هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

زندگی با طعم عشق

بیدار شدم و تو خونه چرخ می زنم و یک حال خوبی دارم. تنم مور مور میشه از سرمای صبح و این لذت بخش ترین حس دنیاست برای من در ششمین روز ماه دوم پاییز. بالاخره گرما بساطش رو جمع کرد و سرما با سلام و صلوات تشریفشون رو آوردند. شاید هیچوقت اینقدر از سرد شدن هوا خوشحال نبودم و لذت نبردم چون با یک نسیم احساس سرما می کردم و می لرزیدم. از شما چه پنهون تحمل گرما رو هم نداشتم و از حضور هیچکدومشون لذت خاصی نمی بردم. اما با گُر گرفتن‌هایی که از دوران بارداری به شدت کلافه ام کرده بود؛ اینقدر تابستون امسال سخت گذشت که خونه پدر همسر که زمستون(به خاطر سرمای زیاد شهرشون) و تابستون(به خاطر کولر شبانه روزی) باید یخ می زدم؛ از خونه مادرجان هم گرمتر بود برای من. گاهی هر روز حمام بودم از شدت گرمازدگی.
 سرم رو تو حریر طلایی موهای ماه اک که داره شیر میخوره فرو بردم و نفس می کشم و میبوسمش. به اتفاقهایی که افتاده و حرفهایی که شنیدم فکر می کنم. به همسر که این همه احساس خوشبختی ام رو به بودنش مدیونم. به خدایی که این زندگی قشنگ رو به من هدیه داد. به ماه که من رو پر کرده از امید و انگیزه. به اعتماد به نفسی که هنوز راه زیادی داره تا برسه به اون سطحی که باید. به خودم. به تغییراتم. به همراهی های همسر. به کم آوردن های خودم. به قدرت دادن های همسر. به رو پای بلند شدن های خودم. به روزهای سرد. به لحظه های سخت. به تفاوتهایی که گاهی به شدت از هم دلخورمون می کنه. به خودم. به خودم و خودم.
 
ادامه مطلب ...

چو یار اندر حدیث آید به مجلس ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روی ابرها

با صدای تیز و بلند رعد بعد از نیم ساعت برق زدن آسمون می پرم بالا. صدای بارش بارون بعد از چند ماه گرما و خشکی، آوای دلنوازی است. همسر میگه نی نی نترسه؟! به بهانه ماه از تخت میام پایین. سرم رو از پنجره میبرم بیرون و بوی خاک بارون زده؛ این عطر نوستالژیک زیباترین حس های دنیا تمام مشامم را پر می کند. هنوز یک ساعت نیست که پاییز از راه رسیده با این حال بارون رو با خودش هدیه آورده. قدمش مبارک. قسمت حیف شده این هوای دلپذیر هوای صبح سحر هست که به خاطر ماه اک و اینکه پتو روی تنش نگه نمی داره مجبور میشم پنجره رو ببندم و بخوابیم که کوچکمان سرما نخورد.

حالا روز دوم مهر است. بعد از دو هفته که به احترام دهه عزاداری رقص تعطیل بود، باز آهنگ "تویوز مبارک" ریتم تنظیم حرکاتم می شود. همین دو هفته چه فراموشی از حرکات آذری به بار آورده. مدتی است ریتم رقصم عوض شده. شاید سه ماه. من که یک روز رقصیدن با موزیکهای ملایم برام حوصله سر بر بود الان فقط دوست دارم با آهنگ تو بهترینی عارف و آهنگهایی تو این سبک برقصم. اونم نه با حرکات قبلیم. یک مدل خیلی یواش و متفاوت. هنوز نفهمیدم این تحول از کجا نشات گرفته. شاید این هم تاثیر وصلت با ترکهاست :)). خوبه که خانواده همسر به جز جاری هیچکدوم اهل رقص نیستن و جاری هم یواش نمی رقصه :)). حالا که فهمیدین من چقدر رقص دوست دارم و چطوری میرقصم :))) باید بگم همه اینها رو گفتم که بگم اینقدر برای حرکت حال دلم در بالای محور ایکس ها و حذف این موجهای سینوسی در صفحه مختصات تز دادم و نظریه پردازی کردم تا این یکی کمی موثر افتاد.

بعد از بی تابی های ماه و صبحانه ای که یک ساعت طول کشید تناول کنم اینقدر که یک لقمه خوردم چند دقیقه ماه رو آروم کردم و ننه به قربونت بره گریه نکن گفتم؛ بعد از خورده فرمایش های همسر و عصبی شدن های لحظه ای و پشیمون شدن های بعدش؛ شال و کلاه کردیم و من برای انجام یکی از گزینه های جدول که استفاده از دستکش بود و الان یک ماهه گزینه اش خالی مونده؛ نه که دستکش نداشتم!! چون همت استفاده کردنش رو نداشتم؛ رفتم یک جفت دستکش زرد خریدم که سایزش اشتباهی مدیوم شده و چون بازش کردم دیگه نمی تونم عوضش کنم. با این حال برخلاف گذشته ها که اگر خریدم کوچکترین ایرادی داشت حالم خراب میشد الان از خریدن یک جفت دستکش زرد که برام گشاده بسیار مشعوفم و بلافاصله ازش استفاده کردم.

ویترین مغازه ها توجه ماه رو جلب می کرد و اونم طبق عادت این روزهاش با انگشت اشاره کوچکش به اون سمت موردنظرش اشاره می کرد و می گفت: "اینو اینو". فکر نمی کنم بدونم اینو واقعا کاربردش همینه که ازش استفاده می کنه. کلا این روزها یا میگه "اینو" یا "ژیه" و وسط گریه هاش هم یه آوایی شبیه مامان ادا می کنه. 

در واقع تو خیابون قدم میزدم اما رو ابرها بودم از واقعیت این روزهایی که آرزوی سالهای گذشته ام است. از این که دخترم تو آغوشم هست و هر جا میرم دیگه تنها نیستم. اینقدر اینو اینو می کنه که میرم داخل مغازه عروسک فروشی. از عروسک جوجه و جغد خوشش میاد. من اینقدر عاشق جغد میشم که تصمیم میگیرم نه برای ماه که برای خودم یکیش رو بخرم به جای اون عروسک هدیه ام که همسر بدون اجازه من و به زور بخشید به بچه دوستش. خانم فروشنده اونقدر براش ذوق کرده که یکی یکی عروسک ها رو نشونش میده. وقتی دستکش رو خریدم یک آب نبات چوبی برداشت. اما همین که رسیدیم خونه ارج و قربش تموم شد. پرتش کرد و اومد پیش من و گفت اینو اینو (بغل کن) در این حد علاقه داره به خریدایی که براش می کنم. :))

 یکی دیگه از این تزها اضافه کردن گزینه های خاصی مربوط به ماه اک در دفتر برنامه ریزی هست. موردهایی که قطعا به بهبود شرایط من و ماه بسیار کمک خواهد کرد. باید بیشتر بهشون فکر کنم. من از این بحران به بهترین شکل رد میشم.به خودم زمان میدم و خودم را دوست دارم و خواهم داشت. برای دختر لوس خونه که دست به سیاه و سفید نمیزد تا همین جا هم یعنی خیلی تلاش. پس صبوری می کنم تا برسم به نقطه ایده آل



غ ز ل واره:

* بعد از مدتها چقدر تایپ با لپ تاپ چسبید و زود تمام شد نوشتنم


*نوشتن انگار یادم رفته. فعلا فقط می نویسم که بعدها حسرت ننوشتن و یادگاری نموندنش رو نداشته باشم


* ستاره جون در مورد اینکه یک اتاق واسه ریخت و پاشی ها باشه باید بگم من اینقدر کمال طلبم که باز اگر یک اتاق شلوغ باشه به نظرم به خونه ام نمی تونم بگم منظم. باز غر میزنم که نا مرتبه خونه. 



بیکرانه:

خدایا سپاس که هستم و زندگی می کنم و دوباره ماه ام را دیدم. 

خدایا سپاس که می تونم برای بهتر شدنم تلاش کنم. 

خدایا سپاس که تمرین های سپاس گزاری رو دارم تمام می کنم

خدایا به خاطر نظمی که در خونه روحم رو نوازش می کنه سپاس گزارم.

خدایا به خاطر انتخاب همسر به عنوان عضو هیت نظارت سپاس گزارم.

خدایا به خاطر رفع کامل کیست لثه خواهر ازت سپاس گزارم.

خدایا از اینکه اینقدر نعمت و موهبت هر لحظه به ذهنم میرسه برای سپاس گزاری، ازت سپاس گزارم

خدایا سپاس که تصمیم دارم به محض تمام شدن از اول شروع کنم. هر روز و هر روز از اول شروع خواهم کرد




یک روز شگفت انگیز

بالاخره بعد از سه هفته برگشتن از سفر ماه دیشب فقط ساعت٤ بیدار شد و این یعنی خوابش داره تنظیم میشه دوباره. طفلکی بخاطر سفر رفتن های طولانی  و اجباری کل سیستمش بهم میریزه. مثلا من از شش ماهگی جای خوابش رو از خودم جدا کردم اما یک ماه سفر و کنار من خوابیدن تمام زحمتهامون رو به باد داده بود.

این میگرن لامصب دست بردار نیست. نمیدونم کی تموم میشه برای همیشه. یکی از بدترین حسهای دنیا اینه که صبح چشماتو باز کنی و ببینی سرت درد می کنه. ساعت چهار که بیدار شدم دیدم سرم چقدر درد می کنه. چند وقتیه که زیاد سردرد دارم. یادش بخیر نیمه دوم بارداریم که کلا میگرن محو شده بود. دلم نمیخواد هی مسکن بخورم اما هم کل سیستمم رو بهم میریزه این دردها و حال تهوع بدی میگیرم. هم از کار و زندگی می افتم هم اصلا تحمل درد ندارم این روزا. خدایا میشه کل دردای دنیا رو حذف کنی و به جز بیماری های جزیی و درمانپذیر بیماریه خاصی رو زمین وجود نداشته باشه؟

وقتایی که درد می کشم دیگه نه لذت می برم از زندگی، نه حرص می خورم از اتفاقای دوروبر مثل گرونیهای الان و بهم ریختگی اوضاع. فقط به یک چیز فکر می کنم؛ اینکه چه کار کنم این درد لامصب از بین بره و دوباره احساس سلامتی کنم. اینجور وقتا می فهمم این که بهترینها را داشته باشی یا نداشته باشی اصلا فرقی نمی کنه چون درد کشیدن نمیگذاره از هیچ چیز زندگیت لذت ببری. اصلا گرونی باشه یا نباشه. اصلا خیلی چیزها اهمیتشون رو از دست میدن چون تو اون لحظه ها فقط بدست آوردن سلامتی برات مهمه.

تنها حسن دلچسب این دردها، حس شیرین بعد از تمام شدن دردهاست. وقتی دردهام تموم میشن یک حس خوشبختی بی انتهایی سرازیر میشه تو وجودم. یک حس عجیب و بشدت دوست داشتنی. یک حسی که دلم میخواد تک تک عزیزانم رو محکم در آغوش بکشم و بگم چقدر خوشبختم از اینکه کنارم هستن و دوست داریم همدیگه رو. یک حس دلنشینی که احساس می کنم تمام دنیا مال من و تو دستای من ِ . یک خوشبختی شیرین از اینکه فقط سرم درد می کرده و دردم درمان داشته و با خوب شدنش نگرانیم بابت سلامتیم رفع شده. یک حس عمیق از اینکه چقدر خدا دوستم داره و من چقدر عاشق اش هستم. یک حس پر از هیجان که دلم میخواد می تونستم تو تمام لحظه های زندگیم تو وجودم حفظش کنم . حس این که چقدر برای چیزای کم اهمیت فکر می کنیم و غصه میخوریم و سلامتیمون را با افکار ناخوشایند پایین میاریم. خیلی از حسهای خوبی که در درونم دارم رو مدیون همین حال خوب بعد از درد هستم. با این حال دوست دارم نه من نه هیچکس دیگه ای تو این دنیا درد نکشه.

لامصب دم کرده پونه و پولک که دیروز خوردم چنان حرارت بدنم رو بالا برده که تو شب خیس عرق شده بودم. فکر کنم باید دست به دامن خاکشیر و تخم ریحون امثال اینها بشم تا بهتر شم،

ماه خوابش برده. میام تو پذیرایی که یک فکری به حال ناخوشم بکنم. چشمم می افته به قِی ساوا ( تخم مرغ و خرما) یی که برای ماه درست کردم و نخورد. زیر کتری رو روشن می کنم.  از سرِ کم تحملی آخرش مسکن می خورم. یک قاشق عسل، کمی دارچین و کمی زنجبیل داخل لیوان می ریزم. کمی آب داغ روش می ریزم. با لیوان معجون رفع تهوع ام میشینم سر میز و شروع می کنم به خوردن قیساوا و نوشتن. همسر زنگ می زنه. از حالم می پرسه. میگم کلا از کار و زندگی افتادم. تا بود بدن درد داشتم حالا هم سردرد. بعد از مهربونی به سبک خودش می گه "ولبهمن" رو فروخته. شرایط یک سرمایه گذاری رو برام توضیح میده و میگه به نظرت چکار کنیم. بهش می گم بد هم نیست ها! از قضیه همه تخم مرغ هاتو تو یک سبد نزار رو استفاده کن. از مهر سرت خیلی شلوغ میشه و فرصتت برای بورس بازی خیلی کم میشه. با شنیدن این جمله انگار تازه یادش میاد که همینطوره. میگه پس همین کار رو می کنم. میخواد خداحافظی کنه که میگم "همسر!" میگه "جونم" می گم:" میدونستی چه حس بی نظیری بهم میدی که باهام مشورت می کنی واسه انجام کارها؟!" با مهربونی خاص خودش میگه:"عشقمی" 

مکالمه که تمام میشه سرم بهتر شده و حس آرامش قشنگی از این همه مهم بودن تو زندگی مشترکمون توی وجودم  وول می خوره.


غ ز ل واره:

+ اینجا زیاد از تفاوتهای فکریم با همسر نوشتم اما همونقدر که یک جاهایی متفاوتیم همونقدر هم یک جاهای دیگه ای شبیه هستیم. الهی همه زوجها خوشبخت و شاد کنار هم لخظه هاشونو بسازند.


+ هورا بالاخره یک پست که به دلم بشینه نوشتم. برم تا ماه اکم خوابه یک کم به کارهام برسم. امروز چی بپزم؟ :))


+ با انجام تمرینهای سپاس گزاری تغییری تو خودتون وزندگییتون حس کردید؟

من می توانم

یک هلو انجیری بزرگ گرفتم دستم و بیخیال از کارهای روی زمین مانده از فرصت خواب بودن ماه اک استفاده می کنم تا بنویسم از حال خوبم و انتقالش به همه شماهایی که مهربونید و بهم انرژی مثبت میدید با حرفای قشنگ و دلنشین و شماهایی که نامردید (شوخی) و یواشکی و در سکوت اینجا رو می خونید :))

بعد از یک ماه من و ماه یک حمام دو نفره رفتیم. آخ که چقدر چسبید دیدن تن ظریفش توی وان حمام و لمس تنش موقع شستن بدون هیچ مانعی. نشیمن وانش را جدا کردم و ماه کوچولوی من بدون تکیه گاه نشست داخل وان و با عروسکهایش بازی کرد. عروسکهایش را پرت می کرد روی زمین و خم می شد که بردارد اما موفق نمیشد :). این وسطها کناره های وان را می گرفت و خم و دست به وان می ایستاد و محکم پای راستش را می کوبید کف وان. از صدای شالاپ شلوپ آب خیلی ذوق می کرد. عاشقشم. خدا میداند که چقدر شیرین شده این روزها. فقط یک کم زیادی به من می چسبد که شاید ناشی از همان اضطراب جدایی باشد. طفلکم بد عادت کرده بود به این که شبها تنگ نفسم :) بخوابد. شب دوم برگشتمان بیدار شد و یک جور ناجوری گریه میکرد که من و همسر از ترس به جای بیدار شدن پرواز می کردیم. دیشب اما بد گریه نمیکرد ولی چهار بار بیدار شد. در حالیکه در این یک ماه اغلب پنج یا شش صبح بیدار می شد و بعد هم نه یا ده.

حالا ماه به خواب بعد از یک حمام گرم و طولانی رفته و من خوابالود و گرسنه، گوشی بدست روی شزلون ولو شده ام رویای یک غذای گرم و خوشمزه در سر می پرورانم. 

جمعه عصر بود که اتاقمان را گردگیری می کردم. نوبت به میز آرایش رسیده بود. وسایلش را روی زمین ریخته بودم که ندایی در درونم نهیب زد که نشستن و دست روی دست گذاشتن و غر زدن مشکلی را حل نمی کند. اوضاع مملکت را هم عوض نمی کند. باید فکری کرد. همسر را صدا زدم و گفتم می دانی که فعلا با وجود حضور ماه ام و کوچک بودنش کار بزرگی نمی توانم بکنم اما اگر بخواهم کاری آهسته و پیوسته شروع کنم که در چند سال آینده جدی اش کنم نظرت چیست؟! همسر چند پیشنهاد قبلی اش را مطرح کرد و گفت خودت جدی نگرفتی! گفتم خودم را می شناسم تنهایی کاری از پیش نمیبرم. من یک مدیر نیاز دارم. یک نفر که هولم بدهد جلو. یکی از خصوصیات قابل تحسین همسر اینست که با وجود اینکه در بهترین دانشگاه کشور در رشته خودش تحصیل کرده اما همیشه توانمندیهای من برایش با ارزش است و تمام این چند سال سعی کرده به من یاد بدهد که خودم را از موضع قدرت نگاه کنم نه از موضع ضعف و انتقاد. بحث به جای مشخصی نرسید چون من هنوز نمی دانم می خواهم چه کنم. اما همسر یک همراه واقعی و مدیر است اگر بخواهم دست به کاری بزنم.

از دیروز با خودم فکر می کنم که این وضع هر چقدر ناشی از عدم مدیریت، تصمیمات نادرست و دزدی گرگی های سران مملکتی باشد!  بخشی از آن هم به خود ما مردم بر میگردد که منفعلانه یک گوشه نشسته ایم و تنها کاری که بلدیم غر زدن و شکایت کردن از اوضاع است.

ما به یک انقلاب صنعتی نیاز داریم برای ساختن این کشور بدون دل بستن به راهکارهای ناکارامد دولت و  سران که آن هم باید مردم دست و دلشان یکی شود.  هر چقدر پراکنده و دور از هم باشیم بیشتر به این آشفتگی دامن می زنیم. همه باید دست به زانو بزنیم. بایستیم و هر کس تا حداکثر توانش تلاش کند تا خودمان و همنوعان ما را از این وضع نجات بدهیم و با آرامش و امنیت اقتصادی و ... در این کشور زندگی کنیم. من همسر امکان رفتن برایمان فراهم است. چند سال قبل هم که همسر از دوندگی برای پیدا کردن شغل مورد علاقه اش هسته شده بود پوزیشن خوبی پیش آمد که خوشبختانه یا متاسفانه به خاطر شغل آن زمان همسر و ممنوع الخروج بودنش بیخیال فرصت پیش آمده شدیم و دوباره تلاش. حالا اما نه همسر ممنوع الخروج است نه مانع دیگری برای رفتن هست. هر دویمان ماندن را دوست داریم. پس باید تلاش کنیم. 

تمام دیروز به یک چیز فکر میکردم. اینکه همه دنیا دارد به نوعی روی علمی که هم تحصیل اش کرده ام می چرخد. چرا علم من و توانمندیهای من هم چرخی از آن میلیاردها چرخ نباشد؟!

دیشب همسر در جواب اینکه هنوز ذهنم از این اوضاع گرانی کمی آشفته است، وضعیت خودمان را با جزییات توضیح داد و حالا فکر می کنم اغلب آن دلواپسی ها برای خانواده ام است. اما نگرانی من کمکی به بهبود اوضاع نمی کند.

حالم خوب است. پر از انرژی ام. خودم و عزیزانم سلامتیم. پس به خاطر خودم هم نباشد به خاطر ماه اک قاطعانه تصمیم گرفته ام دست از غر زدن و نک و نال برای اوضاع اقتصادی پیش آمده بردارم. آشفتگی های ما اوضاع را که بهتر نمی کند هیچ! فضای خانه هایمان را هم دچار تشنج می کند. کودکانمان را از همه بیشتر. چون نیاز نیست بد رفتاری و کج خلقی کنیم تا درونمان را بفهمند و نگران شوند. آنقدر آستانه شان پایین است که بدون سخن یا رفتاری تمامان را می فهمند. نمیدانم حرف هایم در حد شعار می ماند یا جدی جدی حرکت منحصر به فردی از درونش شکل می گیرد اما مصمم ام که با تحقیق یکی از گرایش های کاری در زمینه رشته ام را انتخاب کنم و با فکر قدرتمندی که نه من بلکه همه ما داریم، نقشی در این زندگی بزنم که تا ابد ماندگار باشد حتی اگر فقط خودم از آن نقش با اطلاع باشم. 


غ ز ل واره:

+ می خواهم هموطن، همسر، خواهر، دختر ، عروس و مادر قابل افتخاری باشم برای تک تک عزیزانم.


+ برای یا علی گفتن و شروع کردن یک حرکت درخور و یک تصمیم جدی، قصد دارم از چند روز آینده دوباره برنامه شکرگزاری را شروع کنم. اگر کسی دوست دارد همراهم شود بگوید تا در اینستا برنامه روزهای شکرگزاری را شروع کنم و همراه شود.


+ بیایید از دلخوشی هایمان بنویسیم و شکرگزای کنیم و ببینیم معجزه های الهی را. من ماه را از شکرگزاری که متاسفانه نتوانستم تمام اش را در وب منتشر کنم دارم. یک معجزه از حس و حال خوب آن روزها


سپاس نوشت:

+ خداوندا بابت داشتن همسری که اینقدر شفاف اوضاع مان را برایم تشریح کرد و نگرانی هایم را برطرف کرد سپاس

+ برای داشتن ماهی زیباتر از قرص ماه و شیرین تر از عسل سپاس

+ خداوندا برای سلامتی خودم و تک تک عزیزانم سپاس سپاس سپاس