هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

کابوس

همین یکی دو هفته قبل بود که سحر عکس های تولد مامانش رو گذاشته بود. باورم نمیشه. چقدر شوکه شدم و ناآرومم

خدایا کی این کابوس تمام میشه؟

خدایا چرا جون انسان ها اینجا اینقدر بی ارزشِ؟

قلبم مچاله شده از درد و ناراحتی این اتفاق

جنس ضعیف


توجه: این پست حاوی مقدار زیادی گله و شکایت هست!!!

 

ادامه مطلب ...

دلم از این زمانه سیر میشود گاهی

نمی دونم چه مرگمه اما باید حرف بزنم و الان فرصت نوشتن ندارم

باید حرف بزنم 

بی پرده بدون ترس

اما نه اینطوری در ملا عام

برای چند نفری که نمی ترسم از اینکه درونیاتم رو بخونند

سرم می سوزه

سر در گمم

از بس همسر غر زد یک هفته است که مدیتیشن نکردم

دراز میکشم میگه دراز کشیدی؟

سر لپ تاپ بشینم میگه خیلی وقتتو تلف میکنی و ....

همیشه تکلیف تعیین میکنه این کار خونه رو بکن اون کار رو بکن

گاهی اونقدر بهم سخت میگذره که احساس میکنم همه اعمالم زیر ذره بینِ

وقتی یک کار فوری داره خیلی رفتارش ناراحت کننده میشه در نتیجه امروز از شش صبح اوقاتم رو تلخ کرده و بعد هم حق رو به خودش میده که من چیزی نگفتم؛ عجله داشتم و تو یک ساعت طول دادی تا چهار تا ورق رو اسکن کنی

وقتی تلفنش زنگ میخوره من و ماهک باید نفس نکشیم و حالا که نوع مسئولیتش تغییر کرده و روابط تلفنی اش زیاده و یه وقتا تا 12 شب هم تلفن جواب میده و بارها پیش اومده که با رفتارش ناراحت شدم اینقدر که گاهی آرزو میکنم کرونا تموم بشه و همسر بره سر کار و موقع تلفن هاش من و ماهک نباشیم

حالا صبح که اوقاتم رو تلخ کرده  هیچ ساعت نه که بین جلسه اش ماهک بیدار شده و حین دستشویی بردن چند کلمه بلند حرف زده باز پریده دم دستشویی و باز بکشن و اخم و مسخره بازی که ساکت و بعد از جلسه هم باز سخنرانی معروفِ هزار بار گفتم وسط جلسه بچه رو ببر که صدا نکنه ....

حالم خوب نیست

حوصله حرف زدن ندارم

و دلم میخواد در سکوت کامل فقط بنویسم و کسی که قضاوتم نکنه بخونه و باهام یه کمی حرف بزنه

حرفام در مورد همسر نیست

و البته خیلی خصوصیه از نظر خودم


+پست قبل رو حذف کردم انرژی منفیش اینجا نمونه اما بی فایده بود. هنوز از دیروز انرژی هام بالا نیومده. یعنی داشت میومد که همسر زد توی سرش. کتاب گوش میدم اما فقط موقع گوش دادنش کمی حواسم پرت میشه


دردناک و رنج آور

دردناک ترین اتفاق تو زندگیه یک آدم اینه که نتونه خودش رو اونطور که لایقش هست دوست داشته باشه.

رنج آور تر از اون اینه که دائم کارهای خودش رو ةم ارزش ببینه و به جای تشویق و محبت دائم تکرار کنه "آخرش عیچی نمیشی. تو آدم نمیشی وگرنه شیوه زندگیت رو عوض میکردی" و میفته توی یک دور باطل تمام نشدنی


حالا با این حالتها مراسم نخوابیدن ماه ام رو تصور کنید که تا الان با این حال خراب ده بار آب دادم، شیر دادم. بردم رو تخت، آوردم اینجا و هنوز هم نمیخوابه و از تو اتاق هی میگه ماماااانی بغل. مامااانی کُمَ کن مامانی آپ و من دلم میخواد از سختی این بلند شدنها در شرف خوابی که حس میکنم تنها راه نجاتم از این حال بده جیغ بزنم 



برای رهآ

رها جون ماه اک بعد شیر گرفتن؛ ظهرها تا بتونه نمیخوابه. ولی وقتی هم ظهر نخوابیده تا ١٢ بیداره. من رسما نابود میشم از اینکه هیچ جوری نمیخوابه. بغل بغل های الانش رو هم نمیفهمم از چیه؟ هم نگرانم کرده هم آشفته. ممنونم از راهنماییت باید تلاش کنم

نــه نرو دیوونم نکن

" نــه نرو دیوونم نکن.... نرو داغونم نکن .... نرو عشق تو هنوز تو دلمه

نــه نگو اینجور بهتره .... داره رنگم می پره ....داری تنهام میزاری مثل همـــه

دل نکن آخه دلم ... به مو بنده ... بری دیگه لبام نمی خنده 

مگه آدم از عشقش اینقدر ساده رد میشه؟

آروم آروم اومدی به دلم نشستی تو

منو مثل همه شکستی تو

مگه کسی که اینقد عاشق بوده بد میشه>؟ 


خیلی وقته که آهنگ‌های جدایی و بی وفای و امثال اون برام لذتی نداره. اما این صدا، این ریتم، این متن عجیب به دلم می شینه. اینقدر دیشب تا حالا تکرار شده که تقریبا حفظ شدم. به خودم که میام ناخودآگاه دارم با آهنگ قصه‌وار میرقصم و ...

  ادامه مطلب ...