میمونند سپاس گزاری کردید؟

هیچوقت از اینکه اونقدر جسم و روانتون سالم هست که میل به غذا خوردن دارید سپاس گزار بودید؟

هیچوقت از اینکه یک آدم معمولی هستید با قابلیتها و توانایی های معمولی از خداوند سپاس گزار بودید؟

هیچوقت از اینکه در طول روز می تونید به مسائل مختلف فکر کنید و احساسات متفاوتی رو تجربه کنید سپاس گزار بودید؟

هیچوقت از اینکه میتونید بدون ضعف و سختی راه برید و بشینید سپاس گزار بودید؟

هیچوقت بابت اینکه خیلی کم و در زمان لازمش گریه اتون میگیره سپاس گزار بودید؟

چند روزه دارم فکر میکنم این قطع شدن ناخواسته داروها و خوش خیالی من بر اساس حال خوشم تو سه چهار روز اول و  بعدش بهم ریختگی های هورمونی که حال بدم رو از اون میدونستم و ... انگار باید اتفاق میفتاد. قرار بود درس هایی بگیرم که شاید از راهی غیر از این میسر نبود.

قرار بود بفهمم چه موهبتی دارم که میتونم تو آرامش نفس بکشم و لحظه ها رو سپری کنم. لخظه هایی که بدترین حس های دنیا تو وجودم فوران میکرد یادم نمی اومد تا قبل از این چطور آروم زندگی کردم. تو زندگی هر روز و هر لحظه رو با یک احساس متفاوت سپری می کنیم. گاهی غمگین می شیم و غصه می خوریم. گاهی لبریز نشاط. گاهی پر از رخوت گاهی پر از هیجان و... اما همه اینها کنار هم شیرین اند. ناکامی ها باعث میشه وقت کامیابی لذت دو چندان ببریم از شرایط اما اینکه بدون رخ دادن اتفاق بدی افتاده و یک جور غیر طبیعی حالت بد بشه که آرزو کنی نفس هات تموم بشن و اگر مثل من مادر باشی از این آرزو هم وحشت کنی که بچه ات بی مادر چه کنه؟ و بعد تو همون بد حالی به خودت بگی بی مادر بودن بهتر از داشتن یک مادرِ همیشه بد حالِ (اون لحظه ها حسش اینه که قراره تا ابد حسها وحشتناک بمونند) و تازه بعد از بهتر شدن حالت میفهمی همون غمگین بودن های عادی چقدر شیرین بودن که میتونستی فقط غمگین باشی بدون حس های خیلی وحشتناک. بدون اینکه دست و پات سست بشه و مچاله بشی یه گوشه از شدت ضعف و سستی که تو دست و پاهات هست.

این روزا بعد از هر حالت وحشتناک، دریچه های قشنگی به روم باز شد. و قشنگ ترین اتفاق اون لحظه های سخت همراهیِ از جون و دل همسر بود. من تو زندگی مشترک یه جاهایی برای انجام یک سری کارها دستم باز نیست اوایل خیلی شاکی می شدم. می جنگیدم اما از یک جایی به بعد پذیرفتمش (تو هر زندگی مشترکی یک سزی اختلاف نظرهایی هست که یا حل شدنی نیستند و باید رهاشون کنی به حال خودش یا صبور باشی تا به مرور زمان و نرم نرم به یک توافق دو طرفه ختم بشه) و همسر اینقدر مردونه هوامو داره که به یک دنیا می ارزه برام. قبل ترها عشق همسر توی اتفاقهای سخت تر بهم ثابت شده بود ولی حالا تو این روزا این همراهی قشنگ ترین تصویر زندگیمه. اینقدر که الان از حس خوبش صورتم خیسه.

تا قبل از این به خیلی از سوالهای بالا جوابم نه بود اما حالا موهبت هایی رو می بینم که تا قبل از این حتی با انجام سپاس گزاریهای ریزتر حتی به ذهنم خطور نکرده بود. این اتفاق درسهای زیادی برام داشت اما اینکه تا چه اندازه بتونم از این درس ها تو زندگیم استفاده کنم مهمِ



امروز بعد از دو شب قرص خوردن؛ مدت بد حالی ام بعد از بیدار شدن کمتر از یک ساعت بود و شدتش هم خیلی کمتر. خدایا برای آرامش و حال نسبتا خوب این لحظه از ته ته ته دلم سپاس گزارم

تلاش برای بهتر شدن

دارم تلاش میکنم برای بهتر شدن

دیروز صبح که طاقتم تموم شده بود؛ همسر قرص ها رو دوباره خرید. اینقدر از تجویز دکتر ناراحتِ که میگه نمی خوام با هیچ روانپزشکی مشورت کنی. من قرصا رو خریدم خودش ذره ذره کم کن.

اما برخلاف دوشنبه که با وجود ورزش و مدیتیشن تا شب هزار بار گریه کردم و ترسیدم؛ از ساعت ١١ صبح یک آرامش شیرینی توی وجودم نشست که تا دم غروب حالم رو خوش کرده بود. اینطوری شد که دلم راضی نشد قرص بخورم

از اونجایی که شبها قرص میخوردم موقع بیدار شدن چشمام رو که باز میکنم پر از استرسم . الان بعد از دوبار مدیتیشن فقط سرم میسوزه. برخلاف روزای اول دیگه تن و پاهام شل نیستن که نتونم بایستم و باز به حالت جنین مچاله بودم روی تخت

هیچ مسئله استرس زایی برامون پیش نیومده ولی حس درونیم موقع استرس اینه که یک کار بد انجام دادم و نگرانم پیامدهاش زندگیم رو تحت تاثیر بدی قرار بدهء.

دیروز هیچ ترسی از کرونا تو وجودم نبود و خیلی با اشتیاق تونستم با همسر برای کاری و البته با ماشین بریم بیرون

امروز تنها چیزی که کم دارم همسر هستش. روزهایی که حالم افتضاح بود وقتی بیست دقیقه بغلم میکرد اونقدر بهتر می شدم که میتونستم پاشم بساط صبحانه رو آماده کنم

نقطه مثبت این اتفاق همراهی صبورانه همسر هستش. بر خلاف همیشه که نسبت به همون کم گریه کردنهام هم بی تفاوت رد میشد به محض اشکی شدنم اگر متوجه بشه میاد کنارم. از افکار وحشتناکم که میگم بدون قضاوت گوش میده و میگه اثر قرص هاست خوب میشی و من باورم نمیشه که اینقدر خوب این روزها همراهیم کرده

لوس بازیه ولی اینقدر به بودنش تو خونه عادت کردم که امروز دلم خیلی براش تنگِ که نیستش.

کرونا اگر هر بدی داشت این حسن رو برای ما داشت که بیشتر از هر زمان دیگه ای تو زندگی از حضور هم بهره ببریم و ماهک رابطه نزدیک تری رو با همسر تجربه کرد

بهتون پیشنهاد میکنم دوره ٢١ روزه مدیتیشن شادکامی از دیپاک چوپرا رو شروع کنید

هم آرام بخش هست هم راه گشای افکارتون برای یک زندگی قشنگ تر هست

رضایت خاطر عمیق

با تحکم صدام میزد. اصرار داشت که بیدار بشم و صبحانه بخوریم. من اما چشم هام باز نمی شد. آخر با ناراحتی و تندی گفت اگر پا نمی شی خودم تنها یک چیزی بخورم. گفتم بخور و سعی کردم دوباره بخوابم اما خواب و بیدار بودم و همه چیز رو می فهمیدم. ماهک طبق معمول به محض بیدار شدن گفت: "مامان خورشید خانم اومده. پاشو بریم" و دست منو گرفت و کشید که بریم شیرِ گاو* بخوره. با اینکه بد بیدارم کرده بود(از نظر من) ولی خوش اخلاق بودم و سرحال ولی همونطور که انتظار داشتم اخم های همسر تو هم بود و دلخور اما همین که زنگ زدم و کارهای وام رو پی گیری کردم دلخوری هاش تمام شد و شروع کرد از اتفاقات بازار و حال خوبش حرف زدن. عاشق این خصوصیت ش هستم که مثل خودم بلد نیست حرف نزنه و همین که دلخوری ها تمام بشه شروع می کنه تعریف کردن. با یک حال خوب بعد از صبحانه و رسیدگی به ماهک رفتم تو آشپزخونه و تصمیم گرفتم ماکارونی بپزم. 

 

ادامه مطلب ...

رفاقتای یکرنگ

چه موهبت عظیمی است داشتن رفیقی که تا این موقع شب حاضر باشی باهاش بیدار بمونی و بعد از یک روز کسل کننده با یک لبخند پهن خودتو تو آغوش خواب رها کنی.
شب همه رفیق هایی که رفیق یکرنگ و پیام آور نشاط اند برای رفقاشون نیـــــک

+ گوشی شارژ نداره فقط میتونم همین چند جمله رو بنویسم که ثبت بشه احساس قشنگ این لحظه

آگاهانه های ماهکی

گاهی ایمان میارم که ماهک از تمام درونیاتِ من آگاهه. دیشب یک گوشه منتظر بود تا ورزش من تمام بشه و با هم بریم حمام. بعد از سرد کردن با شاواسانا آرامش ورزش برای من دو چندان میشه. و آهنگ "خط و نشان" آروم افشار اولین و آخرین الهام بخش "خود بالنزگی" برای من است. درست توی روزهایی این آهنگ رو شنیدم که به شدت درگیر ایجاد یک رابطه دوستانه با خودِ درونی ام بودم و از همون اولین بار به هیچ کس غیر از خودم و درونم نتونستم ربطش بدم. نه اینکه هر ترانه ای که گوش میدم رو به کسی یا چیزی ربط بدم. اما در مورد این آهنگ همه چیز رو جور دیگه ای پیش چشم هایم جلوه میداد که قبل از آن هرگز از اون دید به زندگی ام ننگریسته بودم.

از اولین باری که با این ترانه تن آرامی انجام دادم (البته که اغلب با موزیک های بدون کلام و سمفونی ها تن آرامی انجام میشه) من خودم رو خارج از جسمم میدیدم که مشغول بوسیدن تک تک اعضای این جسم خاکی است. و تمرکزم روی هر عضوی بود با مهربانانه ترین حالت دنیا اون عضو رو لمس و نوازش می کند.

مشغول تن آرامی و تکرار جملات ترانه برای دوست داشتن خودم در ذهنم بودم که حس کردم کسی کنار سرم نشست و در چشم بهم زدنی گرمی وجودی را نزدیکم حس کردم و بعد لبهای ظریفی داغی که بوسه ای لطیف مهمان لبهایم کرد و صدای کودکانه ای که در میان موزیک و افکار در گوشم پیچید که "خیلی دوستت دارم مامانی". چشمهایم همچنان بسته بود که یک دقیقه بعد دوباره همان گرمای لبهای کوچک و بوسه ای که روی لبهایم نشست.

چشمهایم را که باز کردم و نشستم تن کوچکش را در آغوش کشیدم و غرق بوسه اش کردم. مطمئن بودم از این که تمام تلاشم را برای دوست داشتن خودم  میکردم را متوجه شده و برای تحسین کنارم آمده

چند دقیقه بعد داخل حمام گفت "دست بزن خودتو تشویق کن ورزش کردی" و من ذوب شدم در این همه درک  کوچکی که تا این اندازه بر من و درونیاتم آگاه است


ماهک گونه:

+ بهش بیسکوییت دادم که گرسنه اش نشه. یک نگاه به کف حمام میکنه و میگه "کثیف میشه اینجا آخه"


+ همسر خواب و بیداره. اومده میزنه بهش و میگه "بیدار شو مرد" :)))


+ حرف اضافه مورد استفاده اش "رو" هست. مثل اینکه "میخوام رو تِزیون کارتون ببینم". 


کتاب واره:

+ "مرگ ایوان ایلیچ" هم تمام شد و فکر اینکه پس چطور باید زندگی کرد که درست باشد با من ماند


+ چه خوشبختی بزرگیِ وقتی تو کتابهای صوتیت نگاه میکنی و ناباورانه "نیمه تاریک وجود" رو میبینی که تو تخفیف ٩٠٪؜ فیدیبو خریدی و خودت فکر میکردی نخریدی :)