هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

دلم از این زمانه سیر میشود گاهی

نمی دونم چه مرگمه اما باید حرف بزنم و الان فرصت نوشتن ندارم

باید حرف بزنم 

بی پرده بدون ترس

اما نه اینطوری در ملا عام

برای چند نفری که نمی ترسم از اینکه درونیاتم رو بخونند

سرم می سوزه

سر در گمم

از بس همسر غر زد یک هفته است که مدیتیشن نکردم

دراز میکشم میگه دراز کشیدی؟

سر لپ تاپ بشینم میگه خیلی وقتتو تلف میکنی و ....

همیشه تکلیف تعیین میکنه این کار خونه رو بکن اون کار رو بکن

گاهی اونقدر بهم سخت میگذره که احساس میکنم همه اعمالم زیر ذره بینِ

وقتی یک کار فوری داره خیلی رفتارش ناراحت کننده میشه در نتیجه امروز از شش صبح اوقاتم رو تلخ کرده و بعد هم حق رو به خودش میده که من چیزی نگفتم؛ عجله داشتم و تو یک ساعت طول دادی تا چهار تا ورق رو اسکن کنی

وقتی تلفنش زنگ میخوره من و ماهک باید نفس نکشیم و حالا که نوع مسئولیتش تغییر کرده و روابط تلفنی اش زیاده و یه وقتا تا 12 شب هم تلفن جواب میده و بارها پیش اومده که با رفتارش ناراحت شدم اینقدر که گاهی آرزو میکنم کرونا تموم بشه و همسر بره سر کار و موقع تلفن هاش من و ماهک نباشیم

حالا صبح که اوقاتم رو تلخ کرده  هیچ ساعت نه که بین جلسه اش ماهک بیدار شده و حین دستشویی بردن چند کلمه بلند حرف زده باز پریده دم دستشویی و باز بکشن و اخم و مسخره بازی که ساکت و بعد از جلسه هم باز سخنرانی معروفِ هزار بار گفتم وسط جلسه بچه رو ببر که صدا نکنه ....

حالم خوب نیست

حوصله حرف زدن ندارم

و دلم میخواد در سکوت کامل فقط بنویسم و کسی که قضاوتم نکنه بخونه و باهام یه کمی حرف بزنه

حرفام در مورد همسر نیست

و البته خیلی خصوصیه از نظر خودم


+پست قبل رو حذف کردم انرژی منفیش اینجا نمونه اما بی فایده بود. هنوز از دیروز انرژی هام بالا نیومده. یعنی داشت میومد که همسر زد توی سرش. کتاب گوش میدم اما فقط موقع گوش دادنش کمی حواسم پرت میشه


نظرات 8 + ارسال نظر
هدیٰ دوشنبه 25 اسفند 1399 ساعت 00:11

نبینم دلت گرفته باشه غزلـــــــی
حالت خوبه الآن؟

بیخیالِ این هیس گفتنای تایمِ جلسه :)) به روی خودت نیار اصن
ایمیل منو که داری، هرموقع دلت خواست می تونی باهام حرف بزنی.
حرفای خصوصیتم خصوصی بنویس واسمون خب
گرچه هیچوقت به نظر دیگران اهمیت نده راجع به این چیزا و توی صفحه خودت راحت بنویس
عاشقتم یه دنیا

زود میگذره هدىٰ جونم
الان اصلا یادم نبود دلخور بودم :))

واقعا ها
حتما مهربونم. مرسی که هستی عزیز دلم
دلم میخواد سعی کنم افکار تلخ و خاطرات تلخ رو خیلی روش تمرکز نکنم برای همین الان اصلا یادم نیست چی میخواستم بنویسم با اینکه اون روز کل مدت دوش گرفتن تو ذهنم داشتم مینوشتم و جمله هامو مرتب میکردم :)
یه وقتایی حرفات اونقدر درونی ِ که دلت نمیخواد توی یک فضای عمومی مطرح بشه و آدمای زیادی اون مسئله رو در بارت بدونند
منم عاشقتم و برات خیلی خیلی خوشحالم

شارمین یکشنبه 17 اسفند 1399 ساعت 14:48 http://behappy.blog.ir

سلام.
بهتری غزل جان؟

سلام شارمین جانم
بله بهترم
تو بهتری مهربونم؟

مریم شنبه 16 اسفند 1399 ساعت 08:48

سلام .جلسات صوتی کتاب آن سوی مرگ را که توسط حاج آقا امینی خواه شرح داده شده را گوش بدید .کمی از سختی های این دنیای فانی فاصله میگیرید. و دیدتون به دنیا عوض میشه .اگه خدا بخواد.

سلام تشکر از توصیه اتون

محدثه شنبه 16 اسفند 1399 ساعت 07:50

عزیزم میدونم کلافه شدی ولی خب شاید اونجوری که من فهمیدم ، شدت ناراحتی کم و زیاد بوده... آدم ها، زندگی ها، بسته به شرایط و‌خیلی فاکتورهای دیگه، برخوردباهاشون فرق میکنه... منم بودم تو این شرایط.. اینجوری که وقتی همسر چیزی میگف و چیزی میخواست که هردو لج درار بود من هم میرفتم تو سیکل گفتگوی مورد نظر ‌و بحث و اثبات خودم و اینکه چی شدم اوهههههه اخرشم اشکام چکه میکرد...این کار نتیجه اش فقط فاصله و تنفر بود ، بعد کم کم گفتم اصلا چرا من بابت هر حرفی که بزنه باید توضیح بدم دلیل بیارم و خودم تبرئه کنم و بفهمونم بهش قضیه این و اونه! محل نکردم دیگه... همین گوشی صحبت کردن هم منم مشکل داشتم، یبار که قطع کرد و‌ شروع داشت میکرد به بحث که چرا صدا بلند بود خیلی خونسرد گفتم دیوونه نیستم که تا زنگ بزنی داد بزنیم، دشمنت هم نیستم بخوام ابروت ببرم، اینجام پادگان نیست، تلفن مهم داری؟ برو تو اتاق درم ببند یا برو تو تراس! بعدم هر چی گف من پاشدم کار خودم کردم و اصلا بحث نکردم... مشکل اینه ما از کنار چیزی نمیگذریم و سریع توش حل میشیم و به خودمون میگیریم... بذار بگن بابا... خودت بیار بالا بعدم بچرخ تو کارهات و بیخیال غر زدن ها و ایراد گیری های تسلسل وار اقایون

عزیزمی تو
چه خوبه که یاد گرفتی از خودت به خوبی تو این شرایط مراقبت کنی
منم دیگه بخث نمی کنم
یک جمله اعتراض مطرح میکنم و تمام
ولی خوب دلخوری ها تو دلم میمونه
حالا تصمیم گرفتم کلا کاری به کسی نداشته باشم
شروع کنم به انجام کارهایی که حس خوبی نسبت به خودم بهم میده
یعنی اگر خونه رو مرتب میکنم واسه خوشایند بقیه نباشه فقط واسه دل خودم و حس موفقیت خودم باشه و بس
شاید یه روزی اونا هم تغییر کنند و اصلاح بشن

نسترن شنبه 16 اسفند 1399 ساعت 07:43

من که خودت میدونی همیشه سراپا گوشم عزیزم
حالا بهتری؟؟؟

قربونت برم مهربونم
مرسی که هستی
میدونی که بهترم

فرزانه جمعه 15 اسفند 1399 ساعت 16:12

این شرایط که میگی منو یاد دوران مجردی خونه بابام میندازه ، میرفتم پای لپ تاپ غر میزد که چرا همش پای لپ تاپی !! میرفتم پای گوشی ، میگفت چرا همش کله ت توی گوشیه!! میخواستم سریال ببینم هی غر میزد که این سریال های مسخره چیه میبینی! میرفتم توی اتاقم درو میبستم که نبینتم می‌گفت این دختر چرا همش توی اتاقشه!!! یعنی دیوانه کننده بود و کاملا درکت میکنم
البته که گاهی پیش میاد همسر هم از این حرفا بزنه اما وقتی بهش تذکر بدم کوتاه میاد ، البته به نظرم اگه شوهر منم توی خونه بود شاید این مشکلات پیش میومد
کلا غزل جان اگه مرد زیاد توی خونه باشه همینه.
فکر میکنم اکثر کسایی که شوهراشون بخاطر کرونا کارشون به خونه منتقل شده همین مشکل را داشته باشن
میدونم که خیلی آزار دهنده ست
فقط صبوری کن دختر ، تا انشالله این کرونای لعنتی ریشه کن بشه
تو خیلی محکم و قوی هستی و بازم از پسش برمیای عزیزم
کتاب یک عاشقانه ی ارام را بخون ، شاید حالت را بهتر کنه عزیز جان

ببین همسر تا اون حد نیست ها
من اون روز هنوز از رفتار خواهرم ناراحت بودم و رفتار صبح همسر وقتی کار عجله ای داشت هم خیلی ناراحتم کرده بود اونوقت دیگه همین که یک کلمه پرسید رفتی خوابیدی مغزم داغ کرده بود
ولی کلا این حس کنترل شدن رو یه زمانهایی دارم
ولی اغلب اوقات سرش اونقدر شلوغه که وقت نداره زیاد
منم تذکر میدم یه وقتا اونم سعی میکنه رعایت کنه اما الان گیرش به خونه تکونی بود
چند بار اولش رو خوندم و بعد نمیدونم چرا کاملش نکردم
چند هفته قبل رفتم از انبار آوردمش

فرنوش جمعه 15 اسفند 1399 ساعت 13:27

غزل جان کاش میشد چند ساعتی در خلوت و سکـوت فقط و فقط برای خودت میبودی. به کرات بهم اثبات شده آقایون واقعا خیلی از ابعاد روحی ما رو نمی بینند و جالب تر اینکه وجهه ی حق بجانب هم همیشه دارند. برای دلت آرامشی از جنس بهترینهای الهی آرزومندم

عزیز دلمی
خیلی اینو دوست دارم و مدیتیشن همین فرصت رو هم بهم میده اما با غرغرهای همسر اونم یک هفته است تعطیل شده
دقیقا متوجه حالات درونی ما نیستند.قربون محبتت فرنوش عزیزم

فاضله جمعه 15 اسفند 1399 ساعت 11:40 http://golneveshteshgh.blogsky.com

حال دلت را
با یک لیوان
چای خوب کن
خیلی وقت است
معجزه ها
نامرئی شده اند
✍⚘فاضله هاشمی غزل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد