هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

رضایت خاطر عمیق

با تحکم صدام میزد. اصرار داشت که بیدار بشم و صبحانه بخوریم. من اما چشم هام باز نمی شد. آخر با ناراحتی و تندی گفت اگر پا نمی شی خودم تنها یک چیزی بخورم. گفتم بخور و سعی کردم دوباره بخوابم اما خواب و بیدار بودم و همه چیز رو می فهمیدم. ماهک طبق معمول به محض بیدار شدن گفت: "مامان خورشید خانم اومده. پاشو بریم" و دست منو گرفت و کشید که بریم شیرِ گاو* بخوره. با اینکه بد بیدارم کرده بود(از نظر من) ولی خوش اخلاق بودم و سرحال ولی همونطور که انتظار داشتم اخم های همسر تو هم بود و دلخور اما همین که زنگ زدم و کارهای وام رو پی گیری کردم دلخوری هاش تمام شد و شروع کرد از اتفاقات بازار و حال خوبش حرف زدن. عاشق این خصوصیت ش هستم که مثل خودم بلد نیست حرف نزنه و همین که دلخوری ها تمام بشه شروع می کنه تعریف کردن. با یک حال خوب بعد از صبحانه و رسیدگی به ماهک رفتم تو آشپزخونه و تصمیم گرفتم ماکارونی بپزم. 

 

 

نشخوار ذهنی!! از دو روز قبل که شارمین گفت دچار نشخوار ذهنی هستی حسابی ذهنم درگیر بود حالا که امکان مراجعه به متخصص مهیا نیست چطور می تونم به خودم کمک کنم؟ در عین حال به شدت سرشار بودم از زندگی و نشاط. بر خلاف روزهای گذشته با یک حس افتخار و لذت مشغول جمع و جور کردن خونه شدم و با حالی بهتر مشغول آشپزی شدم. در حین آشپزی مرتب تو ذهنم سپاس گزاری می کردم. خدایا سپاس گزارم که توان انجام کارها رو دارم. خدایا سپاس گزارم که می تونم آشپزی کنم. خدایا سپاس گزارم که دستهام توان رسیدگی به امور روز مره رو داره. خدایا سپاس گزارم که از احساس رضایت سرشارم. خدایا سپاس گزارم که دست پخت خوبی دارم. خدایا سپاس....

مدتها بود در حین انجام روزمره ها اینطور احساس رضایت نداشتم. همیشه با خودم درگیر بودم که من باید کارهای مهم تری انجام بدهم که به بهانه این روزمره ها از آنها سر باز می زنم. به نوعی خود تخریبی دچار بودم که خودم متوجه ش نبودم. امروز حین همین فکرها متوجه شدم که اگر بتونم افکارم رو روی قدردانی از خودم و اویی که هستی بهم هدیه داده متمرکز کنم اصلا فرصتی برای نشخوار ذهنی نخواهد ماند. اگر کُند بودنم رو بپذیرم دیگه برای هر کار عقب افتاده ای خودم رو سرزنش نمی کنم و چه بسا قدردانی از خودم منجر به بهبود عملکردم بشه. با خودم اندیشیدم که اگر  سعی کنم احساس رضایت از همین روزمره ها و زندگی رو در خودم نهادینه کنم قطعا می تونم مثل قبل از ازدواج دوباره متمرکز بشم روی کارهای تخصصی که دوستشون دارم و با مطالعه در حیطه ای که این روزها برام جذابیت زیادی داره و پیشنهاد همسر هم هست به مرور شروع به کسب تجربه کنم و با از آب و گل درومدن ماهک دوباره مشغول به کار بشم.

با خودم فکر کردم الان به دلیل برنامه های پیش رو و شلوغی های همسر حتی اگر موافقت هم بکنه مجال مراجعه به روانشناس رو ندارم. پس خودم باید یک کاری برای خودم انجام بدم و بهترین راه برای این کار جدی تر گرفتن سپاس گزاری هاست که باعث میشه احساس رضایت بیشتری از زندگی داشته باشم. از طرفی همسر می گه 90% زندگی همین روزمره هاست. حالا حتی اگر در واقعیت این درصد متفاوت هم باشه برای منِ خانم که خودم می خوام به کارهای خونه برسم؛ بخش اعظم امور همین روزمره هاست. رسیدگی به ماهک، آشپزی که کار هر روزه، غذا خوردن، رسیدگی به امور منزل و .. حالا اگر در کنار این کارها خودم رو مقید به مطالعه های شغلی کنم و این احساس رو داشته باشم که خودم رو وقف خونه و بچه نکردم و برای علاقه مندیها و مهمتر از اون حیطه تخصصی خودم دارم زمان می گذارم؛ قطعا با رضایت خاطر بیشتری به روزمره ها می رسم و همین اتفاق باعث میشه دوباره گیر نکنم تو گذشته و فرصتهایی که از دست دادم چون میدونم الان دارم نهایت استفاده رو از فرصت هام می برم. اگرچه که اگر در گذشته فرصتهامو از دست نداده بودم الان خیلی جلوتر بودم. با این حال این رو هم میدونم که ایجاد تغییر کاری زمان بر، سخت و یک جاهایی طاقت فرساست. باید تمرکزم رو بزارم روی تغییر کردن اما شرط موفق شدن در این راه اینه که اگر حالا حالاها اون تغییر رو به طور محسوس در روند زندگیم مشاهده نکنم؛ از پا نشینم و ناامید نشم از خودم. تغییر کردن توان و قدرت زیادی لازم داره. وقتی سی و اندی سال یک روش در زندگیت داشتی قطعا نمی تونی یک شبه و یک ماهه روش زندگیت رو تغییر بدی ولی نشدنی هم نیست.

افکارم همچنان درگیر پیدا کردن راهی برای آسون کردن تغییرات بود و درونم سرشار از زندگی. غذا  آماده شد. تمام رضایت خاطر و حال خوب من در نتیجه کاملا مشهود بود. از نظر همسر ماکارونی هام همیشه خوب میشه اما از نظر خودم امروز نتیجه کار فوق العاده بود. از طرفی بالاخره و خیلی اتفاقی راهکار اینکه چطور سیب زمینی های سرخ کرده ام شبیه بیرون بشه رو پیدا کردم و همسر می خورد و به ماهک می گفت "بخور محشر شده".


شنبه 1399/03/10

نظرات 6 + ارسال نظر
هدیٰ شنبه 17 خرداد 1399 ساعت 12:05 http://Www.pavements.blogfa.com

دو دقیقه می تونم ماهک رو بچلونم؟ :))

غزل جان از مشاوره هایی که قبلاً رفتی راضی هستی؟
منظورم روانپزشک و دارو نیست. می دونی که من اصلاً اونا رو قبول ندارم. نه اینکه همینجوری بگم.‌ خودم تجربه نداشتم اما یکی از دوستای نزدیکم چند سال پیش داشت.
دکترشم معروف بود، اما داروها داغون کردن این دوست منو. یعنی یه جوریه که میای ابرو و درست کنی می زنی چشمشم کور می کنی. عوارض جانبیشون اصلاً قابل چشم پوشی نیست واقعاً!

بفرمایید
چرا که نه؟

تو یه زمینه هایی خیلی راضی بودم اما در مورد مسائل شخصیتی نه
میدونی چقدر نیاز دارم به یک روانشناس قَدَر؟
من که یک مدت فوبیای دارو داشتم تا اینکه واسه میگرن دکتر دارو داد و خوردم و اوکی بود
طفلی دوستت
بهترین راه همون روانشناسه
دارو هم به نظر من باید با یک داروی سبک شروع شه نیست خیلی دکترم

زینب چهارشنبه 14 خرداد 1399 ساعت 22:36

چقدر این جنبه شخصیت خودتون خوبه که بداخلاقی رو ندید میگیرید و خوبی ها رو می بینید. واقعا کار هرکسی نیست.
پ.ن. نه برای چی ناراحت باشم ازتون. به قول معروف تبادل نظر می کنیم دیگه....

سعی ام رو میکنم
کلا قهر بودن در تخملم نیس
چه تقدیری

خدا رو شةر که ناراحت نشدید

ویرگول چهارشنبه 14 خرداد 1399 ساعت 20:23 http://Haroz.mihanblog.com

بچه تو چرا انقدر به خودت گیر می دی آخه؟
حالشو ببر بابا
زندگی همینه دیگه، مگه بقیه آپولو هوا می کنن در حالیکه که تو خوشمزترین ماکارونی دنیا رو می پزی؟
از لحظه لحظه ات لذت ببر و انقدر گیر نده به دوست من

گیر ندم یعنی؟
مغزم نمیزاره ً
عاشق تو ام
تلاشمو میکنم

قلب من بدون نقاب سه‌شنبه 13 خرداد 1399 ساعت 15:02 http://Daroneman.blog.ir

باهات به شدت موافقم که وقتی راه های دیگه ممکن نیست حداقل ها رو بچسبیم برای بهتر کردن حالمون
نوش جان اون غذای خوشمزه

دقیقا
نباید از پا بشینیم
عالی هم نشه میتونیم یه ذره بهترش کنیم که!
جاتون سبز بهی جانم

نسترن سه‌شنبه 13 خرداد 1399 ساعت 11:59

حال خوشت مستدام غزل
مطمئنم نتیجه سپاسگزاری هات عالی خواهد بود

ممنونم نسترن عزیز
امیدوارم مصمم انجامشون بدم

محدثه سه‌شنبه 13 خرداد 1399 ساعت 08:29

حال خوشت خریدارم... در نهایت میبینیم خودمون حالمون باید خوب کنیم...

دقیقا فقط خودمون باید این کار رو بکنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد