هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

یک روز شگفت انگیز

بالاخره بعد از سه هفته برگشتن از سفر ماه دیشب فقط ساعت٤ بیدار شد و این یعنی خوابش داره تنظیم میشه دوباره. طفلکی بخاطر سفر رفتن های طولانی  و اجباری کل سیستمش بهم میریزه. مثلا من از شش ماهگی جای خوابش رو از خودم جدا کردم اما یک ماه سفر و کنار من خوابیدن تمام زحمتهامون رو به باد داده بود.

این میگرن لامصب دست بردار نیست. نمیدونم کی تموم میشه برای همیشه. یکی از بدترین حسهای دنیا اینه که صبح چشماتو باز کنی و ببینی سرت درد می کنه. ساعت چهار که بیدار شدم دیدم سرم چقدر درد می کنه. چند وقتیه که زیاد سردرد دارم. یادش بخیر نیمه دوم بارداریم که کلا میگرن محو شده بود. دلم نمیخواد هی مسکن بخورم اما هم کل سیستمم رو بهم میریزه این دردها و حال تهوع بدی میگیرم. هم از کار و زندگی می افتم هم اصلا تحمل درد ندارم این روزا. خدایا میشه کل دردای دنیا رو حذف کنی و به جز بیماری های جزیی و درمانپذیر بیماریه خاصی رو زمین وجود نداشته باشه؟

وقتایی که درد می کشم دیگه نه لذت می برم از زندگی، نه حرص می خورم از اتفاقای دوروبر مثل گرونیهای الان و بهم ریختگی اوضاع. فقط به یک چیز فکر می کنم؛ اینکه چه کار کنم این درد لامصب از بین بره و دوباره احساس سلامتی کنم. اینجور وقتا می فهمم این که بهترینها را داشته باشی یا نداشته باشی اصلا فرقی نمی کنه چون درد کشیدن نمیگذاره از هیچ چیز زندگیت لذت ببری. اصلا گرونی باشه یا نباشه. اصلا خیلی چیزها اهمیتشون رو از دست میدن چون تو اون لحظه ها فقط بدست آوردن سلامتی برات مهمه.

تنها حسن دلچسب این دردها، حس شیرین بعد از تمام شدن دردهاست. وقتی دردهام تموم میشن یک حس خوشبختی بی انتهایی سرازیر میشه تو وجودم. یک حس عجیب و بشدت دوست داشتنی. یک حسی که دلم میخواد تک تک عزیزانم رو محکم در آغوش بکشم و بگم چقدر خوشبختم از اینکه کنارم هستن و دوست داریم همدیگه رو. یک حس دلنشینی که احساس می کنم تمام دنیا مال من و تو دستای من ِ . یک خوشبختی شیرین از اینکه فقط سرم درد می کرده و دردم درمان داشته و با خوب شدنش نگرانیم بابت سلامتیم رفع شده. یک حس عمیق از اینکه چقدر خدا دوستم داره و من چقدر عاشق اش هستم. یک حس پر از هیجان که دلم میخواد می تونستم تو تمام لحظه های زندگیم تو وجودم حفظش کنم . حس این که چقدر برای چیزای کم اهمیت فکر می کنیم و غصه میخوریم و سلامتیمون را با افکار ناخوشایند پایین میاریم. خیلی از حسهای خوبی که در درونم دارم رو مدیون همین حال خوب بعد از درد هستم. با این حال دوست دارم نه من نه هیچکس دیگه ای تو این دنیا درد نکشه.

لامصب دم کرده پونه و پولک که دیروز خوردم چنان حرارت بدنم رو بالا برده که تو شب خیس عرق شده بودم. فکر کنم باید دست به دامن خاکشیر و تخم ریحون امثال اینها بشم تا بهتر شم،

ماه خوابش برده. میام تو پذیرایی که یک فکری به حال ناخوشم بکنم. چشمم می افته به قِی ساوا ( تخم مرغ و خرما) یی که برای ماه درست کردم و نخورد. زیر کتری رو روشن می کنم.  از سرِ کم تحملی آخرش مسکن می خورم. یک قاشق عسل، کمی دارچین و کمی زنجبیل داخل لیوان می ریزم. کمی آب داغ روش می ریزم. با لیوان معجون رفع تهوع ام میشینم سر میز و شروع می کنم به خوردن قیساوا و نوشتن. همسر زنگ می زنه. از حالم می پرسه. میگم کلا از کار و زندگی افتادم. تا بود بدن درد داشتم حالا هم سردرد. بعد از مهربونی به سبک خودش می گه "ولبهمن" رو فروخته. شرایط یک سرمایه گذاری رو برام توضیح میده و میگه به نظرت چکار کنیم. بهش می گم بد هم نیست ها! از قضیه همه تخم مرغ هاتو تو یک سبد نزار رو استفاده کن. از مهر سرت خیلی شلوغ میشه و فرصتت برای بورس بازی خیلی کم میشه. با شنیدن این جمله انگار تازه یادش میاد که همینطوره. میگه پس همین کار رو می کنم. میخواد خداحافظی کنه که میگم "همسر!" میگه "جونم" می گم:" میدونستی چه حس بی نظیری بهم میدی که باهام مشورت می کنی واسه انجام کارها؟!" با مهربونی خاص خودش میگه:"عشقمی" 

مکالمه که تمام میشه سرم بهتر شده و حس آرامش قشنگی از این همه مهم بودن تو زندگی مشترکمون توی وجودم  وول می خوره.


غ ز ل واره:

+ اینجا زیاد از تفاوتهای فکریم با همسر نوشتم اما همونقدر که یک جاهایی متفاوتیم همونقدر هم یک جاهای دیگه ای شبیه هستیم. الهی همه زوجها خوشبخت و شاد کنار هم لخظه هاشونو بسازند.


+ هورا بالاخره یک پست که به دلم بشینه نوشتم. برم تا ماه اکم خوابه یک کم به کارهام برسم. امروز چی بپزم؟ :))


+ با انجام تمرینهای سپاس گزاری تغییری تو خودتون وزندگییتون حس کردید؟

نظرات 6 + ارسال نظر
آبگینه جمعه 23 شهریور 1397 ساعت 14:38 http://Abginehman.blogfa.com

تنظیم شدن خواب بچه ها عالیه و این موضوع حتما به داشتن حال خوبت کمک میکنه
خداروشکر رو به راهی رفیق

ماه خیلی دیر میخوابید
جدیدن اوضاع بهتر شده و بین ده تا یازده میخوابه
بله اگر ادامه بده و شبا من یک ساعتی برای خودم باشک عالیه
مرسی دوست با معرفتم

مهدیه پنج‌شنبه 22 شهریور 1397 ساعت 18:19

سلام غزل خانم
من هنوز وقت نکردم تمرینات رو انجام بدم اما ممنون که با وجود بچه کوچک این پستهای مفید رو میزارید انشاالله همیشه شاد و تندرست باشید

سلام مهدیه جان
دست و پا شکسته هم که هست انجام بده
اینقدر تا بالاخره نظم بگیره و پست سر هم انجام بدی

ممنونم به همچنین

بهار شیراز پنج‌شنبه 22 شهریور 1397 ساعت 12:38

آدرس اینستایت رو بهم ندادی که بانو

توی پستها نوشته بودم بهارم
hi.life_time

سمیه پنج‌شنبه 22 شهریور 1397 ساعت 11:09

چقدر این پستت حال خوبی داشت، ایشالا عشقتون جاویدان باشه، تفاوت ها همیشه هست همین هم زندگی را قشنگ می کنه.
راستی آزمایش ماه چی شد؟ مشخص شد چرا وزنش کمه؟
دختر منم یکساله شد و وزن گیریش خوب نبوده باید ببرمش چکاپ

عه چه خوب
سلام سمیه جان خوبی خانوم؟ دختر گلت چطوره؟
بگو برای تولدش چه کارا کردی؟
ممنونم به همچنین دوست گلم
والا چون من تنهام باید با همسر هماهنگ شم واسه آزمایش
چون نمونه باید نیم ساعته برسه آزمایشگاه
هنوز آزمایشو نداده این هفته هم که تاسوعا عاشوراست

خدا حفظش کنه. تولدش هم مبارک
دخترت خوب غذا میخوره؟

رویا پنج‌شنبه 22 شهریور 1397 ساعت 07:17

این لحظه هایی که حس خوشبختی تو دلم هست خیلی لحظه های خوبی ان و همش می گم خب من که شرایطم دقیقا همینه چرا این حس کمتر میاد سراغم ، درکت می کنم واقعا لحظه های نابی ان ولی انگار خوددرگیری داریم و مشکل تراشی میکنیم و رو دور عذاب دادن خودمون می افتیم
امیدوارم حال دلت همیشه خوب باشه

خدا رو شکر عالیه
الان شرایطت کاملا طبیعیه. اصلا ناراحت نیاش فقط صبور باش

به همچنین

ویرگول سه‌شنبه 20 شهریور 1397 ساعت 16:44 http://haroz.mihanblog.com

وا چه پستی بود. خیلی دوستش داشتم. نمی دونم چرا شاید چون زبانش ساده و دلنشین تر از همیشه بود.
یه جایی خوندم که نخوردن پنیر به سردرد میگرنی کمک می کنه. امتحان کن دخترجان.
احساس می کنم که بهتری و کمتر به خودت گیر می دی.امیدوارم درست باشه.
غذا هم لازانیا با ماکارونی پروانه ایی. یعنی مواد ماکارونی رو آماده کن. ماکارونی پروانه ایی رو ابکش کن و بعد بریز تو ظرف لایه لا یه با مواد و پنیر. وای خیلی خوشمزه می شه.
من هی می خوام معجزه شکرگذاری رو شروع کنم و هی نمی شه.

مرسی که هستی. مرسی که میخونی. مرسی که اینقدر انرژی مثبت و خال خوب تو حرفاته
سپاس بیکران ویرگول مهربونم

من شاید هفته ای یک بار پنیر بخورم
عزیزمی فعلا زدم به در بیخیالی ببینیم کجای دنیا رو میگیریم
وای چه پیشنهاد هیجان انگیزی
در اولین فرصت می پزمش

گیر نده که هر روز باشه
شروع کن هر موقع یادته. هر چقدر حوصله ات میرسه
یک دوره دست و پا شکسته هم انجام بدی دور بعدی راحت می ری جلو
چون تمرینهاش خیلی آسونه
و پر از خس خوب
باز هم مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد