مهربونهای من مامان و خواهرک فردا میان.
ماهک نمیزاره تایپ کنم
الان بهترم و امیدوارم تمام شده باشه
+ محدثه جان وقتی به اون حال میفتم در طلب خواب له له میزنم اما خوابم نمیبره. دیشب چهار ساعت خوابیده بودم اما صبح خوابم نبرد که نبرد
ماهک نوشت:
ثنبثقرسصتبیتصثفوثویلتبغابثااکهعبراثاواسصثربیتنقللوخو
ذلرداایاتلیاقنقًقنقهثوبونمتالِارزلززدقبلززفقلرلرزلارلثفت. بقل
میگه هر موقع نی نی ام مریض شد رو می نویسم :؛)
میخوام بخوابم نمی تونم
از خواب هلاکم اما خوابم نمیبره
دستهام از کتف سوزن سوزن میشه و میسوزه
پشت گردنم هم
خدایا منو از این حال از این قرصا نجات بده
خدایا فرشته کوچک من مستحق دیدن این رنج نیست
خدایا التماست می کنم
من راهشو بلد نیستم
ولی تو که بلدی حال منو خوب کن و از این قرصا نجات بده
خدایا من توان ادامه این رنج رو ندارم دیگه
یک جور عجیبی از بعد pms و سردردهای متوالی چند روزه بی انرژی هستم. اونقدر که از ویتامین دی، ب کمپلکس وقرص آهن هم کاری ساخته نیست و من تمام دیروز یک گوشه ولو بودم و جون و حوصله هیچی رو نداشتم. امروز هم در راستای احوالات دیروز همونقدر بی انرژی ام و چقدر عجیبه که اینجور وقتا حوصله مطالعه هم ندارم. ماهک تازه بیدار شده و بارون بوسه هاش رو روی صورتم سرازیر کرده واونقدر محکم منو بوسیده که استخون گونه ام هنوز درد می کنه :)))